نوشته اصلی توسط
Banoo.Shamash
ممنون که وقت گذاشتی و خوندی. نکاتی که گفتی رو حتما رعایت میکنم.....سبک داستان رو هم چون تحقیقیه کاریش نمیتونم بکنم در اصل دارم برای ژانر روانشناسی جنایی تمرین نویسندگی میکنم و ممنون میشم با نظراتتون کمکم کنید.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پستها ادغام شدند - - - - - - - - -
این داستان رو دو یا سه هفته قبل از داستان خیلی کوچک خیلی بزرگ نوشتم و قطعا پختگیه کمتری داره:
ساعت از یازده شب گذشته بود و سامان هنوز شامش را تمام نکرده بود. او که شبانه روز کار میکرد تا غم دختر از دست داده اش را با حل معماهای حل نشده از جرم های شهر تهران کمی تسکین دهد با تماسی از سوی مادربزگش حالش دوباره خراب شده بود. خانواده مادری اش از او دوباره درخواست کرده بودند که به آمریکا برگشته و مشکلاتش را با آنها شریک شود اما به نظر او کار کردن در شهری که خاطرات بیشتری از دخترش در آن دفن شده بود آسان تر از سر و کله زدن با کاراگاه های آمریکایی و پرونده های نژاد پرستی و خون آلود شهر آرزوها بود.
سیگاری آتیش زد و کتش را به روی دوش انداخت تا با کمی رانندگی در شب های پایانی سال ۹۷ به پرونده های جدیدی که به او سپرده شده بود نگاهی بیاندازد. افکارش با ترافیک سنگین همت گره خرده بود و در تمام راه تا محل کار به حرف های دستیارش درباره مرخصی گرفتن و استراحت کردن فکر میکرد اما به نظرش هنوز راه زیادی تا از پا افتادن داشت و میتوانست قبل از استراحت٫ مجرم های بیشتری را پیدا کرده و در قبال سبک تر شدن فشار مرگ دخترش کار بیشتری انجام دهد.
ماشین را در پارکینگ مرکز پلیس تهران پارک کرد و تا صبح در دفتر کارش به پرونده هایی که همکارش برای او به جا گذاشته بود رسیدگی کرد. بعد از سپیده دم اولین مورد را که درباره دختری در حومه تهران بود انتخاب کرده و بعد از آمدن همکاران و دستیارش سعید به خانه دختر مرحوم رفته تا محل خودکشی او را بررسی کنند. با ورود آنها پدر آنها که بعد از خودکشی دخترشان از همسرش نگهداری میکرد از آنها پذیرایی کرده و درباره مرگ سیتا توضیحاتی را ارایه داد:
- هیچ وقت فکرشو نمیکردیم که ممکنه یه روزی سیتا رو اینجوری از دست بدیم. سیتا از اون دخترایی نبود که زندگی هیجان انگیزی داشته باشه و هیچ وقت کاری انجام نمیداد که مارو از سبک زندگیش نگران کنه. درسته که تو دوران ۲۰ سالگی بچه ها ممکنه کمی غیر قابل پیش بینی بشن اما اینکه بدون هیچ هشداری تصمیم به خودکشی بگیره و حتی برای این کار اسلحه هم تهیه کنه از درک ما خارجه!
- متوجهم. ما برای همین اینجا هستیم تا دلیل این اتفاق ناگوار رو بفهمیم. میتونین بهم بگین دقیقا کجا و چجوری این اتفاق رخ داده؟
- موقعی که دخترم خودش رو کشت ما خونه نبودیم و اطلاعی از دلیلش نداریم. فقط اینکه وقتی آخر شب برگشتیم و درب اتاقشو باز کردیم دیدیم که عزیز دلمون با یه اسلحه که نمیدونم اصلا از کجا آورده خودشو کشته.
- بسیار خوب. اینطور که قبلا توضیح دادید چون فعالیت خاصی نداشته پس دشمنی خاصی هم با کسی نداشته٫ درسته؟
- بله صحیحه.
- بیماری روحی و روانی خاصی نداشت؟ داروی خاصی مصرف نمیکرد؟
- راستش سه ماهی بود که افسردگی گرفته بود و به خاطر همین بردیمش دکتر و یک سری دارو به خوردش دادن. اینم لیست دارو ها…
پدر سیتا که تنها ۳۶ سال بیشتر نداشت از فرط فشار روحی بسیار شکسته به نظر می رسید و برای رسیدن به رسید داروهایی که از داروخانه گرفته بودند چند باری تلنگر خورد. سامان با نیمه نگاهی به لیست داروها متوجه شد که به احتمال زیاد مشکل روانی خیلی سنگینی بر روی دوش آن دختر سنگینی می کرده است و به احتمال زیاد در حال گذر از موقعیت بد روحی و روانی بوده که نیاز به مسکن های قوی داشته است. لیست دارو ها را با اجازه پدر به پرونده کنار دستش ضمیمه کرد و چندین شماره تلفن و آدرس از دوستان نزدیک و همسایه ها و آشنایان او تهیه کرد تا شاید در ادامه تحقیقات چیز بیشتری نسیبش شود. بعد از بررسی همسایگان و دوستان او تنها چیزی که نظرش را جلب کرد حس تنفری بود که دختر بیچاره در روزهای پایانی عمرش از خودش پیدا کرده بود. به نظر می رسید چیزی خارجی باعث شده باشد که او تمام و کمال از وجود خودش متنفر شود و بخواهد با وسیله به زندگی نکبت بارش خاتمه دهد. بنابراین به دنبال این عامل خارجی متوجه شد که پسری در خانه رو به رویشان چندین بار با او صحبت کرده و رفت و آمد داشته اند. این موضوع را نزدیک ترین دوست او فاطمه که از فشار مرگ دوستش چندین شب نخوابیده بود به سعید دستیار سامان گفته بود و از نظر سامان مهم ترین سر نخ تا آمدن جواب پزشکی قانونی میتوانست همین موضوع باشد.
برای روشن تر شدن موضوع به سمت خانه آن پسر که بهنام نام داشت رفتند و از قضا متوجه شدند که چند روزی هست به خانه نیامده است و مغازه آیینه فروشی ستاره واقع در شوش را که در آن شاگردی میکرده است را نیز ترک گفته است. همه چیز مهیا بود که جواب پزشکی قانونی رسید و باردار بودن سیتا از بهنام را تایید کرد. سامان با نفرت پک سنگینی به سیگار وینستون خود زد و برای آخرین بار به خانه سیتا رفت تا کاملا حقایق را کشف کند و چیزی پشت پرده به جا نگذارد. پدر سیتا دوباره با گرمی به او خوش آمد گفت و او را به اتاق سیتا که بعد از ورود پلیس هنوز دست نخورده و خون آلود باقی مانده بود هدایت کرد. سعید دقیقه ای بعد از ورود سامان به اتاق سینا به او پیوست و شروع به یادداشت برداری از گفته های رییسش کرد:
- چیزی که الان برام معلوم شده آیینه ایه که اینجا مقابل پنجره بر روی دیوار نصب شده. برچسبی که روی اون چسبونده شده نشون دهنده اینه که از همون مغازه فروشی ستاره که بهنام به عنوان شاگرد در آن کار میکرده خریداری شده. آیا شما از این موضوع خبر داشتین؟ منظورم از رابطه سیتا با بهنام و این آیینه هستش؟
پدر سیتا سرش را تکان داده و خشم پنهانی اش را از رابطه دخترش با پسر همسایه را با مشت کردن دست هایش نشان داد. سامان که از چگونگی رخ داده حادثه مطمن شده بود ادامه داد:
- سیتا که رابطه اش با بهنام بیش از حد جلو رفته بود از ترس آبرو و اینده اش به احتمال زیاد از بهنام خواسته که ماجرا رو با همدیگه روشن کنن اما بهنام دست بردار نبوده. متاسفانه هنوز نمیدونیم که اسلحه رو از کجا و چجوری گیر آورده اما از اونجایی که آسیب رسوندن به خودش یا دیگران براش کار سختی بوده٫ عامل خارجی بسیار قوی ای تو محل خودکشی وجود داشته که اونو راغب به انجام این کار کرده. گزارش پلیس که ورود شخص دیگه ای به داخل خونه رو تکذیب کرده پس باید تلفنی یا از اونجایی که پنجره اتاق هاشون روبه روی همدیگه هست با همدیگه ارتباط گرفته باشن. تلفن هم که بررسی شده و مورد مشکوکی مشاهده نشده. پس نتیجه میگیریم از پنجره ها شروع به صحبت یا نگاه به همدیگه کردن. سیتا اسلحه بدست ایستاده و منتظر پیدا کردن شهامت برای کشتن او یا خودش بوده که بهنام حرکتی میکنه که سیتا رو خیلی عصبانی میکنه. تو گزارش پلیس نوشته شده که پنجره در زمان پیدا کردن جسد سیتا بسته بوده پس به احتمال زیاد بعد از عصبانی شدن پنجره رو بسته و با توجه به نحوه افتادنش پشت و کنار پنجره به دیوار تکیه داده و سعی کرده خودشو آروم کنه اما تصویر بهنام که اون رو از داخل خانه اش تحریک میکرده از آیینه منعکس می شده و سیتا راه فراری پیدا نکرده پس یک آن تصمیمش را گفته و ماشه را کشیده.
با تمام شدن اظهارات کاراگاه٫دستیارش بلافاصله پدر سیتا را از آنجا خارج کرده تا به حال خرابش رسیدگی شود و سامان با پرت کردن سیگار تمام شده اش از همان پنجره سیگار دیگری روشن کرد و از ساختمان خارج شد تا با رانندگی در ترافیک عصرگاهی روز عید نوروز کمی به سردردش مهلت آزار دهد.