ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16

    شب نشین وحشی، جلد اول ظلمت شب

    • نویسنده کتاب:
    • ژانر: انتخاب نشده
    • دنبال کننده: 0
    • ایجاد شده در: 2013/08/14
    • امتیاز:
    • کتاب کامل نیست!
    سلام

    این داستان جدیدمه، امیدوارم خوب نقد بشه. نقد ها هم تعریف از داستان باشه . سبکش جدیده، هنوز فکر نکنم جا افتاده باشه. برای همین دلیل برای استقبال ازش فکر نکنم باشه. مخصوصا این اوایل
    اتفاق های عجیب و غریب هم زیاد می کنم توش.
    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــ
    مقدمه


    من به پیر مرد بلند قد نگاه می کنم، ریش های نقره ای و موهای بلندش به نبرد با آتش سیاه شده بود. بعد از آن نگاهم را از او می گیرم و به مواد مذابی که درون گودال می جوشید نگاه می کنم. گودال خیلی بزرگ نبود ولی گرمای زیادی از مواد مذاب بیرون می امد باعث سرخ شدن پوست من و جادوگر بزرگ شده بود.

    من و او بالای یک کوه ایستاده بودیم، بالاترین نقطه ی کشور جادوگر، این کوه فوران کرده بود، بهتر بگویم مجبور به فوران شده بود. پیراهنم از جنگ با گرگنما ها پاره و زخمی شده بود. پیراهن من سفید بود و شلوار لی آبی پوشیده بودم. روی گونه ام زخمی عمیق و زخم روی سینه ام خون ریزی داشت.

    آیا این کار برای آرمان هایم ارزش داشت؟ پیرمرد چشمانش را به من دوخت. کاملا سفید بود ولی مطمئن هستم که به خوبی می دید:«وقتشه که راهی رو که شروع کردی پایان بدی.»

    جادوگر ردا فاخری پوشیده بود، به رنگ آبی و بلنذ که تا روی پاهایش می رسید.

    سرم را تکان دادم و بدون تردید پریدم...
    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ
    امیدوارم مورد پسندتون باشه. لطفا از 10 نمره بدین.
  1. 4
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    نوشته‌ها
    524
    امتیاز
    14,029
    شهرت
    8
    3,225
    مدیریت کل سایت
    خب به عنوان مقدمه خیلی خوب بود.کشش کافی رو ایجاد میکنه که خواننده بخواد به خوندن داستان ادامه بده.ذهن خواننده رو به خوبی درگیر می کنه.
    فضای استفاده شده هم فضای خوبیه. گرگ نماها،جادوگر،آتش فشان،مذاب...

    حالا به بخشش قلم و نوشتارش می پردازم...

    قلم و شیوه ی نگارش داستان بدون شک خاصه.این حس خاص بودن رو از جمله ی اولش القا می کنه. حتی طریقه ی توصیفات استفاده شده هم خاصه. و خاصیش به طرز قشنگی هست. و به خاطر خاص بودنش بیشتر باید روش متمرکز بشی...

    یه سری اشکالات ویرایشی داری که به متن صدمه میزنه. کلا اشکالات ویرایشی باعث میشه ذهن خواننده برای چند صدم ثانیه متوقف بشه و یه جورایی تپق بزنه.این باعث اعصاب خوردی خواننده میشه و نمی تونه به راحتی به داستان دل بده. مث این میمونه که تو خیابون هر دومتر یه بار یه دست انداز بزارن.یه همچین حالتی رو به وجود میاره.

    من به پیر مرد بلند قد نگاه می کنم استفاده از ضمیر اینجا بی فایده است. وقتی فعل می کنم میاد خود به خود ما متوجه میشیم که اول شخص مفرد داره این کار رو انجام میده. استفاده از من باعث میشه جمله حالت طبیعی نداشته باشه. هیچ وقت نمیای بگیم من غذا خوردم.میگیم غذا خوردم.

    ریش های نقره ای و موهای بلندش به نبرد با آتش سیاه شده بود. این کلمه ی به نبرد رو مخ منه!!! فعلی که برای به نبرد استفاده میشه یا پرداخته(به نبرد پرداخت) یا برخواسته(به نبرد برخواست).جدای از این کلا مفهوم مقابله رو میده. حالا موهای این جادوگر چطوری داره با اتش مقابله می کنه؟ فک کنم میخواستی بگی در طول مقابله. به نظرم استفاده از کلمه ی طی نبرد بهتر باشه و مفهوم رو درست تر برسونه.

    بعد از آن نگاهم را از او می گیرم. به نظرم استفاده از بعد از آن ضرورتی نداره.

    ولی گرمای زیادی از مواد مذاب بیرون می امد باعث سرخ شدن پوست من و جادوگر بزرگ شده بود. این جمله به نظرت یه چیزی کم نداره؟؟؟؟؟؟ چرا یه دونه (که) بعد گرمای زیادی لازم داره.

    پیراهنم از جنگ با گرگنما ها پاره و زخمی شده بود. پیراهن من سفید بود و شلوار لی آبی پوشیده بودم. چرا سفید رو نمی بری تو جمله اول؟؟پیراهن سفیدم از جنگ با گرگنماها پاره و زخمی شده بود. راستی هیچ بلایی سر شلوارش نیومده؟؟؟ اینو خب مشخص کن! یا بگو شلوار سالم مونده یامثلا یک تیکه هایش پاره شده؟

    روی گونه ام زخمی عمیق و زخم روی سینه ام خون ریزی داشت. الان تکلیف اون روی گونه ام زخم عمیق چی شد؟؟؟ روی گونه ام زخم عمیقی بود؟؟؟ یا میخوای بگی که زخم گونه و زخم روی سینه داره خون ریزی میکنه؟؟؟ اگه حالت دوم درسته که باید طریقه چینش جمله ی اول رو عوض کنی: زخم عمیق روی گونه ام و زخم روی سینه ام خون ریز

    آیا این کار برای آرمان هایم ارزش داشت؟ این یکی از مهم ترین جملاتت بود. همذات پنداری به وجود اورد و همینطور درصد کشش داستان رو به شدت برد بالا.یعنی اگه قبلش 50 درصد میل به خوندن ادامه اش داشتم با این جمله شد 80 درصد.

    کاملا سفید بود این جمله ات از نظر معنایی و از نظر دستور زبانی درسته ولی تپق حساب میشه.ذهن یک صدم ثانیه طول میکشه تا دقیق بفهمه. میتونی با گفتن حدقه چشمش کاملا سفید بود یا همچین چیزی از این تپق جلوگیری کنی.

    سرم را تکان دادم و بدون تردید پریدم... ببین این اقا یه دیقه پیش دچار تردید شده بود!!! تازه کمتر از یک دیقه. خب پس بدون تردید پریدنش غیرممکنه!!! وهمینطور وقتی دوتا جمله بالاتر داری تردیدشو نشون میدی حالا باید یه واکنش هم کنارش بزاری.مثلا قبل پریدن نفس عمیقی واسه یه دله شدن میکشه. یه واکنش میخوایم ما اینجا...

    به ایده داستان و سیر داستان 9ونیم میدم...
    به قلم 7 میدم...روش کار کن!

    پ.ن: به خاطر نکات نوشتاری که گفتم احساس نکن متنت اصلا ارزش نداره.اتفاقا خیلیم متن خوبی هست اما وقتی این نکاتش ویرایش بشه تبدیل به متن بهتری میشه و بیشتر خواننده رو جذب میکنه. اشکالات ویرایشی به متن صدمه میزنه ولی در حد صدمه یه مورچه در یک ساعت. اما اگه ادامه دار بشه تو کل داستان صدمه اش هم نمود پیدا میکنه.

    پ.ن2: حتما حتما حتما حتما وقتی متن رو نوشتی یه ساعت بزارش کنار بعد یک ساعت برو سراغش و دوباره بخون. سه باره بخون.حتی میتونی با صدای بلند بخونی.اینطوری اون دست اندازهاشو خودت پیدا میکنی.

    منتظر ادامه ی داستانم زیاد...

    موفق باشی
    لايمكن الفرار از عشق
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2013/08/04
    نوشته‌ها
    179
    امتیاز
    8,258
    شهرت
    0
    352
    نویسنده
    سلام

    ممنون بابت نقد، چیزی ندارم که بگم.
    ****
    فصل اول

    شعله ی نفرت


    با قدم های محکم از پله های هواپیما بالا رفتم. سفر برایم هیجان انگیز نبود، بهتر بگویم برای هیچ کسی هیجان انگیز نبود. سبک سفر می کردم. یک چمدان داشتم که لباس ها و وسایل شخصیم در آن بود به همرا یک کیف که لپ تاپ و مدارکم در آن بود.

    من رئیس روابط عمومی شرکت بزرگی بودم که به وسیله ی خون آشام ها اداره می شد. سخت بود جلویشان را بگیرم تا خون آشامم نکنند. وقتی آن ها خون می خواستند؛ دوست و رفیق برایشان معنی نداشت. از مهماندار هواپیما محل صندلی ام را پرسیدم. بلیتم را گرفت و با صدای خش دار و وحشتناک گفت:«دهمین ردیف، صندلی دوم، سمت چپ.»
    شک من به یقین تبدیل شد. با دیدن ابرو پر پشت و موهای نقره ای زن شک کردم که او گرگنماست.

    به سمت صندلی ام رفتم، با صدای آرام ردیف صندلی ها را می شمردم. به ردیف ده رسیدم. صندلی ام کنار پنجره بود. کنارم نیز یک پیرمرد سالخورده نشسته بود. این روز ها دیدن انسانی که پیر شده عجیب بود.

    روی صندلی زرد رنگ هواپیما نشستم. هوا کم کم تاریک می شد و ماه پر لکه از افق دور بالا می آمد. صورت خودم را در شیشه پنجره دیدم. پسری بیست ساله، صورتش از ترس موجود شب شده پیر شده بود. شبیه "توماس" سال های پیش نبود. سال هایی که حکومت خون آشامی کشورش، آلمان، خون آشام کردن بچه ها را ممنوع کرده بود. ولی افسوس که سران احمق کشور این قانون را برداشتند. مو های بلند سیاه که روی صورتم ریخته بود، کت و شلوار مجلسی که ماه قبل خریده بودم، همه و همه ماسکی بودند، بر این ترس. هواپیما شروع به حرکت کرد.

    اول سرعتش کم بود می توانستم چراغ ها کوچک کنار باند را ببینم ولی بعد از چند ثانیه هواپیما سرعت گرفت. از زمین جدا شدیم و به هوای ناپاک شیرجه زدیم. از طرف شرکت باید به کشور همسایه و حکومت گرگنمایی فرانسه می رفتم تا با شرکتی که خون های سالم و بهداشتی تولید می کرد قرارداد ببندم.

    صدای جیغ دختر بچه ای پنچ ساله مرا به خود آورد، دختر بچه به مادرش چسبیده بود و جیغ می زد. در صورت دختر و مادر ترس موج می زد. خون آشام خوش قیافه ای کنارشان نشسته بود. آرام صحبت می کرد ولی همه با وضوع وحشتناکی صدایش را می شنیدیم. ولی ای کاش نمی شنیدم.

    مرد خون خوار می گفت:«دختر خوش گل، خون آشام بودن بد نیست. می تونی خیلی قوی بشی.»
    بعد کمی مکث کرد تا فکر کند، صدایش پیر بود. ولی صورتش بیشتر به مردی بیست و چند ساله می خورد. خون آشام ها جاویدان بودند.
    خون آشام یک دست کت و شلوار سورمه ای با کربات قرمز پوشیده بود، با خشم ادامه داد:«دیگه خسته شدم. دخترتو بده به من تا کمی از خونشو بخورم وگر نه هر دو تای شما ها رو می کشم.»

    لحنش امری بود و زن بی اختیار همان طور که گریه می کرد دخترش را بوسید. دختر مو های طلایی داشت و کمی تپل بود. قطعا خونش برای خون آشام ها خوش مزگی خاصی داشت. خون آشام دهانش را باز کرد. دو دندان نیشش ناگهان رشد کردند. خون آشام خنده ای بلند از شادی سر داد و دندان های نیشش را در گردن دخترک فرو برد.

    دختر بیچاره جیغ خفه ای کشید و با چشمان گریه به مادرش نگاه می کرد. درد زیادی داشت. با نگاهش به مادرش التماس می کرد تا کمکش کند. همان تفکری که تمام بچه های کوچک داشتند را داشت."مادرم قوی است."خون آشام دندان هایش را از گردن دخترک بیرون آورد.

    دهانش پر از خون بود و چشمانش را شادی تسخیر کرده بود. به مادر دخترک گفت:«دخترت خون خوش مزه ای دارد. نمی شود از آن گذشت.»
    زن بیچاره بلند بلند گریه می کرد، خون آشام دندانش را باز هم در طرف دیگر گردن دخترک فرو برد و خون او را کشید. فقط خون او نبود. او آرزو ها، خاطرات، شادی ها و غم های دختر بچه را می خورد بدون این که احساس گناه کند.

    دختر بچه باز هم جیغ کشید ولی این بار جیغش نا امیدانه بود. دختر مرد ولی آن جانور وحشی هنوز خونش را می خورد. بیشتر کسانی که حالت عادی داشتند گریه می کردند، گرگنما های درون هواپیما هم با نفرتی عمیق به خون آشام نگاه می کردند. انگار نه انگار که وقتی خود نیز وحشی می شوند بهتر از خون آشام نیستند.

    ولی من گریه نمی کردم، حس می کردم وزنه ای چند تنی روی قلبم است. صدای جیغ دختر در مغزم پیچیده بود...
    گریه ی مادر دختر مرده در میان هق هق های مسافران غمگین تر بود.
    هواپیما پایین تر آمد...
    مادر کودک مرده اش را بقل کرد و می بوسیدش. دختری که از پوست و خون او بود. فقط برای راحتی و گرسنه نماندن یک خون آشام کشته شده بود. کسی هم حق نداشت بر ضد او کاری بکند. پوست دختر به سفید گچ شده بود و خون روی گردنش لخته شده بود.

    ولی من دیگر طاقتم تمام شده بود. روزانه این دو نژاد پست کسانی را می کشتند و یا مانند خودشان وحشی و حیوان می کردند.

    . هواپیما روی باند فرودگاه نشست. اینجا ساعت حدود نه شب بود. دیروز اتاقی از هتل پنج ستاره ی شهر رزرو کرده بودم.درهای هواپیما باز شد از هواپیما پیاده شدم. وقتی که از آخرین پله ، پایم را پایین گذاشتم . دیدم خون آشامی که دختر را کشته بود کنارم ایستاده بود و با موبایلش صحبت می کرد:«آره، اینقدر خونش خوش مزه بود. جات خالی، امیدوارم یه بچه هم گیر تو بیاد...»

    شعله های آتش نفرت در قلبم زبانه کشید. حالا وقتش بود دنیا قهرمانی شجاع بیابد...
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2012/06/10
    نوشته‌ها
    247
    شهرت
    0
    152
    کاربر اخراجی
    بهتر نیست که پی دی افش کنی؟
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2013/08/04
    نوشته‌ها
    179
    امتیاز
    8,258
    شهرت
    0
    352
    نویسنده
    خیلی دوست دارم اما بلد نیستم. برنامه ی تبدیل کردن به پی دی اف رو دارم. اما نمی شه. شاید 2 ساعت بش ور رفتم. صفحه آرایی هم بلد نیستم.
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2012/06/10
    نوشته‌ها
    247
    شهرت
    0
    152
    کاربر اخراجی
    نقل قول نوشته اصلی توسط لرد ولدمورت نمایش پست ها
    خیلی دوست دارم اما بلد نیستم. برنامه ی تبدیل کردن به پی دی اف رو دارم. اما نمی شه. شاید 2 ساعت بش ور رفتم. صفحه آرایی هم بلد نیستم.
    از این فایل استفاده کن:
    http://dl.downloadha.com/Kave/up/doP...oadha.com).zip
    پسورد: www.downloadha.com
    ویرایش توسط filagond : 2013/09/03 در ساعت 20:21
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2013/08/04
    نوشته‌ها
    179
    امتیاز
    8,258
    شهرت
    0
    352
    نویسنده
    مرسی فیلاگوند جان ولی خرابه می گه که صفحه پیدا نشد
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    بندرعباس
    نوشته‌ها
    1,093
    امتیاز
    16,745
    شهرت
    4
    7,179
    مدیریت کل سایت
    لرد سپید میتونی درخواست بدی تا صفحه آرا و.. در اختیارت قرار بگیره
    البته اگه منحصرا برای سایت ما باشه
    ویرایش توسط JuPiTeR : 2013/09/03 در ساعت 19:02

  9. #9
    تاریخ عضویت
    2012/06/10
    نوشته‌ها
    247
    شهرت
    0
    152
    کاربر اخراجی
    نقل قول نوشته اصلی توسط لرد ولدمورت نمایش پست ها
    مرسی فیلاگوند جان ولی خرابه می گه که صفحه پیدا نشد
    دوباره امتحان کن.
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    می خوای یه صفحه برات طراحی کنم ببینی خوشت میاد یا نه؟
    برای تبدیل کردن یه فایل به پی دی اف هم کاری نداره. توی همون برنامه ی وردت رویFILE کلیک کن و بعد روی export و بعد روی create PDF/XPS کلیک کن که بعدش می گه کجا می خوای سیو کنی وبعد خودش پی دی افش می کنه....
    به امید موفق بودن کتابت...
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نقاش‌باشی، تولدت مبارک!
    توسط kianick در انجمن مناسبت‌ها
    پاسخ: 6
    آخرین نوشته: 2017/12/04, 18:25
  2. فصل دوم کابانری از دژ آهنی، شایعه یا حقیقت ؟
    توسط Paneer در انجمن اخبار فیلم، سریال و انیمه
    پاسخ: 2
    آخرین نوشته: 2016/12/18, 20:34
  3. خون آشامی، خوب یا بد.
    توسط لرد ولدمورت در انجمن پاتوق گپ
    پاسخ: 25
    آخرین نوشته: 2015/05/07, 17:19
  4. خون خرس قهوه ای، دامن گیر شکارچیان شد
    توسط Ginny در انجمن خبر خونه
    پاسخ: 8
    آخرین نوشته: 2014/09/06, 11:07

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •