ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2017/12/30
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    58
    امتیاز
    5,548
    شهرت
    0
    48
    کاربر انجمن

    سری آیدان: شامی برای شیطان قسمت اول

    'سلام.'
    "امیدوارم بخونید و لذت ببرید. این داستان پنج قسمت هست که هرچند وقت یک بار براتون میزارم. ممنون میشم که حتما بعد از خوندن نظرتون چه خوب و چه بد حتما برام کامنت کنید. من حتما میخونم و جواب میدم.
    امیدوارم دوست داشته باشید. چون کار های بیشتری از بنده هست که حتما براتون میزارم."


    حتی شیاطین بد سیرت و ظالم, عاشق میشوند. در داستان های باستانی شاید تنها نقطه ضعف شخصیت های قدرتمند عشق بود. هرکسی دنیایی برای خود جدا از دنیای واقعی دارد. هرکس که دنیای بزرگتری دارد, در دنیای بزرگتری زندگی میکند, درست جایی که معنی عشق متفاوت خواهد شد. جایی که افق, تاریکی را از روشنایی جدا میکند.
    ساعاتی قبل از غروب خورشید در خیابان های عریض شهری آرام و بسیار بزرگ, دختری در کنار پنجره ی اتاقش نشسته بود. دخترک خیابان و مردم پر جنب و جوش را میدید, خیابان هایی که سایه ی ابر های بزرگ آن را کبود کرده بود و گویی مسئولین شهرداری از یاد برده بودند که چراغ ها را به خاطر هوای ابری شهر زودتر روشن کنند.
    کوچه ها و محله های تاریک تر از همیشه منظره ی عجیبی را برای یک روز خاص به وجود آورده بود.
    یاسمین میشنید که باد چه گونه آرام آرام خبر از طوفان را به همراه میاورد. ابرهای تیره ی بی رحم, گویی اهمیتی به حال و روز یاسمین نمیدادند و هوا را دلگیر میکردند.
    ذهن او درحال به یاد آوردن بود, او سعی داشت تمام خاطراتش با آیدان را, کنار هم بگذارد. شخصیت دیگری درون آیدان بود که او هرگز نشناخته بود و این به حس کنجکاوی یاسمین روز به روز می افزود. اهمیتی نداشت, دخترک هرچه بیشتر فکر میکرد بیشتر به او وابسته می شد. او خاص بود, با همه فرق داشت و بسیار متشخص. زندگی به سختی موقعیت ها را جلوی انسان قرار میدهد و یاسمین دوست نداشت آن ها را به سادگی از دست بدهد.
    دستان ظریف خود را به روی کاغذ میکشید و به هرآنچه که قرار بود بنویسد فکر میکرد. موهای بلند مشکی اش درحالی که برای نوشتن به سمت میز رفت اطراف او مانند افکارش پریشان شدند. چشمان درخشان سیاه به روی ورقه های دفتر دنبال اولین کلمات میگشتند. یاسمین در امتداد خط های دفترش جمله ها را راند و صفحه به صفحه نوشت. ساعت ها گذشت و یاسمین بی وقفه ادامه میداد و ذهن پریشان خود را خالی میکرد. آنقدر ادامه داد که دستانش دیگر به سختی تاب نگاه داشتن قلم را داشتند ولی او همچنان اصرار داشت که بنویسد, آخر ممکن بود هرآنچه در سر پریشان خویش دارد قبل از نوشتن, از ذهن برود.
    نوشت و نوشت از روزهای زیبای گذشته تا شاید در خشم بی رحم فراموشکار زمان خاطرات شیرین او کمی بیشتر دوام بیاورد.
    صدایی شنید که شاید گویای خبری خوش برای او بود. از پشت میز کنار کشید و به لبه ی پنجره رفت پرده را کنار زد و چیزی که بی قرار آن بود را دید. او برای اولین بار آیدان را به خانه دعوت کرده بود تا با خانواده اش آشنا شود. درست است که یاسمین و آیدان از قبل تصمیمشان را گرفته بودند اما باید آن را رسمی میکردند. یاسمین به خانواده ی خود برای این مهمانی اعتماد داشت اما اندکی نگران رفتار آیدان بود.
    اولین قطره های باران به روی شیشه برخورد کرد و یاسمین از پله های طبقه ی دوم خانه به پایین دوید. درحالی که مادرش به سمت در میرفت از آن سبقت گرفت و به جلوی در رسید. به پشت به در تکیه داد و به مادرش طوری که صدایش بیرون در نرود آرام گفت که خود میخواهد در را باز کند. مادر با لبخندی ملیح به عقب برگشت. آیدان بار دیگر زنگ زد. یاسمین که از دستپاچگی صورت سفیدش سرخ شده بود. نفسی عمیق کشید و لرزش های بی دلیل دستانش را کنترل کرد تا این که بار دیگر صدای زنگ در به صدا در آمد.
    یاسمین در را باز کرد و ساکن به او زل زد. نمیدانست دقیقا باید چه کند! اما به خود اجازه نداد که دستپاچه به نظر برسد. یاسمین شاید تنها کلمه ای که از دهانش درمیامد را گفت: آیدان!!!
    آیدان با حالتی رسمی تر از همیشه جواب داد: یاسمین!!

    سعید قربانی
    ویرایش توسط saeed_mindi : 2018/02/24 در ساعت 03:13 دلیل: ویرایش املایی
    Mindreader
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2014/08/30
    نوشته‌ها
    34
    امتیاز
    10,136
    شهرت
    0
    61
    کاربر انجمن
    سلام
    مثل همیشه خوب بود
    گیج کننده بود و بی روح که همینش باحال بود
    این ایدانم ببر روان پزشک طرف مشکلش خیلی زیاده
    موفق و پیروز باشید
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2017/12/30
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    58
    امتیاز
    5,548
    شهرت
    0
    48
    کاربر انجمن
    مرسی صدرا این اولش بود اون موقع که داشتم می نوشتم نمی دونستم ادامش چیه یه جورای با عجله گذاشتم. بی روحه قبول دارم
    آیدان جانم کارش گذشته باید زندانی شه حتما دیگه
    Mindreader
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2017/06/16
    محل سکونت
    جهنم
    نوشته‌ها
    351
    امتیاز
    9,855
    شهرت
    12
    593
    ویراستار
    هممم. تا مدیر بخش‌ها رو یکی می‌کنه لطفا تمام نوشته‌ها دو تو یک تایپیک_ این یا اون یکی_ قرار بدید و اسمش رو هم بذارید سری آیدن و یا هر چی که مد نظره.
    دل‌های رفته را بگذارید در اوج افتخار بمیرند ...
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2017/12/30
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    58
    امتیاز
    5,548
    شهرت
    0
    48
    کاربر انجمن
    چجوری؟ من سعی کردم نشد ولی
    Mindreader
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2017/06/16
    محل سکونت
    جهنم
    نوشته‌ها
    351
    امتیاز
    9,855
    شهرت
    12
    593
    ویراستار
    نقل قول نوشته اصلی توسط saeed_mindi نمایش پست ها
    چجوری؟ من سعی کردم نشد ولی
    امیرحسین لطفا این دو تا تایپیک رو یکی کن و اسمشون رو بذار سری آیدان. ممنون.
    @JuPiTeR
    دل‌های رفته را بگذارید در اوج افتخار بمیرند ...
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2017/12/30
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    58
    امتیاز
    5,548
    شهرت
    0
    48
    کاربر انجمن
    سری آیدان: شامی برای شیطان
    این و بزارین ممنون می شم
    Mindreader
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •