torturer:b isn't for blood
چشام باز شد... خون همه جا ریخته بود... یک مرتیکه ی غول نما اومد و با صدای عجیبش گفت: ها ها ها... میدونی که کجایی؟
دیگه نمیترسیدم از هیچکی... گفتم: روی گور تو نشستم...
گفت: شاید...
تبرش رو آورد تا بزنه توی سرم، پاهامو یکم بالا آوردم و طناب پاره شد...
-حالا چی شد غول بچه؟
-آشغاااااال
یک ضربه دیگه زد و جاخالی دادم و زدم توی دماغش و خون میریخت.... یک دفعه عین اینکه رباتی رو خاموش کنی افتاد و مرد!
به دور و برم یه نگاهی انداختم... اتاقش انگار انباری بوده....
به سمت در رفتم
-مامور اعدام اینجاس!
ترسیدم... در رو با تمام قدرت به جلو هل دادم تا اگه کسی پشتش باشه در بخوره بهش و بیوفته
درو هل دادم و کسی نبود...
-پس اون صدا مال کی بود؟
یه راهرویی بود که انگار خیلی سال شده کسی درِش رفت و آمد نکرده... هر قدمی که برمیداشتم زیر پام صدای شکستن یه مشت استخون رو میشنیدم...
در خروج رو دیدم... سریع دویدم سمتش... یک دفعه در باز شد و یک نفر که بهش میخورد از شکنجه گر ها نباشه پرت شد سمت من
یکم که با دقت نگاه کردم دیدم یارو نه دست داره نه پا...
به سمت عقب دویدم تا فرار کنم دیدم که عه...
اون ور هم یکی افتاده بود...
مثل اینکه باید وارد در میشدم....
...