چند وقت پیش، یکی از دانشآموزای پارسالم برام نامه نوشت. من هم جوابش رو نوشتم و توی پاکت گذاشتم و مهر و موم کردم و دادم بهش.
خوشحالیش وصفناپذیر بود! جیغ کشید و از خوشی پرید هوا و نامه رو به تک تک دوستاش نشون داد.
روز بعد، دوجین نامه دادن دستم و التماااااس که «خانوم فردا جواباشونو بیارها!» (البته من دو هفتهس فرصت نکردم جواب بدم...)
در این میان، دیار از راه رسید! یه دستشو زد به کمرش:
- خانوم؟! نامهی من کو؟
+ اولا سلام! دوما واسه من قندون نشو! بعدشم، کدوم نامه؟
- بله دیگه، شما همیشه دخترا رو بیشتر دوست داشتین! الانم براشون نامه مینویسین، برا من نه!
+ تو هم اگه برام نامه بنویسی، منم برات جواب نامه مینویسم دا.
- عه، اوه مای گات! اوکی!
و دوید و رفت کلاسش.
زنگ بعد یه کاغذ کوچولوی دفترچه یادداشت رو تا کرده و آورده برام:
- خانوم بیا اینم نامهی من.
+ دیار این که نامه نیست، تلگرافه! خیلی کوتاهه، دست کم باید ده خط برام بنویسی
- اووووه من نمیتونم خانوم
+ دیاااااار این که اصلا خط تو نیست، من خط تراکتوری تو رو میشناسم!
- آره خانوم، این اصلا مال من نیست که
+ وا! پس از کجا آوردیش؟
- نمیدونم، افتاده بود زمین، برش داشتم و آوردمش برا شما
+
-
+ برو سر کلاست، دیگه نبینمت ها!
- باشه حالا کی جواب میدین؟
+ برو!
- فردا؟
+
- باشه بابا، گودبای