ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11

کتاب: شکارچی

    شکارچی: قیام آگوراث

    • نویسنده کتاب: Samanium71
    • ژانر: فانتزی
    • دنبال کننده: 1
    • ایجاد شده در: 2017/03/19
    • امتیاز:
    • کتاب کامل نیست!
    • فرستنده،نویسنده کتاب است
    • دارای خلاصه و کاور
    سلام این ایده همین یکی دو ساعت پیش در من شکل گرفت ممنون میشم اشکالاتمو بهم گوشزد کنید


    ویرایش توسط Lord_SaM@N : 2017/03/20 در ساعت 21:18
  1. 11
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2016/08/19
    نوشته‌ها
    52
    امتیاز
    9,207
    شهرت
    0
    102
    کاربر انجمن
    سلام
    شروعش جالب بود. نمیدونم چرا اما فک میکنم یه ذره فرمالیته بود(احساس میکنم یه جا بایه شروع خیلی شبیه به این مواجه شدم!) و احساس میکنم در حق پسره ظلم شده(روح شکارچی رو بیدار کرد که ماتیاسو بزار تو تنگنا که به خاطر خانوادهاش هم که شده به گروهشون بپیونده!)
    فک کنم اگه یه ذره ساختارشکنی تو بخش های دیگه باشه جذاب تر شه
    امیدوارم داستان خیلی خوبی بشه
    [CENTER][COLOR=#008080][SIZE=3][FONT=b mitra]رها کردیم خالق را
    گرفتاران ادیانیم!
    تعصب چیست در مذهب؟!
    مگر نه این که انسانیم؟!

    اگر روح خدا در ماست
    خدا گر مفرد و تنهاست
    ستیز پس برای چیست؟
    برای خودپرستی هاست...

    من از عقرب نمی ترسم
    ولی از نیش میترسم
    از آن گرگی که می پوشد
    لباس میش می ترسم

    سیمین بهبهانی[/FONT][/SIZE][/COLOR][/CENTER]
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2017/03/18
    محل سکونت
    شمال غربی
    نوشته‌ها
    75
    امتیاز
    7,955
    شهرت
    9
    121
    تایپیست
    نقل قول نوشته اصلی توسط girl of wind نمایش پست ها
    سلام
    شروعش جالب بود. نمیدونم چرا اما فک میکنم یه ذره فرمالیته بود(احساس میکنم یه جا بایه شروع خیلی شبیه به این مواجه شدم!) و احساس میکنم در حق پسره ظلم شده(روح شکارچی رو بیدار کرد که ماتیاسو بزار تو تنگنا که به خاطر خانوادهاش هم که شده به گروهشون بپیونده!)
    فک کنم اگه یه ذره ساختارشکنی تو بخش های دیگه باشه جذاب تر شه
    امیدوارم داستان خیلی خوبی بشه
    مرسی ک خوندی دارم بهش فکر میکنم خوب ماتیاس دیر یا زود روح شکارچی درونش بیدار میشد به قول هلکوت ی تلنگر کوچیک کافی بود , ولی اره منم حس میکنم تو حقش ظلم کرده
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2017/03/18
    محل سکونت
    شمال غربی
    نوشته‌ها
    75
    امتیاز
    7,955
    شهرت
    9
    121
    تایپیست

    فصل دوم شکارچی :قیام آگوراث

    S.D.B

    اسمم هم مثل خودم یک برنده
    والا


  5. #5
    تاریخ عضویت
    2014/07/20
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    250
    امتیاز
    10,102
    شهرت
    4
    507
    نویسنده
    سلام سامان جان.
    اول بهت تبریک میگم که نوشتن کتابت رو شروع کردی.
    اما چندتایی ایراد واضح داری که دوست دارم بهت بگم:
    1) داداش حتماً از یک ویراستار کمک بگیر. حیفه که با اشتباهات نگارشی و املایی داستانت از جذابیت بیفته.
    2) قسمت قلعه و اینکه نمیشه داخلش غیب و ظاهر شد و اینکه باقی انسان‌ها نمی‌تونن اونجا رو ببینن دقیقاً مثل کتاب هری پاتره. سعی کن از این فضا جدا بشی.
    3) ماتیاس خیلی به سرعت از خانوادش جدا شد. حداقل میذاشتی تمام شب رو فکر کنه؛ بخوابه و کابوس ببینه. بعد با کلی کلنجار و این جور حرفا تصمیمش رو بگیره. توی داستان فقط به این اکتفا شد که من نمی‌خوام خانوادم آسیب ببینن پس میرم. مگر اینکه این ماتیاس ی آدم بی احساس و یخ و ... اینا باشه
    4) با این تفاسیر که توی قلعه دوتا شکارچی مثلا با سابقه‌تر (سابرینا و کیلب) یدفعه میپرن به هم و می‌جنگن آدم احساس می‌کنه اونجا قانون جنگل حاکمه در حالی‌که بعدش میشه مثل پادگان(سلسله مراتب و احترام و بیدار باش و ساعت غذا و خاموشی و ...)
    5) ی چیزایی رو توی داستانت باید توضیح بدی چون شما فکر می‌کنی همه میدونن اما خیلیا نمی‌دونن. مثلا همین شمشیرهای سابرینا(کاتانا) من به شخصه نمی‎دونم چی هست. اینا رو حداقل توی پاورقی بیار یا توی متن خیلی سریع بگو شمشیر سامورایی منحنی شکل.
    6) پایان فصل دومت وسط ماجراش، به نظر من پایان فصول باید ی نقطۀ آرامش یا جابجایی باشه. اینجا شما میگی سابرینا تی‌شرت مشکی تنش بود. بعد فصل تموم میشه.

    و یک نظر شخصی؛ بنده شخصاً ترجیح میدم از اسامی ایرانی و مکانهای ایرانی استفاده کنم. چه لزومی داره بریم توی ایالت متحده و اسم طرفمون هم باشه ماتیاس و ... . حالا شاید بگی نمیشه این چیزا رو به کشور خودمون ربط داد اما میشه که یک کشور تخیلی ساخت. نه؟ یا اسامی من درآوردی.

    در کل همۀ اینا نظر منه و فاقد اعتبار هنری و ادبی.
    موفق باشی. داستانت رو ادامه بده. الآن 40 روز از وقتی فصل دوم رو گذاشتی میگذره داداش
    کانال شعر خودم توی تلگرام

    ghoghnous13_1365@
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2016/03/30
    محل سکونت
    ابادانجلس
    نوشته‌ها
    315
    امتیاز
    9,283
    شهرت
    0
    760
    تایپیست
    سلام سامان چطوری؟
    دیدم تاپیکت بالاس.گفتم بیام ی نظر همینشکلی بدم چون فصل اولو خوندم.
    اول اینکه داستانت ... میخوندم.و میخوندم و واقعن رون بود.افرین.این یکی از نکات مثبت داستان بود.
    شما اول مشخص کن چی داری مینویسی! برداشتی خاطره مینویسی دادا؟ انگار من نشستم پیش دوستم و دارم براش خاطره ی پس پریروزمو ک رفتم فلان جا بازگو میکنم.این داستان نیست اصلا تو قالب داستان نیست.
    شروع داستانت خیلی شیک و تمیز بود.میدونی انگار چیزی بود که خودت تو دوره ی نوجونی تجربه کردی.. و این قشنگه طبیعی بودن روال نوشته تو پارگراف اول.خیلی خوب بود.بازم میگم قلم رونی داری.
    ببین شما اینقد سریع بردی یو دوختی که مونده بودم این چیه اصن؟ :/ پسره میاد حرف میزنه میزنه پس کلش خب تموم تو شکارچی هستی.خیلی سریعه و واقعن غیر معقوله :/ اصلا خوب بنود شما حتی ی کشش ندداشتی تو داستانت.میدونی در عین رون بودن واقعن حباب بود هیچ احساسی رو منتقل نمیکرد.سرسری و بدون پردازش بود.کمپلت کن فیکون کردی دادا :/
    بعد این شوه ی تلپورت دقیقن منو برد تو هری پاتر.دقیقا.بعدشم شما داری داستان خودتو مینویسی از عناصر جدید بهره ببر چیزای جدید خلق کن خلاقیت خیلی چیز مهمیه.شما اینجا ی سبک جدیدو داری پیاده میکنی یه موجدات جدید اما با کارا و رفتارای قدیمی.بار اکشنشونو از دست دادن.خوب نیست.
    با ممدرضای عزیز موافقم.عناصرر بومی واقعن یه حس و حال قشنگ تری به داستان میدن و بهره گیری ازشون خیلی به عمومی شدن محیط داستانی کمک میکنه.ولی خب قدرت دست شماس (: هرچی عشقت میکشه.
    بعد چیز جالبش ایجاس که (: هر اتفاقی میفته تو امریکا میفته نیمدونم ای بلاد کفر لامصب چی داره ((:
    ی نکته ی دیگه هم بگم.شما دای محاوره کار میکنی... اما گفتاری نمینویسی این خوبه.اما شیوه ی نگارش بعضی از کلماتت به کلیت داستان میخوره و داره سوقش میده سمت گفتاری.ی تجدید تو انتخاب کلماتت داشته باش (:
    همین دیگه! کلامی نیس(: بعدن دقیق تر کار میکنیم رو داستانت.خسته نباشی و به امید بهترین ها (:
    اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2016/08/02
    محل سکونت
    رؤیا و تخیلات
    نوشته‌ها
    61
    امتیاز
    3,600
    شهرت
    0
    100
    کاربر انجمن
    دو فصلو خوندم. اول یه سوال: داداش داستان بلند و با دوئه صد متر اشتباه گرفتی؟
    روون نوشتن خوبه ولی با سریع السیر بودن روند داستان فرق داره. من با بعضی از بخش های داستانت خیلی مشکل دارم، اول اینکه طرف به همین راحتی گفت تو شکارچیی و اینم قبول کرد و یه سوال دیگه اون شیطانه وسط خیابون چیکار می کرد؟ اگه می خواستی به وسیله اون وجود شیاطین رو ثابت کنی باید رو راست بت بگم که گند زدی. از شیطونه بگذریم، یعنی طرف به همین راحتی خانوادشو ول کرد؟ بدون هیچ دودلی، ناراحتی یا چه میدونم عذاب وجدانی چیزی؟ به این جور نکات دقت کن چون این احساساتن که به شخصیتت روح می دن و اونو از حالت ساختگی خارج می کنن. و یه نکته دیگه که درمورد داستانت خوشم نیومد این بود که بومی نبود. البته این آخری نظر شخصی بود و من کلا با داستانای ایرانی که تو کشورای خارجی با شخصیت های خارجی اتفاق می افته میونه خوبی ندارم. سعی کن در کنار این داستان ها حداقل یه داستان بومی هم تو کارنامه ت داشته باشی.
    در آخر باید بگم که ببخش که لحنم تند و زننده بود و همه ش داستانتو کوبیدم، دلیلش اینه که چون خودم دوس دارم مردم داستانمو بکوبن طبیعتا باعث میشه که منم داستان مردمو بکوبم. بازم بنویس ولی دفعه بعد سعی کن با سرعت مجاز پیش بری.
    [SIZE=5]
    هر چه از دست می رود بگذار برود...
    چیزی که به التماس آلوده باشد نمی خواهم...
    [COLOR=#ff0000]هرچه باشد...حتی زندگی...[/COLOR][/SIZE]
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2017/04/27
    نوشته‌ها
    10
    امتیاز
    1,141
    شهرت
    0
    10
    کاربر انجمن
    خوب بود...
    [url=http://iranhair.net/]کاشت مو[/url] |[url=http://iranhair.net/category/eyebrow-transplantation/]کاشت ابرو[/url] | [url=http://iranhair.net/category/eyelash/]کاشت مژه[/url] | [url=http://iranhair.net/category/planting-beard/]کاشت ریش[/url]
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2017/06/01
    نوشته‌ها
    42
    امتیاز
    4,382
    شهرت
    0
    88
    کاربر انجمن
    سرآغاز رو خوندم و خیلی قشنگ بود.
    دو صفحه اول واقعا فوق العاده بود و آدم رو مثل سیاهچاله جذب می کرد ولی بقیه صفحات دقیقا نقش برعکسی داشت. خیلی خیلی سریع پیشرفته بود. انگار که هلکوت داره اسباب بازی بر می داره با خودش می بره، نه حرفی، نه
    ممانعتی نه هیچی....خیلی بد سرنوشتش رو قبول کرد.
    به نظرم اگه 5 صفحه بیشتر برای پیوستن {اسم شخصیت معلوم نبود} او به هلکوت اضافه می کردی خیلی بیشتر می شد.
    خلاصه قلم فوق العاده ای داری که به یکم صبر نیاز داره. خیلی کهکشانی بود.
    موفق و سربلند باشی
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2017/07/30
    محل سکونت
    زیر آسمون خدا
    نوشته‌ها
    49
    امتیاز
    2,399
    شهرت
    0
    41
    کاربر انجمن
    سلام
    خیلی قشنگ بود
    قصد ندارید ادامه بدید؟
    when this madness ,when this poison in your head
    when this sadness ,leaves you broken in your bed
صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •