ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

    داستان بلند: مرگ عزیز

    • نویسنده کتاب: ط
    • ژانر: علمی-تخیلی
    • دنبال کننده: 4
    • ایجاد شده در: 2017/03/16
    • امتیاز:
    • کتاب کامل نیست!
    • فرستنده،نویسنده کتاب است
    • دارای خلاصه و کاور
    • دارای مسائل 18+
    با توجه به کنسل شدن داستان نصفی از نیمه شب گفتم محض رضای خدا یه داستان بذارم که تمومش کنم.
    البته قبلا روی این داستان کار شده ولی داستانه پریده پس اصلا دارم یه جور دیگه می‌نویسمش. بهرحال بشدت امیدوارم دوست داشته باشید!
    داستان حدود 40 قسمت اینا باید باشه که قول می‌دم زیاد باشه هر قسمت. (البته داستان تموم شده ولی چون باید تغییرش بدم یه هفته طول میکشه هر قسمت)
    کامنت کامنت و کامنت! ممنون!
    ------------
    مقدمه:
    - دهنم سرویسه.
    از این حرفم می‌خندم و خونی که گوشه‌ی دهانم جمع شده را تف می‌کنم. زنجیر زنگ زده را دور مچ تا ساعدم می‌بندم و مواظبم صدایش به گوش آن ها نرسد. موهایم را که در اثر باران خیس شده‌اند از جلوی صورتم کنار می‌زنم، بعد چند بار با آرنج به سطل زباله‌ی فلزی که پشتش پناه گرفته‌ام می‌کوبم. نفسم را حبس می‌کنم. صدای قدم ها و پچ پچ های آمیخته با ناله‌ی پردردشان را می‌بلعم.
    ماه کامل تماشایم می‌کند. همینطور که صدای نزدیک شدن پاهایشان را زیر نظر می‌گیرم، سعی می‌کنم مسیر رو به رویم را پیش بینی کنم اما بیخیال! بگذار این بار را همینطوری پیش برود. صدای اولینشان را از نزدیک ترین فاصله‌ی امن می‌شنوم. آهی می‌کشم و بلند می‌شوم. سر مرد را با دست می‌گیرم و به سطل آشغال می‌کوبم. رد خون روی پس زمینه سبز آن به جا می‌ماند سپس آن گردن لخت را با دست می‌درم. خرخری می‌کند و همینطور که فحش می‌دهد با تفنگ درون دستش شلیک می‌کند. گلوله‌، شکمم را پاره می‌کند. خون به شدت درون صورتم می‌پاشد. دستش را با تمام قدرت می‌چرخانم و با شنیدن صدای شکستن استخوان ها، تفنگ را می‌قاپم، درون دهانش فرو می‌کنم، دندان ها را تماشا می‌کنم که می‌شکنند و بعد کل خشاب را خالی می‌کنم.
    مرد، روی زانو می‌افتد و سپس با صورت روی زمین فرود می‌آید. با خون و آب پوشیده شده‌ام و زیر ناخن هایم تکه های گوشت را حس می‌کنم. رو به رویم، صدها مرد و زن ایستاده‌اند که صورت هایشان زیر رعد و برق می‌درخشند. لباس های پاره پاره‌شان با باد می‌رقصند و صورت های بی احساسشان به من خیره شده‌اند.
    یک صدا فریاد می‌زنند: تعظیم برای مرگ
    و تیغی را محکم روی مچشان می‌کشند. سپس ضربه‌ی دیگری به شاهرگ گردنشان وارد می‌کنند. بعد، تشنج وار می‌لرزند و روی زمین می‌افتند. زمین پر از خون می‌شود.
    قبل از اینکه شروع به بلند شدن کنند دشنامی می‌دهم و نیروی روح مردی که کشتم را به درون می‌کشم. نفس عمیقی می‌کشم و چاقوی درون جیبم را به سمت پیشانی اولین زنی که بلند می‌شود پرتاب میکنم. چاقو، فرو می‌رود و رگه‌ی باریکی از خون از پوست بی رنگ زن بیرون می‌ریزد.
    امشب همه چیز تموم میشه. باید بشه!
    ویرایش توسط The Holy Nobody : 2017/03/16 در ساعت 15:32
  1. 6
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2016/03/30
    محل سکونت
    ابادانجلس
    نوشته‌ها
    315
    امتیاز
    9,283
    شهرت
    0
    760
    تایپیست
    واو.خوشم اومد.افرین.مقدمه ی جالبی داشت.مخصوصا اون تیکه (دهنم سرویسه)عاشق این اسطلاحاتم ب داستان زندگی میده.
    امم کی ب کی فصل میدی؟ ^________^ هوم؟
    اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2016/07/27
    نوشته‌ها
    108
    امتیاز
    6,601
    شهرت
    0
    354
    کاربر انجمن
    اگه زنده باشم سعی میکنم هر جمعه ارائه بدم
    - تو از من میخوای مثل اون باشم. اونکه از مرگ نمی‌ترسید... ولی من اون نیستم. من می‌ترسم!

    - تو باید بترسی رایان! ترس زنده نگهت می‌داره. اگه میخوای مثل اون الگوی احمقی که برات ترسیم کردم نمیری، باید بترسی!

    «مرگ عزیز - به زودی»
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    اوه... خوب بود، منتظر ادامه ش هستم

    (این چه وضعشه؟ من منتظر اون قبلیا هم بودم t_t)
    (یه کوچولو اغراق نداره؟ چجوری میخواد از پس صدها مرد و زن بربیاد؟!)
    (اوه یه گلوله هم که توی شکمشه! خب... لابد برمیاد!)
    امضا:

    A.Gh

    والا
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    نوشته‌ها
    524
    امتیاز
    14,029
    شهرت
    8
    3,225
    مدیریت کل سایت
    چه شروع خفن و بكش بكشي
    منتظر بقيه اش هستيما!
    لايمكن الفرار از عشق
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2014/07/20
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    250
    امتیاز
    10,102
    شهرت
    4
    507
    نویسنده
    سلام.
    به نظرتون خیلی فظاسازیش قرمز و خونی نشد. اینجوری باید تو دریاچۀ خون راه برن خوب. یک گلوله هم که خورده.
    باید ببینیم چی میشه.
    کانال شعر خودم توی تلگرام

    ghoghnous13_1365@
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2017/01/19
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    62
    امتیاز
    4,957
    شهرت
    0
    153
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط Just Alone نمایش پست ها
    با توجه به کنسل شدن داستان نصفی از نیمه شب گفتم محض رضای خدا یه داستان بذارم که تمومش کنم.
    البته قبلا روی این داستان کار شده ولی داستانه پریده پس اصلا دارم یه جور دیگه می‌نویسمش. بهرحال بشدت امیدوارم دوست داشته باشید!
    داستان حدود 40 قسمت اینا باید باشه که قول می‌دم زیاد باشه هر قسمت. (البته داستان تموم شده ولی چون باید تغییرش بدم یه هفته طول میکشه هر قسمت)
    کامنت کامنت و کامنت! ممنون!
    ------------
    مقدمه:
    - دهنم سرویسه.
    از این حرفم می‌خندم و خونی که گوشه‌ی دهانم جمع شده را تف می‌کنم. زنجیر زنگ زده را دور مچ تا ساعدم می‌بندم و مواظبم صدایش به گوش آن ها نرسد. موهایم را که در اثر باران خیس شده‌اند از جلوی صورتم کنار می‌زنم، بعد چند بار با آرنج به سطل زباله‌ی فلزی که پشتش پناه گرفته‌ام می‌کوبم. نفسم را حبس می‌کنم. صدای قدم ها و پچ پچ های آمیخته با ناله‌ی پردردشان را می‌بلعم.
    ماه کامل تماشایم می‌کند. همینطور که صدای نزدیک شدن پاهایشان را زیر نظر می‌گیرم، سعی می‌کنم مسیر رو به رویم را پیش بینی کنم اما بیخیال! بگذار این بار را همینطوری پیش برود. صدای اولینشان را از نزدیک ترین فاصله‌ی امن می‌شنوم. آهی می‌کشم و بلند می‌شوم. سر مرد را با دست می‌گیرم و به سطل آشغال می‌کوبم. رد خون روی پس زمینه سبز آن به جا می‌ماند سپس آن گردن لخت را با دست می‌درم. خرخری می‌کند و همینطور که فحش می‌دهد با تفنگ درون دستش شلیک می‌کند. گلوله‌، شکمم را پاره می‌کند. خون به شدت درون صورتم می‌پاشد. دستش را با تمام قدرت می‌چرخانم و با شنیدن صدای شکستن استخوان ها، تفنگ را می‌قاپم، درون دهانش فرو می‌کنم، دندان ها را تماشا می‌کنم که می‌شکنند و بعد کل خشاب را خالی می‌کنم.
    مرد، روی زانو می‌افتد و سپس با صورت روی زمین فرود می‌آید. با خون و آب پوشیده شده‌ام و زیر ناخن هایم تکه های گوشت را حس می‌کنم. رو به رویم، صدها مرد و زن ایستاده‌اند که صورت هایشان زیر رعد و برق می‌درخشند. لباس های پاره پاره‌شان با باد می‌رقصند و صورت های بی احساسشان به من خیره شده‌اند.
    یک صدا فریاد می‌زنند: تعظیم برای مرگ
    و تیغی را محکم روی مچشان می‌کشند. سپس ضربه‌ی دیگری به شاهرگ گردنشان وارد می‌کنند. بعد، تشنج وار می‌لرزند و روی زمین می‌افتند. زمین پر از خون می‌شود.
    قبل از اینکه شروع به بلند شدن کنند دشنامی می‌دهم و نیروی روح مردی که کشتم را به درون می‌کشم. نفس عمیقی می‌کشم و چاقوی درون جیبم را به سمت پیشانی اولین زنی که بلند می‌شود پرتاب میکنم. چاقو، فرو می‌رود و رگه‌ی باریکی از خون از پوست بی رنگ زن بیرون می‌ریزد.
    امشب همه چیز تموم میشه. باید بشه!
    شروعش خیلی باحال بود ... یکم دلم ریش شد فقط ... اگه بقیه هم داره بزار بخونیم لطفا
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2016/03/30
    محل سکونت
    ابادانجلس
    نوشته‌ها
    315
    امتیاز
    9,283
    شهرت
    0
    760
    تایپیست
    نویسنده ی عسیس؟
    هر جمعه؟!
    اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2017/03/18
    محل سکونت
    شمال غربی
    نوشته‌ها
    75
    امتیاز
    7,955
    شهرت
    9
    121
    تایپیست
    عاشق مقدمه اتم
    S.D.B

    اسمم هم مثل خودم یک برنده
    والا


  10. #10
    تاریخ عضویت
    2016/07/27
    نوشته‌ها
    108
    امتیاز
    6,601
    شهرت
    0
    354
    کاربر انجمن
    چشم چشم میذارم اندکی صبر همین جمعه منتظر باشید
    - تو از من میخوای مثل اون باشم. اونکه از مرگ نمی‌ترسید... ولی من اون نیستم. من می‌ترسم!

    - تو باید بترسی رایان! ترس زنده نگهت می‌داره. اگه میخوای مثل اون الگوی احمقی که برات ترسیم کردم نمیری، باید بترسی!

    «مرگ عزیز - به زودی»
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خدا قوت کنکوری( کنکوری های عزیز حتما بخونن)
    توسط moonlightsky در انجمن آموزشگاه
    پاسخ: 45
    آخرین نوشته: 2016/07/14, 12:35
  2. تولد وحید کیای عزیز منه
    توسط khas در انجمن مناسبت‌ها
    پاسخ: 39
    آخرین نوشته: 2015/06/02, 11:33
  3. احمد جان، برادر عزیز تولدت مبارک
    توسط ThundeR در انجمن مناسبت‌ها
    پاسخ: 34
    آخرین نوشته: 2014/11/01, 08:46
  4. تولد دارن عزیز
    توسط Percy Jackson در انجمن مناسبت‌ها
    پاسخ: 25
    آخرین نوشته: 2014/04/20, 13:14

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •