چشم تعریف میکنم. ولی اخه کدومش رو تعریف کنم؟
:-ss
در خلال همون اردوهایی که بچه های مدرسه رو میبردیم سالهای بعدش اتفاقای جالبتری میفتاد برامون. البته ما خودمونم اذیت میکردیما
. برای بچه ها تعریف کرده بودیم که اینجا جن داره و کلی هم کارای ترسناک کرده بودیم. ی شب که به دلیلی همۀ بچه ها رو تا پای مرگ ترسونده بودیم من تصمیم گرفته که گلاب به روتون برم دستشویی.
اجازه بدید ی نقشه ای از خونه ای که توش بودیم بهتون بدم. توی همون روستای مذکور در خاطرۀ قبلی همۀ خونه ها سمت چپ جاده بودن به جز خونۀ ما و دو تا ساختمون متروکه و قبرستون ده.
. ساختمونی هم که ما داخلش بودیم سه طبقه بود ولی از اینا که توی شیب ساخته میشه. طوری که در کوچک ساختمون هم سطح جاده بود ولی در پارکینگی ی طبق میرفت پایین. ما هم چون جمعیتمون زیاد بود قدغن کرده بودیم کسی از سرویس داخل ساختمون استفاده کنه و همه باید میرفتن توی حیاط و از سرویسی که زیر ساختمون و اول پارکینگ بود استفاده میکردن. طبقۀ بالا هم نیمه کاره بود. این نمای کلی ساختمون.
خلاصه من داشتم میرفتم و به بچه ها که میدونستم هیچ کدومشون از ترس تنهایی بیرون نخواهند رفت گفتم هر کی میخواد بره سرویس من دارم میرم.
ی نفر گفت من میام. گفتم کس دیگه ای نیست؟ همه گفتن نه آقا خیالتون راحت.
ما رفتیم و برگشتیم ی نفر گفت اقا منم میخوان برم. خلاصه ما هفت هشت باری رفتیم پایین و اومدیم بالا. راه پله های حیاطم از این آهنیا که میپیچه میره بالا، اعصابم خرد شد. گفتم این بار آخره که من میرم پایین، هر کی میخواد بره بیاد که من دیگه کسی رو نمیبرم. ی نفر گفت آقا من. با این بنده خدا رفتیم پایین. این طفلک رفت داخل سرویس ما هم وایسادیم بیرون که این نترسه. حالا تصور کنید ساعت 11 شب، همه جا تاریک. دهات که نور درست و حسابی نداره. ی نمه نور مهتاب زده. من خودمم ی ذره ترسیده بودم. هی صدای خش خش میاد چراغ قوه رو بنداز اینور، صدای از اونور میاد نور رو بنداز اونور. دیگه خودتون تصور کنید که همه جا هم ساکته یهو ی نفر سه تا مشت محکم کوبید به دیوار پشتی دستشویی. صدا رو تصور کنید( بومب بومب بومب). حالا تو پارکینگ کسی نیست.
پسره از تو سرویس گفت: آقا شما بودید؟ دیدم هر چی بگم این از ترس می میره. گفتم: آره خیالت راحت. فقط زود بیا بریم. اونم فهمیده بود من نبودم سه سوته اومد بیرون. گوله از راه پله رفت بالا و منم بدون اینکه نظری به پشت سرم بندازم پشت بندش رفتم.
این یکیشون بود. ما سالها بچه ها رو اردو بردیم و از این خاطرات زیاد دارم. بازم میگم براتون.