ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19

    نواده اژدها «جلد 1: من تنها اژدها هستم

    • نویسنده کتاب: AMIR-FIRE
    • ژانر: فانتزی
    • دنبال کننده: 2
    • ایجاد شده در: 2017/11/28
    • امتیاز:
    • کتاب کامل نیست!
    • فرستنده،نویسنده کتاب است
    • دارای خلاصه و کاور
    سلام. امیر هستم تقریبا 2ماهی شده که به سایت نیومدم قبلش پروژه ای با همین اسم رو داشتم ولی به دلیل فن فیکیشن بودن کنسلش کردم و الان نواده اژدها رو به عنوان داستان مستقل اوردم .خب یک خلاصه بگم براتون:
    سه شمشیر...سه قوم....دشمنان با دوستان میجنگند...پیروزی باعث شکست میشود...در اینجاست که تنها اژدها ظهور میکند و دنیا را دگرگون میسازد...آخرین نواده سرنوشت را تعیین میکند.آیا او دنیا را نابود میسازد ؟و یا دنیا را دوباره بنا خواهد کرد؟
    ژانرش اکشن حماسه ای و مقداری کمی هم رمنس هست.
    خب فصل هارو هر وقت بتونم قرار میدم و لطفا نقد کنید البته نقد هارو هر سه فصل یکبار روی نوشته اعمال میکنم یا به عبارتی هر سه فصلی یکبار اگر نکته ای بود برطرف میشه.
    لطفا نظر بدید.

    فصل اول آماده شد!لطفا نظر بدین ، .راستی نترسید من نقد پذیریم بالاست!

    فصل اول
    ویرایش توسط AMIR-FIRE : 2018/07/22 در ساعت 17:16
  1. 8
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2017/08/24
    نوشته‌ها
    41
    امتیاز
    2,235
    شهرت
    0
    53
    کاربر انجمن
    سلام و درود . فصل اول آماده شد.البته فصل اول اول نیست ها داره چگونگی تشکیل دو خاندان دراگون ودراکولا رو توضیح میده.بفرمایید نظر هم فراموش نشه.
    روزی روزگاری در زمانی که هنوز از شمشیر برای جنگ استفاده میشد ...در شهری دور رسم بود که نوازادانی که با موی دورنگ به دنیا می آیند به قتل
    برسانند.اما در این میان دو نوزاد پسر توسط خانواده هایشان بر دهانه ی دو غار مختلف گذاشته شدند .غار اول غار خفاش های افسانه ای بودولی در غار
    دوم هیچ موجودی نبود. نام این دو نوزاد رابرت و دریک بود ...جک موهایی مشکی داشت .اما قسمتی از آن موها به رنگ بلوند بود.دریک نیز موهایی
    مشکی با قسمتی قرمز رنگ داشت.
    پس از گذشت دقایقی خفاش ها دریک را به غار بردند و از خون خود به او
    خوراندند.اما آن خفاش ها بر خلاف تصور مردم خفاش های عادی نبودند.
    بلکه آنها خفاش هایی با قدرت و خون جادویی بودند در نتیجه برای دریک
    هیچ اتفاقی نیفتاد جز اینکه به سرعت دندان های نیشش رشد کرد و
    پوستش رنگ پریده شد.
    اما در این سمت بر خلاف تصور مردم که غار را خالی از سکنه می پنداشتند
    .غار پذیرای اژدهایی تنومند بود.صدای گریه ی رابرت اژدها را از خواب بیدار
    کرد و اورا به دهانه ی غار کشاند.هیبت عطیم اژدها نمایان شد .پوستی
    فلس دار و آتشین رنگ...پنجه ها و شاخ هایی که از دور مثل نقره برق میزدند...چشم هایی قرمز رنگ صورت خشنش را آراسته بود .طول بالهایش به اندازه ی بادبان کشتی بود و پوزه ی سرخ رنگش به صورت حرارت میداد.
    اژدها رابرت را با بالهایش از زمین بلند کرد ...خیلی کوچک بود.خیلی خیلی
    کوچک بود.اژدها رابرت را تماشا میکرد و به صدای گریه اش گوش میداد...
    اما ناگهان صدای گریه نوزاد قطع شد ...دیگر نفش نمیکشید...اژدها از نفس
    خود به کودک دمید و از روح بزرگ خود به نوزاد هدیه داد. رابرت به حیات
    برگشت ...اژدها لبخندی زد و رابرت را به داخل غار برد و مشغول پرستاری از آن شد.بیست سال بعد رابرت و دریک دو جوان نیرومند شدند با فذق اینکه یکی از خون تغذیه میکرد ولی دیگری غذای همنوعان انسانش را میخورد. روزی رابرت و دریک به هم برخوردند و دقیقا همان زمان دو دختر
    که لباس های اشرافی حریری و ابریشمی پوشیده بودند آنها را ملاقات کردند.دختر ها با آنها دوست شدند و آداب معاشرت ...حرف زدن و علم و دانش انسان هارا به آنها آموختند .پس از چند سال رابرت وارد جامعه انسان ها شد و اژدها را ترک کرد.دریک نیز با جک دوست شده بود و همراه رابرت
    وارد جامعه ی انسان ها شد .رابرت نام خانوادگی «دراگون» و دریک نام
    خانوادگی«دراکولا» را برای خود انتخاب کرد.رابرت خیلی زود توانست
    قدرت عظیم جادوگری اش را که به واسطه داشتن روح اژدها که سمبل
    جادو است بدست آوردهکنترل کند ولی دریک نتوانست .او به خون عطش فراوانی داشت و همین باعث شد دردسر ایجاد کند و از شهر به بیرون
    رانده شود .رابرت و دریک هر دو ازدواج کردند . صاحب فرزند شدند و فرزندان آنها نیز صاحب فرزند شدند و روند به همین ترتیب ادامه یافت.
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2017/08/24
    نوشته‌ها
    41
    امتیاز
    2,235
    شهرت
    0
    53
    کاربر انجمن
    با توجه به پیام های سایت های بوک پیج و دریم رایز بگم که این متن فصل اول نیست و اصلا فصل نیست بلکه این متن یه پیش نیاز برای خواننده که در مورد چگونه شکل گیری دو خانواده دراگون و دراکولا اطلاع داشته باشه .پس لطفا جزو فصل ها حسابش نکنید و ارزش داستان رو با این متن که در حد خلاصه پیشینه ی دراگون ها ودراکولا ها هست پایین نیارید. با تشکر
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2017/12/14
    نوشته‌ها
    6
    امتیاز
    1,086
    شهرت
    0
    9
    کاربر انجمن
    امیر جان سلام
    من تازه عضو انجمن شدم نمیتونم مطلب رو مثل تو پست کنم تو قسمت راهنما نوشته با استفاده از ابزار در بالا کادر این کارو انجام دهید اما من چیزی نمیبینم
    میشه منو راهمایی کنی که چطوری مثل مطلب پست کنم ؟
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2017/06/16
    محل سکونت
    جهنم
    نوشته‌ها
    351
    امتیاز
    9,855
    شهرت
    12
    593
    ویراستار
    نقل قول نوشته اصلی توسط |darkman نمایش پست ها
    امیر جان سلام
    من تازه عضو انجمن شدم نمیتونم مطلب رو مثل تو پست کنم تو قسمت راهنما نوشته با استفاده از ابزار در بالا کادر این کارو انجام دهید اما من چیزی نمیبینم
    میشه منو راهمایی کنی که چطوری مثل مطلب پست کنم ؟
    اوه! من امیر نیستم ولی!
    اگه منظورتون کتاب گذاشتن مثل پست اول هستش، باید برای گذاشتن داستان‌های خودتون به نویسندگان جوان و در غیر اون صورت، به قسمت مورد نظر با توجه به ژانر کتاب مورد نظر در کافه کتاب برید.

    منظور از ابزار، همون کادر "ارسال موضول جدید" عه.
    که هر تایپیکی که میزنید باید توی قسمت مخصوصش باشه. بدین صورت که به قسمت مربوطه میرید و روی ابزار کلیک کرده و قسمت‌های خالی رو پر میکنید و متنتونو مینویسید!
    سولل دیگه‌ای هم هست؟
    دل‌های رفته را بگذارید در اوج افتخار بمیرند ...
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2017/12/14
    نوشته‌ها
    6
    امتیاز
    1,086
    شهرت
    0
    9
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط kianick نمایش پست ها
    اوه! من امیر نیستم ولی!
    اگه منظورتون کتاب گذاشتن مثل پست اول هستش، باید برای گذاشتن داستان‌های خودتون به نویسندگان جوان و در غیر اون صورت، به قسمت مورد نظر با توجه به ژانر کتاب مورد نظر در کافه کتاب برید.

    منظور از ابزار، همون کادر "ارسال موضول جدید" عه.
    که هر تایپیکی که میزنید باید توی قسمت مخصوصش باشه. بدین صورت که به قسمت مربوطه میرید و روی ابزار کلیک کرده و قسمت‌های خالی رو پر میکنید و متنتونو مینویسید!
    سولل دیگه‌ای هم هست؟
    ممنون از راهنمایی شما اگه بخوام پست ارسال کنم چی ؟
    مثل همینی آقا امیر گذاشته و بقیه به راحتی میتوستن ببینی اگه برم قسمت کافه و ارسال کتاب جدید رو بزنم موضوع تو قسمت " پست های جدید "به نمایش گذاشته میشه ؟
    تنها ابزاری که من میتونم ببینم اینا هستن ( انجمن . کافه کتاب . گروه دسته جمعی . تازه چه خبر ) چیزی به اسم ارسال پست جدید رو نمیتونم پیدا کنم
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2017/06/16
    محل سکونت
    جهنم
    نوشته‌ها
    351
    امتیاز
    9,855
    شهرت
    12
    593
    ویراستار
    شما توی صفحه‌ی اصلی انجمن، برو به قسمتی که میخوای. مثلا فانتزی در پارسی و ترجمه شده‌ها. بعد لیست تایپیک‌ها رو میبینی. بالای لیست، این قسمت ارسال موضوع جدید قرار داره، باید به قسمتش بری توی صفحه‌ی اصلی انجمن چنین چیزی وجود نداره.
    دل‌های رفته را بگذارید در اوج افتخار بمیرند ...
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2017/08/24
    نوشته‌ها
    41
    امتیاز
    2,235
    شهرت
    0
    53
    کاربر انجمن
    پی دی اف پیشینه ی دراکولا ها و دراگون ها:
    پیشینه ی دو خاندان دراکولا و دراگون
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2013/08/05
    محل سکونت
    فارس
    نوشته‌ها
    23
    امتیاز
    4,411
    شهرت
    1
    71
    ویراستار
    این داستان کی ارائه می شه؟
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2013/11/24
    نوشته‌ها
    121
    امتیاز
    24,625
    شهرت
    12
    746
    مدیر ویرایش
    نقل قول نوشته اصلی توسط AMIR-FIRE نمایش پست ها
    سلام و درود . فصل اول آماده شد.البته فصل اول اول نیست ها داره چگونگی تشکیل دو خاندان دراگون ودراکولا رو توضیح میده.بفرمایید نظر هم فراموش نشه.
    روزی روزگاری در زمانی که هنوز از شمشیر برای جنگ استفاده میشد ...در شهری دور رسم بود که نوازادانی که با موی دورنگ به دنیا می آیند به قتل
    برسانند.اما در این میان دو نوزاد پسر توسط خانواده هایشان بر دهانه ی دو غار مختلف گذاشته شدند .غار اول غار خفاش های افسانه ای بودولی در غار
    دوم هیچ موجودی نبود. نام این دو نوزاد رابرت و دریک بود ...جک موهایی مشکی داشت .اما قسمتی از آن موها به رنگ بلوند بود.دریک نیز موهایی
    مشکی با قسمتی قرمز رنگ داشت.
    پس از گذشت دقایقی خفاش ها دریک را به غار بردند و از خون خود به او
    خوراندند.اما آن خفاش ها بر خلاف تصور مردم خفاش های عادی نبودند.
    بلکه آنها خفاش هایی با قدرت و خون جادویی بودند در نتیجه برای دریک
    هیچ اتفاقی نیفتاد جز اینکه به سرعت دندان های نیشش رشد کرد و
    پوستش رنگ پریده شد.
    اما در این سمت بر خلاف تصور مردم که غار را خالی از سکنه می پنداشتند
    .غار پذیرای اژدهایی تنومند بود.صدای گریه ی رابرت اژدها را از خواب بیدار
    کرد و اورا به دهانه ی غار کشاند.هیبت عطیم اژدها نمایان شد .پوستی
    فلس دار و آتشین رنگ...پنجه ها و شاخ هایی که از دور مثل نقره برق میزدند...چشم هایی قرمز رنگ صورت خشنش را آراسته بود .طول بالهایش به اندازه ی بادبان کشتی بود و پوزه ی سرخ رنگش به صورت حرارت میداد.
    اژدها رابرت را با بالهایش از زمین بلند کرد ...خیلی کوچک بود.خیلی خیلی
    کوچک بود.اژدها رابرت را تماشا میکرد و به صدای گریه اش گوش میداد...
    اما ناگهان صدای گریه نوزاد قطع شد ...دیگر نفش نمیکشید...اژدها از نفس
    خود به کودک دمید و از روح بزرگ خود به نوزاد هدیه داد. رابرت به حیات
    برگشت ...اژدها لبخندی زد و رابرت را به داخل غار برد و مشغول پرستاری از آن شد.بیست سال بعد رابرت و دریک دو جوان نیرومند شدند با فذق اینکه یکی از خون تغذیه میکرد ولی دیگری غذای همنوعان انسانش را میخورد. روزی رابرت و دریک به هم برخوردند و دقیقا همان زمان دو دختر
    که لباس های اشرافی حریری و ابریشمی پوشیده بودند آنها را ملاقات کردند.دختر ها با آنها دوست شدند و آداب معاشرت ...حرف زدن و علم و دانش انسان هارا به آنها آموختند .پس از چند سال رابرت وارد جامعه انسان ها شد و اژدها را ترک کرد.دریک نیز با جک دوست شده بود و همراه رابرت
    وارد جامعه ی انسان ها شد .رابرت نام خانوادگی «دراگون» و دریک نام
    خانوادگی«دراکولا» را برای خود انتخاب کرد.رابرت خیلی زود توانست
    قدرت عظیم جادوگری اش را که به واسطه داشتن روح اژدها که سمبل
    جادو است بدست آوردهکنترل کند ولی دریک نتوانست .او به خون عطش فراوانی داشت و همین باعث شد دردسر ایجاد کند و از شهر به بیرون
    رانده شود .رابرت و دریک هر دو ازدواج کردند . صاحب فرزند شدند و فرزندان آنها نیز صاحب فرزند شدند و روند به همین ترتیب ادامه یافت.
    این داستان با توجه به این متن به نظرم از داستان قبلیت بهتر بود ولی جای کار زیاد داره و هنوز در حد خوب نرسیده، ولی انقد کشش داشت که تا اخرش خوندم میتونی با کمی تغییر به مقدمش کنی.
    اگه به کمک ویراستار احتیاج داری تو تاپیکش بگو
    درخواست ویراستار

    عضو گیری تیم ویراست

    باد می وزد …
    میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
    تصمیم با تو است . . .

صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آثار هنری با دستمال
    توسط .AvA. در انجمن بایگانی
    پاسخ: 7
    آخرین نوشته: 2015/07/10, 01:32
  2. پاسخ: 7
    آخرین نوشته: 2014/09/22, 10:18
  3. پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/02/02, 11:46
  4. رستم و جومونگ
    توسط Ajam در انجمن حکایات و اشعار
    پاسخ: 4
    آخرین نوشته: 2014/01/24, 15:26
  5. دلنوشته ژوپیتر: خسته ام، خسته از...
    توسط JuPiTeR در انجمن بایگانی
    پاسخ: 45
    آخرین نوشته: 2013/12/25, 23:27

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •