ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 4 از 9 نخست ... 2 3 4 5 6 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 84
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه

    اندراحوالات دختری در روستا

    روز اول مهر خود را چگونه آغاز کردید؟
    به نام خدا،
    با فحش!
    (و البته سوال این که: کی این وقت روز پا می‌شه بره کار کنه آخـــــــــــه!)
    ***
    از در خونه که رفتم بیرون، آفتاب تازه زده بود، یه جوری که هنوز شبنم روی گل‌ها هنوز بخار نشده بود. یکی من بیدار بودم، یکی شاتر نونوا!
    ***
    به ما گفته بودن مینی‌بوس یه ربع به 7 حرکت می‌کنه. من 7 رسیدم، فکر کردم همه رفتن. حقیقت امر این بود که هنوز هیشکی نیومده بود!
    ***
    80 کیلومتر سوار بر مینی‌بوس!
    تازه توی سربالایی‌ها اگه پیاده می‌شدیم و مینی‌بوس رو هل می‌دادیم، زودتر هم می‌رسیدیم!
    بنده صبح شیر خورده بودم، وقتی رسیدیم مقصد داشتم کره بالا میاوردم!
    ***
    حالا بماند که یه قبرستون روبه‌روی مدرسه‌ست و هر بار نگاهش می‌کنم، سرنوشت چند ماه آینده‌م میاد جلوی چشمام!
    ***
    اولین ری‌اکشن من در بدو ورود به مدرسه:
    - در ظاهر:
    - در باطن: ووووووووووی

    آخرین ری‌اکشن من هنگام خروج از مدرسه:
    غلط کردمممممم
    ***
    شاگردهای دخترم معتقدن که پسرا یه مشت عوضی وحشی هستن و نباید توی کلاس باشن، شاگردهای پسرم هم معتقدن که دخترها یه مشت لوس ننر بد‌دهن هستن و نباید توی کلاس باشن.
    تا کنون تمام تلاش‌های این‌جانب در راستای ایجاد آشتی، یا جهنم و ضرر، ایجاد یه آتش‌بس به بن‌بست خورده!
    ***
    یه شاگرد دارم، اسمش دیاره (پسره). بعدا مفصل شرح حالش رو براتون می‌گم ولی بدونین که از دیوار راست بالا میره، از پنجره می‌پره بیرون، مقنعه‌ی دخترها رو می‌کشه، به دسته‌ی صندلی و میز نیمکت و جوهر خودکار و دفتر بغل‌دستیش هم رحم نمی‌کنه. مدام از دخترها کتک می‌خوره، اما می‌خنده و تلافی می‌کنه (that's my boy)! حالا از همه هم زرنگ‌تره خیلی هم به من احترام می‌ذاره کلا به جز من و معاونین مدرسه، بقیه رو آدم حساب نمی‌کنه
    ***
    آقا این چه وضعشه! شاگردهام با هم کردی صحبت می‌کنن، کردی دعوا می‌کنن، کردی تیکه می‌ندازن، خلاصه همه چی کردی، منم اون وسط هویج‌وار نگاهشون می‌کنم فقط
    یه بار گفتم به من هم باید کردی یاد بدین، یکی از دخترها گفت بذارید من یاد بدم. بعد چشمتون روز بد نبینه! یه جمله گفت که فقط گفتنش برا خودش دو دقیقه(!) طول کشید، بعد برگشته به من میگه: خب حالا تکرار کن!
    من: ها؟
    دختره: (دوباره جمله رو تکرار کرده)
    من: ها؟
    دختره: (برای بار سوم جمله رو تکرار کرده)
    من: خب بچه‌ها بفرمایید زنگ تفریح، منم برم قولنجمو بشکونم
    ***
    حالا باز این خوبشه!
    همکارم یه شاگرد داره که با انگشت وسطیش اجازه می‌گیره!
    تصور کنین دارید درس می‌دید، برمی‌گردین که بپرسین بچه ها کسی سوالی داره؟
    یهو چشمتون میفته به یه بچه که با این طرز اجازه گرفتن، دستشو برده بالا.
    نیت بچه صاف و ساده‌ست هااا، این شکلی یاد گرفته و عادت کرده، ولی امان از ذهن شما!
    ***
    به زودی با خاطرات بیش‌تری خدمت خواهم رسید


    ویرایش توسط mixed-nut : 2018/05/10 در ساعت 17:11
    امضا:

    A.Gh

    والا
  2. #31
    تاریخ عضویت
    2014/07/20
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    250
    امتیاز
    10,102
    شهرت
    4
    507
    نویسنده
    سلام. خوب اینجا می‌نویسی خانوم معلم
    در مورد کلاسات باید بگم که دمت گرم. به شخصه در بیشتر روزهای اول کلاسام حداقل یک نفر رو لت و پار کردم. البته اونا حقشون بود.
    ی سوالی سخت ذهنم رو مشغول کرده. حالا جدای از شوخی از نظر تو هم اون دختره قشنگ بود یا نه
    این دیار رو ی روز بیار دیار ما ببینیمش چون من نمیتونم بیام اونوری. در ضمن از این تیکه‌ی سیبیلوی دیار خیلی خوشم اومد
    کانال شعر خودم توی تلگرام

    ghoghnous13_1365@
  3. #32
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    عذراااااااااااااا
    چرا دیگه خاطره نمینویسی؟؟؟
    خانواده منتظرت نشستنااااااااا
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  4. #33
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    نقل قول نوشته اصلی توسط ghoghnous13 نمایش پست ها
    سلام. خوب اینجا می‌نویسی خانوم معلم
    در مورد کلاسات باید بگم که دمت گرم. به شخصه در بیشتر روزهای اول کلاسام حداقل یک نفر رو لت و پار کردم. البته اونا حقشون بود.
    ی سوالی سخت ذهنم رو مشغول کرده. حالا جدای از شوخی از نظر تو هم اون دختره قشنگ بود یا نه
    این دیار رو ی روز بیار دیار ما ببینیمش چون من نمیتونم بیام اونوری. در ضمن از این تیکه‌ی سیبیلوی دیار خیلی خوشم اومد
    والا اینا هم یه جوری سوار بنده شدن که تصمیم گرفتم از سال های بعد همون اولش یکی دو نفر رو لت و پار کنم، بعدش مهربون شم
    اون دختره هم به نظر من تحفه ای نیستا، ولی خب علف به دهن بزی شیرین اومده، چیکار میشه کرد.
    دیارو چجوری بیارم آخه؟ نهایت بتونم عکسشو نشونتون بدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Banoo.Shamash نمایش پست ها
    عذراااااااااااااا
    چرا دیگه خاطره نمینویسی؟؟؟
    خانواده منتظرت نشستنااااااااا
    وااااای شمش، یه اتفاقی افتاده که قابل نشر گسترده در محیط انجمن نیست، ولی پی وی برات میفرستمش
    امضا:

    A.Gh

    والا
  5. #34
    تاریخ عضویت
    2017/06/16
    محل سکونت
    جهنم
    نوشته‌ها
    351
    امتیاز
    9,855
    شهرت
    12
    593
    ویراستار
    فقط شمش؟
    فقط نرجس؟
    خو منم میخوااااام
    دل‌های رفته را بگذارید در اوج افتخار بمیرند ...
  6. #35
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    دیروز زنگ اول قرآن داشتیم. صحبت از "به ریسمان الهی چنگ بزنید و پراکنده نشوید" به طرز معجزه آسایی به "سیبیل" کشیده شد!
    در این راستا دو نفر از پسرهای کلاس (دیار و امیرحسین) که شیدای سیبیل و محروم ازش بودن، ماژیک برداشتن و برای خودشون سیبیل کشیدن. از بالای لب تااااااااااا زیر چشم ها، سیبیل های تاب خورده و پیچ خورده (البیته بیشتر شبیه اون یارو توی مجموعه فیلم های ترسناک saw شدن).
    بعد هم روی چونه‌شون یه ریش پروفسوری ترسیم کردن و موجبات خنده‌ی کلاس رو فراهم کردن.
    (بماند که کلی هم سر "چنگ زدن به ریسمان الهی" خندیدم چون بچه ها معتقد بودن معنیش میشه:
    - با یه طناب بریم به جنگ دشمنا؟
    - دشمنان خدا رو با طناب خفه کنیم؟
    - به همدیگه چنگ نزنیم، به جاش به یه ریسمان چنگ بزنیم؟
    - از هم دور نشیم؟
    + ریسمانش چی شد پس؟
    - اوممم یه طناب بگیریم از هم دور نشیم.
    + آفرین آفرین، کم موندی به جواب درست برسی.
    - خانوم ما یه بار رفته بودیم با عموم که گوسفندارو ببریم کوه، عموم این گوسفندا رو با طناب بست به هم!
    + بسیارعالی
    - خانووووووم یعنی ما هم باید مثل گوسفندا خودمون رو ببندیم به هم؟
    - من خودمو به ماهک نمی بندم!
    - دیار خودشو می‌بنده به مهدینا!
    + خب بچه ها...)
    یه سه زنگ با ریش و سیبیل مصنوعی شون خوش بودن. تا این که زنگ آخر، نشسته بودیم فارسی بخونیم. رسیده بودیم به داستان "طوطی و بازرگان". این دو نفر رو بازرگان کردم و چندتا از دخترا هم شد طوطی. تازه نقش ها رو توضیح می‌دادم که مدیر به طور کاملا غیرمنتظره اومد توی کلاس.
    خب، من هم شروع کردم به "سلام" و "خوش اومدین" و "امرتون؟" و کلا حواسم از کلاس پرت بود. خانوم مدیر همینطور که داشت باهام حرف می‌زد و موضوع مراجعه‌ش رو توضیح می‌داد، یهو پرسید: «چرا پسرهات کمن؟»
    یه نگاه انداختم به کلاس، دیدم دیار و امیرحسین نیستن o_O یه نگاه به در بسته انداختم o_O یه نگاه هم به پنجره‌ی بسته o_O والا هیچی ازشون بعید نیست!
    که یکی از دخترا با چشم و ابرو به ته کلاس اشاره کرد.
    رفتم نزدیک، دیدم رفتن زیر نیمکت آخر که خالیه قایم شدن، هر دو دستاشون رو هم گذاشتن روی سیبیلاشون، تا مدیر نبینه چه دسته گلی به آب دادن
    امضا:

    A.Gh

    والا
  7. #36
    تاریخ عضویت
    2014/04/28
    محل سکونت
    قبرستون
    نوشته‌ها
    304
    امتیاز
    172,578
    شهرت
    2
    1,885
    معاون سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط mixed-nut نمایش پست ها
    روز اول مهر خود را چگونه آغاز کردید؟
    به نام خدا،
    با فحش!
    (و البته سوال این که: کی این وقت روز پا می‌شه بره کار کنه آخـــــــــــه!)
    ***
    از در خونه که رفتم بیرون، آفتاب تازه زده بود، یه جوری که هنوز شبنم روی گل‌ها هنوز بخار نشده بود. یکی من بیدار بودم، یکی شاتر نونوا!
    ***
    به ما گفته بودن مینی‌بوس یه ربع به 7 حرکت می‌کنه. من 7 رسیدم، فکر کردم همه رفتن. حقیقت امر این بود که هنوز هیشکی نیومده بود!
    ***
    80 کیلومتر سوار بر مینی‌بوس!
    تازه توی سربالایی‌ها اگه پیاده می‌شدیم و مینی‌بوس رو هل می‌دادیم، زودتر هم می‌رسیدیم!
    بنده صبح شیر خورده بودم، وقتی رسیدیم مقصد داشتم کره بالا میاوردم!
    ***
    حالا بماند که یه قبرستون روبه‌روی مدرسه‌ست و هر بار نگاهش می‌کنم، سرنوشت چند ماه آینده‌م میاد جلوی چشمام!
    ***
    اولین ری‌اکشن من در بدو ورود به مدرسه:
    - در ظاهر:
    - در باطن: ووووووووووی

    آخرین ری‌اکشن من هنگام خروج از مدرسه:
    غلط کردمممممم
    ***
    شاگردهای دخترم معتقدن که پسرا یه مشت عوضی وحشی هستن و نباید توی کلاس باشن، شاگردهای پسرم هم معتقدن که دخترها یه مشت لوس ننر بد‌دهن هستن و نباید توی کلاس باشن.
    تا کنون تمام تلاش‌های این‌جانب در راستای ایجاد آشتی، یا جهنم و ضرر، ایجاد یه آتش‌بس به بن‌بست خورده!
    ***
    یه شاگرد دارم، اسمش دیاره (پسره). بعدا مفصل شرح حالش رو براتون می‌گم ولی بدونین که از دیوار راست بالا میره، از پنجره می‌پره بیرون، مقنعه‌ی دخترها رو می‌کشه، به دسته‌ی صندلی و میز نیمکت و جوهر خودکار و دفتر بغل‌دستیش هم رحم نمی‌کنه. مدام از دخترها کتک می‌خوره، اما می‌خنده و تلافی می‌کنه (that's my boy)! حالا از همه هم زرنگ‌تره خیلی هم به من احترام می‌ذاره کلا به جز من و معاونین مدرسه، بقیه رو آدم حساب نمی‌کنه
    ***
    آقا این چه وضعشه! شاگردهام با هم کردی صحبت می‌کنن، کردی دعوا می‌کنن، کردی تیکه می‌ندازن، خلاصه همه چی کردی، منم اون وسط هویج‌وار نگاهشون می‌کنم فقط
    یه بار گفتم به من هم باید کردی یاد بدین، یکی از دخترها گفت بذارید من یاد بدم. بعد چشمتون روز بد نبینه! یه جمله گفت که فقط گفتنش برا خودش دو دقیقه(!) طول کشید، بعد برگشته به من میگه: خب حالا تکرار کن!
    من: ها؟
    دختره: (دوباره جمله رو تکرار کرده)
    من: ها؟
    دختره: (برای بار سوم جمله رو تکرار کرده)
    من: خب بچه‌ها بفرمایید زنگ تفریح، منم برم قولنجمو بشکونم
    ***
    حالا باز این خوبشه!
    همکارم یه شاگرد داره که با انگشت وسطیش اجازه می‌گیره!
    تصور کنین دارید درس می‌دید، برمی‌گردین که بپرسین بچه ها کسی سوالی داره؟
    یهو چشمتون میفته به یه بچه که با این طرز اجازه گرفتن، دستشو برده بالا.
    نیت بچه صاف و ساده‌ست هااا، این شکلی یاد گرفته و عادت کرده، ولی امان از ذهن شما!
    ***
    به زودی با خاطرات بیش‌تری خدمت خواهم رسید


    انگشت وسط عالیه
    فقط برای کشف #nobody ها زنده هستم و نفس میکشم!
  8. #37
    تاریخ عضویت
    2017/06/16
    محل سکونت
    جهنم
    نوشته‌ها
    351
    امتیاز
    9,855
    شهرت
    12
    593
    ویراستار
    خب خب خب.
    ماجرای جدید در بساط نداری عذرا؟
    دل‌های رفته را بگذارید در اوج افتخار بمیرند ...
  9. #38
    تاریخ عضویت
    2015/06/07
    محل سکونت
    همین دوربرا......،تهران البته!
    نوشته‌ها
    203
    امتیاز
    28,687
    شهرت
    0
    793
    کاربر انجمن
    چرا منو تگ نکردی تو عذرا....الان من باید اینا رو ببینم؟این همه کچلت کردم تعریف کن تعریف کن میگفتی اینا هست
    ولی چقدر خوب بودن...
    بازم بنویس اولم به من بگو یا تگم کنا!
    ورگرنه..
    مهم نیست که شما چه هستید،فقط مهم این است که مردم چه فکری در مورد شما می کنند.
    [COLOR=#ff0000]لانس مورو[/COLOR]
  10. #39
    تاریخ عضویت
    2014/07/20
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    250
    امتیاز
    10,102
    شهرت
    4
    507
    نویسنده
    [QUOTE=mixed-nut;104821]والا اینا هم یه جوری سوار بنده شدن که تصمیم گرفتم از سال های بعد همون اولش یکی دو نفر رو لت و پار کنم، بعدش مهربون شم
    اون دختره هم به نظر من تحفه ای نیستا، ولی خب علف به دهن بزی شیرین اومده، چیکار میشه کرد.
    دیارو چجوری بیارم آخه؟ نهایت بتونم عکسشو نشونتون بدم


    عکسم قابل قبوله تا حدودی
    کانال شعر خودم توی تلگرام

    ghoghnous13_1365@
  11. #40
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    یه امتحان فارسی گرفتم و متوجه شدم که هیچ کدومشون درکی از بندنویسی ندارن. بر آن شدیم که بندنویسی رو آموزش بدیم و تمرین کنیم.
    در همین راستا، بعد ازاین که توضیح دادم بند چیه و چجوری باید باشه و فرقش با جمله سازی چیه، سه تا کلمه روی تخته نوشتم تا باهاش یه بند بسازن:
    مار - عقاب - کوه

    از 19 تا شاگرد، 17تاشون در مورد این نوشته بودن که یه کوهی بود، یه عقاب بالاش لونه داشت، مار خواست بره و تخم های عقابو بخوره، ولی از عقابه ترسید و مابقی ماجرا.
    متن دو نفر متفاوت و خوندنی بود:

    - اولیش متن فرشته بود که نوشته بود "عقاب صبح بیدار شد دید داره قارقار میکنه، رفت پیش مار، دید اونم پر در آورده و..." که خیلی بهم چسبید! تنها شاگردی بود که تخیل به کار برده بود.
    - دومیش متن دیار بود:
    "روی روزگاری عقاب تیزبین زیبایی در آسمان پرواز میکرد. عقاب بسیار زیبا و قوی بود. عقاب داشت پرواز میکرد که ناگهان چشمش به یک مار روی زمین افتاد. عقاب پایین رفت به مار همله کرد و مار را شیکار کرد. بعد مار را ته‌که ته‌که کرد و برای بچه هایش برد که روی کوه زندگی می کردند. ولی بچه هایش مار خونی دوست نداشتند. برای همین عقاب هم مار را توی دهان بچه هایش گذاشت و بعد چون بچه هایش گنده شده بود، آن ها را از روی کوه پرت کرد تا پرواز کنند و بروند گم بشوند."
    امضا:

    A.Gh

    والا
صفحه 4 از 9 نخست ... 2 3 4 5 6 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 84

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دوستان پنهان
    توسط F@teme در انجمن بایگانی
    پاسخ: 3
    آخرین نوشته: 2016/09/04, 13:26
  2. سلامتی همه دوستا
    توسط قاصدک در انجمن شعر
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2016/05/21, 19:50
  3. همه دوستان لطفا بیان داخل(بابابزرگ)
    توسط smhmma در انجمن پاتوق گپ
    پاسخ: 47
    آخرین نوشته: 2014/12/15, 13:26
  4. معرفی کتاب به دوستان خود
    توسط khas در انجمن کتاب‌ها
    پاسخ: 5
    آخرین نوشته: 2014/08/27, 12:48

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •