ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

موضوع: فرار

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/08/23
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته‌ها
    107
    امتیاز
    9,258
    شهرت
    0
    536
    کاربر انجمن

    فرار

    سلام! بعد از مدت ها یه چیزی نوشتم...ممکنه از نظرتون مزخرف، دیوانه وار و بی سر و ته بیاد. اما دوسش دارم. خواهش من اینه که با این آهنگ گوشش کنید: آهنگ



    می‌خوای چیکار کنی؟ هوم؟ ‌می‌خوای فرار کنی؟ باز هم ؟
    خیلی دوست دارم دلیل این بارت رو بشنوم! چی شده؟ باز هم شکستی؟ یا این بار یکی رو شکوندی؟ چند نفر؟ چند نفر رو انداختی زمین و از روشون رد شدی؟
    فرار کن...آره فرار کن. حالا کجا می‌خوای بری؟ تنها میری؟ بند کفش هاتو محکم می‌کنی و می‌زنی به دل جاده؟ و همون‌طور که با دست هات خودتو محکم بغل کردی تا گرم شی، می‌دوی و می‌دوی و می‌دوی! دوست دارم بدونم می‌دوی تا فرار کنی یا می‌دوی تا این سرمای ترسناک بهت نرسه! خودتو محکم بغل کردی! کجا میری؟ کجا میری؟ این چیزیه که دوست دارم بدونم!
    کجا رو برای رفتن داری؟ تو از اون‌جا به این‌جا فرار کرده بودی....چه زمانی بود؟ شاید هزار سال پیش! و قبل از اون‌جا هم از جای دیگه‌ای فرار کرده بودی این جا. می‌بینی؟ من خوب یادمه. تو الان جایی رو داری که فرار کنی بری اونجا؟
    اصلا کسی رو داری؟ خب وقتی از تاریکی‌های خونه‌تون فرار کردی این‌جا، من منتظرت بودم. من دست‌هات رو گرفتم. با نفسم گرمش کردم! الان میری کجا؟ میری پیش کی؟ کی دست‌هات رو می‌گیره و آروم ها می‌کنه؟ کی گرمت می‌کنه؟
    آره بدو! بدو! وقتی رسیدی اون‌جا، همون‌جایی که احتمالا خیلی دوره و احتمالا گرمه تا نیاز به کسی نباشه که دست هات رو گرم کنه، اون‌جا بشین زمین و همون‌طور که نفس نفس می‌زنی به من فکر کن. فکر کن محکم بغلت کردم چون این کار رو خوب بلدم! خوب!
    مثل تو که فرار کردن رو خوب بلدی. هیچ وقت نموندی تا بجنگی. همیشه فرار کردی. و برای همین همیشه یه جفت کتونی خوشگل داشتی و عاشقشون بودی. ازش هیچ وقت جدا نمی‌شدی! می‌فهمم!
    تو دیوونه‌ای؟ مثل منی؟ مثل من دیوونه‌ای؟ ما دیوونه‌ایم؟ شکی نیست! اما من یه دیوونه‌ایم که می‌تونه خوب بغل کنه، یه نفر رو که تازه از فرارش خلاص شده رو آروم کنه و دستاش رو بگیره. تو یه دیوونه بهتر هستی. چون تونستی من دیوونه رو دیوونه‌تر کنی. عجیبی و من غرق عجایب توئم. وقتی تو چشمات خیره میشم حس می کنم آلیسم که تو سرزمین عجایب گم شده...
    منم عجیبم فراری دیوونه عجیب من! من عجیبم...اون قدری عجیبم که هزارسال پیش، وقتی برای اولین بار رسیدی این جا من نپرسیدم تو کی هستی، از کجا اومدی؟ نپرسیدم که از چی، از کی فرار می‌کنی. یادته؟ فقط بهت خندیدم چون لپ‌هات گل انداخته بود، موهات پخش و پلا بود و چشم‌های مشکیت برق می‌زد! و اون وقت بود که دیدم دست‌هات از سرما کبود شده... و خودت بقیش‌رو می‌دونی دیگه.
    حالا بعد هزارسال، چرا رفتی؟ نمی‌دونم...ولی فکر کنم منو شکستی. منو شکستی تا بری، یا منو شکستی و رفتی؟ رفتی تا شکسته‌هامو نبینی؟ یا شاید لبه‌های تیز دل شکسته من فرو رفت توی ذهنت و از وجدانت خون چکید؟
    شاید بتونم لکه‌های خون رو دنبال کنم و پیدات کنم...من هیچ‌وقت دونده خوبی نبودم، ولی دارم فکر می‌کنم که شاید بد نباشه یه بار دویدن رو امتحان کنم. باید پیدات کنم، شاید بتونم پیدات کنم و نذارم بری. شاید بعد یه عمر سکون، بعد یه عمر نشستن توی سرما بد نباشه منم فرار کنم، با این تفاوت که از چیزی فرار نمی‌کنم، به سمت چیزی فرار می‌کنم.
    پیدات که کردم، یه مرهم خوب از بوسه روی وجدانت می‌زارم. بدجوری خونریزی کرده! همه جا پر قطره‌های خونی شده که به طرز عجیبی شبیه اشکه...
    من دیوونه‌م و خودم می‌دونم... تو دیوونه‌ای و می‌دونم که خودت هم می‌دونی! من هم عجیبم. اونقدری عجیبم که نتونستم فرار رو از سرت بندازم و خودم فراری شدم!
    داری چیکار می‌کنی؟ کجایی؟ دارم بهت نزدیک می‌شم. قطره‌های خون اشک مانند داره زیاد و زیادتر می‌شه...نگرانتم فراری! فراری؟
    قطره‌های خون وجدانت داره ناخالص میشه...یه چیزی داره قاطیش می‌شه. حس می‌کنم دارم بهت نزدیک‌تر می‌شم، چون بوی نسیم بهار میاد....نسیم فراری بهار!
    رو زمین خون ریخته، یه عالمه خون. خونش اشک‌مانند نیست، یه عالمه مایع قرمز قرمزه. زمین قرمز شده...و من چشمام داره می‌سوزه. چشمام خیلی می‌سوزه. کجایی؟
    یه عالمه خون وجدان که شبیه اشکه یه گوشه ریخته، ولی یه عالمه خون قلب، خون زندگی هم کنارشه. تو روی زمین افتادی، و کتونی‌هات هم قرمز شده. خون ریخته. خون ریخته. یه عالمه خون ریخته!!
    وجدانت انقدر عمیق زخمی شده بود؟ شکستن من انقدر برات دردناک بود؟ لبه‌های دلم بد زخمی به وجدانت زده! این بار دلیل فرارت این بود؟ آره؟
    فرار کردی تا بیای این گوشه، یه جای تنها و ساکت...بمیری؟ من نمی‌دونم! وجدانت بود که تو رو کشت یا من بودم؟
    همه جا خون ریخته، یه عالمه خون که توش پر اشکه. نمیشه اشک تو رو از اشک من تشخیص داد، چون که می‌دونی، چشمام داره می‌سوزه...
    داری چیکار می‌کنی؟ تو که اهل بی‌حرکت نشستن نبودی! حتی وقتی که در حال فرار نبودی مثل نسیم بازیگوش بهار در حال حرکت بودی... می‌چرخیدی می‌چرخیدی و می‌چرخیدی...با بهار می‌رقصیدی و موهات رو همه جا پخش می‌کردی! بارون رو بغل می‌کردی و می‌خندیدی...

    الان ساکتی. ساکت، سرد و بدون حرکت. گونه‌هات رو لمس می‌کنم، سرده، خیلی زیاد.
    کنارت دراز می‌کشم. دلم،دلی که تو شکستی دوباره می‌شکنه. و یه بار دیگه. و یه بار دیگه.
    خون دل من هم روی زمین جاری می‌شه. کنارت دراز کشیدم، دست هات رو می‌گیرم و با نفس‌هام سعی می‌کنم سرمای مرگ رو ازش دور کنم...نمی‌شه! نمی‌شه! نفس‌های من کافی نیستن...من کافی نیستم. کم‌کم نفس‌هام تموم می‌شه، خب نفس‌های یه آدم شکسته نمی‌تونه زیاد باشه، می‌تونه؟ نفس‌هام که رو به پایانشون می‌رن زیاد غصه نمی‌خورم. به هرحال تو تموم شدی. تو که تموم شده باشی دیگه جایی برای یه دیوونه عجیب تنها توی دنیا نیست. دیوونه‌های عجیب نمی‌تونن تنها باشن. باید یکی باشه که عجیب بودنشون رو دوست داشته باشه و بغل کنه. یا بهشون لبخند بزنه.
    نفس‌هام داره تموم می‌شه. فکر کنم این، یا بعدیش آخریش باشه...دست‌هات گرم نشد نه؟ می‌دونم....عیب نداره. ما داریم به نیستی میریم...به فراموشی. تو فراموشی به گرما نیازی نیست! تو فراموشی فقط میشه خوابید. خوابید و هرگز بیدار نشد.
    بیا تا ابد کنار من بخواب، و اینطوری دیگه چشم هیچ کدوممون نمی سوزه. این خوبه، مگه نه؟
    تصاویر کوچک فایل پیوست تصاویر کوچک فایل پیوست 8330c971059e0b4d67d83ed368d31d72.jpg   28be948bf9063c04cdf206b12656ef55.jpg  
    ویرایش توسط Harir-Silk : 2017/02/02 در ساعت 20:07
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]You say you love rain, but you use an umbrella to walk under it ![/FONT][/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]You say you love sun, but you seek shelter when it is shining ![/FONT][/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]You say you love wind, but when it comes you close your windows ![/FONT][/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]So that's why I'm scared,
    when you say you love me...

    «Bob Marley»[/FONT][/SIZE]
    [/FONT][/COLOR]
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2014/04/28
    محل سکونت
    قبرستون
    نوشته‌ها
    304
    امتیاز
    172,578
    شهرت
    2
    1,885
    معاون سایت

    بیانتو دوست دارم، نوشتنت خیلی خوبه و داستانهای قبلیتم خیلی دوست داشتم
    احساسی مینویسی
    ولی اینسری تقریبا هیچی نفهمیدم
    احتمالا فقط مشکل منه! بازم مرسی که نوشتی
    فقط برای کشف #nobody ها زنده هستم و نفس میکشم!
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    خیلی قشنگ نوشته بودی آفرین
    فقط هدفت چی بود از نوشتت؟ ^___-
    درواقع من داستان رو برعکس کسرا متوجه شدم ولی نتیجه‌گیریش رو نه
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2016/03/30
    محل سکونت
    ابادانجلس
    نوشته‌ها
    315
    امتیاز
    9,283
    شهرت
    0
    760
    تایپیست
    حریر خیلی خوب بود.دوسش داشتم!
    اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    چطوری برای دل نوشته نظر میدن؟
    خب این صرفا حرف های دل یه آدمه و کاملا منحصر به فرده
    خوب و بد بودنش به من ربطی نداره ولی
    به دلم نشست
    و ارزش خوندن داشت
    ممنون که به اشتراک گذاشتیش حریر
    امضا:

    A.Gh

    والا
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2014/08/30
    نوشته‌ها
    34
    امتیاز
    10,136
    شهرت
    0
    61
    کاربر انجمن
    با تشکر همونی که قبلا گفتم و خودت میدونی دیگه حال ندارم تایپ کنم
    موفق باشید
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2016/08/19
    نوشته‌ها
    52
    امتیاز
    9,207
    شهرت
    0
    102
    کاربر انجمن
    زیبا بود احساسات افسار گسیخته رو خیلی خوب تونستی بنویسی(کاری که فک نکنم من هیچوقت بخوام و یا مهمتر بتونم انقد خوب انجامش بدم). نوشتت درونی بود(میدونی توصیفی که از اتفاقات دنیا ی درون آدمه میفته به دلایلی من فک میکنم اگه واقعی تر نباشه مهمتر هست. خب قابل درکه که همه، چیزایی که تو دنیا ی متفاوتی اتفاق میافته رو نفهمن. خوشبختانه من فهمیدم منظورتو).
    کلا عالی بود ایده ات هم جالب بود،فرار...
    [CENTER][COLOR=#008080][SIZE=3][FONT=b mitra]رها کردیم خالق را
    گرفتاران ادیانیم!
    تعصب چیست در مذهب؟!
    مگر نه این که انسانیم؟!

    اگر روح خدا در ماست
    خدا گر مفرد و تنهاست
    ستیز پس برای چیست؟
    برای خودپرستی هاست...

    من از عقرب نمی ترسم
    ولی از نیش میترسم
    از آن گرگی که می پوشد
    لباس میش می ترسم

    سیمین بهبهانی[/FONT][/SIZE][/COLOR][/CENTER]
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2015/08/23
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته‌ها
    107
    امتیاز
    9,258
    شهرت
    0
    536
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط admiral نمایش پست ها

    بیانتو دوست دارم، نوشتنت خیلی خوبه و داستانهای قبلیتم خیلی دوست داشتم
    احساسی مینویسی
    ولی اینسری تقریبا هیچی نفهمیدم
    احتمالا فقط مشکل منه! بازم مرسی که نوشتی
    متشکرم خب من حس می کنم این که نفهمیدی دو دلیل ممکنه داشته باشه. یا من چیزی برای ارائه نداشتم کلا، یا اینکه تو حسش رو نگرفتی و چون باهاش ارتباط برقرار نکردی این مشکل برات پیش اومد.
    اما در کل خیلی ممنون بابت نظرت

    نقل قول نوشته اصلی توسط Banoo.Shamash نمایش پست ها
    خیلی قشنگ نوشته بودی آفرین
    فقط هدفت چی بود از نوشتت؟ ^___-
    درواقع من داستان رو برعکس کسرا متوجه شدم ولی نتیجه‌گیریش رو نه
    ممنونم. هوم چرا حس می کنی باید هدف داشته باشه؟ چه نیازی به هدف هست وقتی حس نوشته ارائه میدی؟ حس ها نیاز به دلیل ندارن.

    نقل قول نوشته اصلی توسط MIS_REIHANE نمایش پست ها
    حریر خیلی خوب بود.دوسش داشتم!
    ممنونم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط mixed-nut نمایش پست ها
    چطوری برای دل نوشته نظر میدن؟
    خب این صرفا حرف های دل یه آدمه و کاملا منحصر به فرده
    خوب و بد بودنش به من ربطی نداره ولی
    به دلم نشست
    و ارزش خوندن داشت
    ممنون که به اشتراک گذاشتیش حریر
    ممنون که خوندیش، و ممنون بابت نظر خوبت

    نقل قول نوشته اصلی توسط sadra90 نمایش پست ها
    با تشکر همونی که قبلا گفتم و خودت میدونی دیگه حال ندارم تایپ کنم
    موفق باشید
    متشکرم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط girl of wind نمایش پست ها
    زیبا بود احساسات افسار گسیخته رو خیلی خوب تونستی بنویسی(کاری که فک نکنم من هیچوقت بخوام و یا مهمتر بتونم انقد خوب انجامش بدم). نوشتت درونی بود(میدونی توصیفی که از اتفاقات دنیا ی درون آدمه میفته به دلایلی من فک میکنم اگه واقعی تر نباشه مهمتر هست. خب قابل درکه که همه، چیزایی که تو دنیا ی متفاوتی اتفاق میافته رو نفهمن. خوشبختانه من فهمیدم منظورتو).
    کلا عالی بود ایده ات هم جالب بود،فرار...
    متشکرم، حس خوبیه که یه نفر تونسته باهاش ارتباط برقرار کنه. ممنونم بابت نظرت
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]You say you love rain, but you use an umbrella to walk under it ![/FONT][/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]You say you love sun, but you seek shelter when it is shining ![/FONT][/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]You say you love wind, but when it comes you close your windows ![/FONT][/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]So that's why I'm scared,
    when you say you love me...

    «Bob Marley»[/FONT][/SIZE]
    [/FONT][/COLOR]
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2015/05/12
    نوشته‌ها
    19
    امتیاز
    8,137
    شهرت
    0
    142
    کاربر انجمن
    حسي كه بهم منتقل كرد شبيه همون حس اهنگ بود
    در مورد مسائل نوشتاري و اينا نظر نميدم چون همون طور كه عذرا گفت دل نوشتس، مستقيم از عمق احساست اومده بيرون و فقط نوشتيش
    ولي به دلم نشست، اينطور نوشته هارو دوست دارم كه نه اغازي دارن نه پاياني و كارشون اينه كه دست بذارن رو احساساتت
    ممنون كه با ما به اشتراك گذاشتيش
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •