تاپیک خاک گرفته |:
این خاطره مال پارساله.
جمیعا فکر میکردیم دیگه کسی بعد چهارشنبهسوری مدرسه نیاد، چون مدارس شهر تعطیل شده بودن و کسی نمیرفت. برای همین فرداش پاشدیم رفتیم مدرسه تا صورتجلسه کنیم که کسی نیومده، ما هم رفتیم...
لکن جمیعا اشتباه فکر میکردیم |:
تصور کنین کلاس من که در روزهای عادی 2 تا 3 نفر غایب اره، اون روز همه حاضر بودن |:
اولین ریاکشن من در مواجهه با این صحنه: «واسه چی اومدین؟!» و تمام کلاسها همین وضع بود. مثلا کلاس سوم که همیشهی خدا نصفش غایبه، اون روز یک نفر غایب داشت. ما معلما همه پوکرفیس شده بودیم. همهی کار و زندگیمون مونده بود، به امید اینکه بچهها نیان تا ما هم نیایم، ولی...
البته بچهها منو خفه کردن با سوال «خانوم تا کی میایم؟» و منم خسته شدم از بس سربسته بهشون گفتم بچههای شهر یه هفتهست تعطیل کردن، شما دو روز مونده به عید اومدید مدرسه!
تازه یکی از دانشآموزای اول پرسیده بود: «خانوم تا دوشنبه (مصادف با 29 اسفند) میایم؟»
معلمش هم گفته بود: «برو بشین سر جات! این سوالای چرت و پرت چیه میپرسی؟» و وقتی دوستش گفته بود که از فردا نمیاد، ریاکشن معلم خداااا بوده: «آفرین پسرم، بمون خونه توی کارای عید به مامانت کمک کن ^____^»
با این حال، ما خودمون هم یک زمانی دانشآموز بودیم، کلا قلق دستمون بود.
برای همین هرکدوم چارهای اندیشیدیم:
من از قبل میدونستم که بچههام از معلم پارسالشون خوششون نمیاد. چندبار هم با استفاده از اسم همین شخص تهدیدشون کرده بودم
امسال اون معلم رفته بود یه روستا بالاتر و بچهها هم اینو میدونستن. من هم از این موضوع سواستفاده کردم و با اولین پرسش که «خانوم شما تا کی هستین؟» جواب دادم: «من شنبه هستم، ولی جلسه دارم. شما هم اگه بیاید، میفرستمتون روستای فلان، کلاس آقای فلان!»
قیافهها دیدنی بود! همه گرخیده بودن
دیار داد زد: «من دیگه نمیااااام!»
چند نفر هم تایید کردن و به این ترتیب قائله ختم به خیر شد