ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 2 از 2 نخست 1 2
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 11 , از مجموع 11

کتاب: شکنجه گر

    شکنجه گر

    • نویسنده کتاب: مازیار عارفی
    • ژانر: فانتزی
    • دنبال کننده: 0
    • ایجاد شده در: 2017/09/11
    • امتیاز:
    • کتاب کامل نیست!
    • فرستنده،نویسنده کتاب است
    بیدار شدم و خود را در یک اتاق پیدا کردم... سرد بود، ولی پیدا که سرمای مرگ بود. دردی احساس نمیکردم ولی دستی هم بر بدنم نبود. چه شد؟ کجای مسیر اشتباه شد؟
    به دیواری نگاه کردم و یک جمله یافتم: خطا رفت...!
    انگار همه چیز یادم آمده بود! شکنجه گر...
    connection error
    subject offline
    لعنت به اینترنت ...
    لعنت!
    چجوری باید پیداش کنم؟ تنها شاهد اون بود که رفت!

    از صندلی بلند شدم، ساندویچ سوسیس رو انداختم توی سطل آشغالی و از رییس خداحافظی کردم... از ساختمون دور شدم و سوار ماشین شدم
    این کوفتی هم که روشن نمیشه... وقتشه یه نوشو بگیرم
    به سختی دستی رو خوابوندم و راه افتادم...
    اون یارو چی میگفت؟ سارا... شکنجه گر..
    ماشینم خیلی ضعیف بود ولی من تا میتونستم گاز میدادم...
    یک دفعه خاموش شد...
    این شهر... برای یک پلیس خطری نداره ولی وای به حال کسی که اینجوری گیر میکرد توی این حال...
    رفتم توی خونه.... گوشی قدیمی مارک هوآوی... خیلی ضعیف بود.
    بوی بد موش ها داشت خفم میکرد...
    میخواستم بخوابم که به گوشیم پیام اومد: لنی... اینجا اوضاع خوب نیس... بهتره بیای کمک.
    نوشتم: لعنت بهت حروم ز**ده... چه مرگت شده؟
    پیام اومد:شکنجه گر... اینجاس
    نوشتم: شکنجه گر... صبر کن ببینم... سارا؟
    پیام اومد: نمیدونم ساراــه یا چه کوفتیه
    نوشتم: کدوم گوری هستی؟
    پیام اومد:اوهاکلاما
    نوشتم: تو اونجا چیکار میکنی عوضی؟
    پیام اومد: مثل اینکه منم پلیسم... بیا ببینیم این شکنجه گر کیه که انقد سر صدا به پا کرده
    سوار ماشین شدم و تا فرودگاه رفتم.
    یه پیام اومد:سلام... منو نمیشناسی... من کلانتر اوهاکلاما هستم... خوش خواهی اومد به شهر ما!
    مگه هنوز کلانتر هم هست؟ چه جالب
    یه پیام دیگه اومد:بجنب... بیا دیگه
    باشه حرومز**ده میام

    ------------------------------------

    اینم از فروگاه لعنتی... برم ببینم چی میشه...

    چندی بعد در اوهاکلاما:

    این مایک کجاس؟ باید پیداش شه دیگه
    سلام... من کلانتر جسیکا هستم... شما باید لنی باشید... نه؟
    آره خودمم
    بهتره غریبه نباشیم... اینجا من رییسم.... کلانتر منم و بدون من هیچ غلتی نمیکنی
    خیله خب چرا عصبانی میشی... دوستم کجاست؟
    مگه با تو نیست؟
    نه که نیست!
    یه زنگ بزن ببینم کجاس

    busy...


    part one end

  1. 2
  2. #12
    تاریخ عضویت
    2017/09/11
    نوشته‌ها
    8
    امتیاز
    1,118
    شهرت
    0
    6
    کاربر انجمن
    دوستان از این به بعد در سایت bazitarsank هم داستانم به اشتراک گذاشته میشه
صفحه 2 از 2 نخست 1 2
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 11 , از مجموع 11

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •