ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2016/04/15
    محل سکونت
    اهواز
    نوشته‌ها
    66
    امتیاز
    5,275
    شهرت
    0
    236
    تایپیست

    به چه قیمتی؟

    مادر دستی روی سر پسرش کشید و گفت:

    _باش عزیزم، هروقت پدرت اومد بهش می گم بره برات بخره.

    پسرک دستان مادرش را کنار زد و با فریاد گفت:

    _نه همین الان میخوام، همین الان باید برام بگیری همین که گفتم. من موبایل می خوام.

    مادر با لبخند گفت:

    _باش پسرم ولی الان نمیتو...

    پسرک گفت:

    _اهههههه...

    بعد بلند شد و به سمت اتاقش رفت، در را هم پشت سرش محکم بست.

    20دقیقه بعد پسرک صدای باز و بسته شدن در را شنید ولبخند بزرگی روی صورتش نقش بست. می دانست که مادرش برای چه کاری رفته، برای همین با خیال راحت به سمت تخت رفت و دراز کشید...


    با صدای زنگ خانه بیدار شد و به ساعت نگاهی انداخت. ساعت از 12 گذشته بود.یعنی مادرش برگشته بود؟


    زنگ خانه دوباره به صدا در آمد.


    پسرک از اتاق بیرون رفت و در خانه را باز کرد.


    پدرش بسته ای را در دست داشت و چشمانش قرمز بودند.


    پسرگفت:


    _سلام پدر


    پدر با صدایی گرفته گفت:


    _بیا این ماله توهه مادرت گفت بدمش بهت...


    پسرک سرش را بیرون برد و کوچه را از نظر گذراند اما کسی را ندید.گفت:


    _مادر کجاست؟!


    پدر روی زمین زانو زد و قطره های اشک از چشمانش سرازیر شد.


    _اون رفته پسر، جایی که دست هیچ آدمی بهش نمی رسه.


    پسر به بسته نگاهی اندخت مادرش موبایل خریده بود. اما آن لکه ها قرمز چی بودند؟

  2. #2
    تاریخ عضویت
    2016/08/22
    محل سکونت
    کره ی زمین :-q
    نوشته‌ها
    18
    امتیاز
    1,970
    شهرت
    0
    15
    کاربر انجمن
    خوب بود ... و همین طور تاثیر گذار فقط اون جمله اخری تقریبا از اون غم و غصه حال و هوا کشیدم بیرون
    جمله اول رو که مادر گفت فهمیدم یا پدر میمیره یا خود مادر، ولی به هر حال قشنگ بود و زیبا و همچنین خلاصه.مرسی!
    .Keep calm and care free.This is what I always do
    ریلکس باش... .
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2016/03/30
    محل سکونت
    ابادانجلس
    نوشته‌ها
    315
    امتیاز
    9,283
    شهرت
    0
    760
    تایپیست
    تیم نقد:
    خسته نباشی.

    اول باید بگم که برای ایجاد ی فلش فیکشن یا میکروفیکشن ب ی متن خیلی خلاصه نیاز داری.متنی که شروع بشه میانه داشته باشه و به پایان برسه.خیلی کمتر.و خیلی بیشتر از داستان های کوتاه دارای تمرکز باشه.سرو ته داشته باشه.باید سراشیبی داشته باشه تا خواننده رو اصن فرصت نفس کشیدن نداشته باشه.
    این داستان قسمت های اضافه زیاد داشت.مثل اون قسمتی که: دستان مادرش را کنار زد .صفت و قید و افعال اضافه باید حذف بشه.تو این داستان زیاد نیست ولی کم هم نیست.هیچوقت نتیجه ی داستانو توی وسط متن معلوم نکن.و گرنه کارت تمومه.خواننده متوجه میشه و جذابیتش از بین میره.
    در یه فلش فیکشن شما باید واقعیت رو به گونه ایی دیگه بیان کنین و تو جملاتی که توصیفات و چیز های اضافه میبینید خط بزنید.این توصیفات و حرف های اضافه مثل ی حاشیه دور جمله میمونه که نمیزاره به راحتی داستان گسترش پیدا کنه و رو به جلو حرکت کنه.
    باید خط اول دستانت رو به عنوان کف داستان در نظر بگیری(کتاب از نویسنده بپرسید)و خط پایانی رو به عنوان سقف داستان.
    متاسفم که باید بگم این داستان ی متن ناقصه.بی سرو ته نیست ولی ناقصه..با توجه به فلش بودنش باید باید باید پایان قطعی باشه و تمام اطلاعات داده بشه.شما از یک طرف راحتی چون نیازی به شخصیت سازی و فضا پردازی نداری(البته دلیل نمیشه که خط داستانی نداشته باشی) پس باید اغاز و پایان بسیار تاثیر گذار باشه.و گرنه شروع کن ویرایش کردن با توجه به نکاتی که بالا بهت گفتم.
    بعد از اینکه کار ویرایشت تموم شد بازم بشین داستانو بلند بخون.متوجه میشی ک خیلی لخته ولی در عین حال اون احساسات رو نشون میده.
    موفق باشی و خسته نباشی.
    اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2013/08/30
    محل سکونت
    خونمون ^^
    نوشته‌ها
    97
    امتیاز
    18,047
    شهرت
    5
    854
    کاربر انجمن
    موضوع داستان کمی کلیشه طور بود اما معتقدم که کلیشه با یه قلم خوب و پردازش مناسب می تونه کلیشه نباشه!
    نکات ویرایشی رعایت شده بود و این قوت کارت بود. البته فقط ویرایش زبانی!
    از لحاظ ویرایش فنی کمی مشکل داشت.. البته زیاد به چشم نمیاد
    قلمت خوبه اما فضاسازی و صحنه پردازی خیلی کمه.
    انتظار می رفت برای شروع داستانت یه پیش زمینه ای داشته باشی مثل شرح حالت و توصیف شخصیت افراد یا توصیف مکان مورد نظر.
    فضاسازی یکی از رکن های مهم برای نوشتن یه داستان کوتاه هست و توی داستان کوتاه باید بیشتر روی حالت ها مانور داد اما این جا شما بیشتر از دیالوگ استفاده کردید که داستان رو بیشتر شبیه به یک نمایشنامه می کنه تا داستان کوتاه. (منظورم کم کردن دیالوگ ها نیست! می تونستی با فضا سازی مناسب ضعف نوشته اتو بپوشونی و از این که شبیه به نمایشنامه بشه جلوگیری کنی!)
    و در آخر؛
    نکته ی مهم: برای تبدیل یک ایده به داستان کوتاه حتما سعی کن اول تو ذهنت کاملا پردازشش کنی و سوالاتی طرح کنی و بر اساس اون ها ایده اتو روی ورق بیاری.
    به امید دیدنِ کار های قوی تر از شما
    موفق باشید.
    این مدل قربون صدقه‌ها هست میگن عشق کی بودی تو. اول خاقانی گفته:
    از گُلِ سرخ رسته اى، نرگسِ دسته بسته اى
    نرخِ شکر شکسته اى، پسته دهانِ کیستى؟
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2014/07/11
    محل سکونت
    Shiraz
    نوشته‌ها
    239
    امتیاز
    9,783
    شهرت
    0
    454
    مترجم
    داستان کوتاه و مختصری بود
    میتونستی بیشتر بهش پر و بال بدی که ذهن خواننده رو درگیر کنه
    تقریبا از وسطای داستان میشد حدس زد که آخر داستان چه اتفاقی میوفته
    موضوعش هم خوب بود
    موفق باشی
    [CENTER][B][FONT=times new roman][SIZE=3][COLOR=#40E0D0],Who looses today[/COLOR][COLOR=#008080]
    [/COLOR][COLOR=#000000]won’t find tomorrow[/COLOR][COLOR=#008080]
    [/COLOR][COLOR=#40E0D0].There is nothing important as today[/COLOR][/SIZE][COLOR=#40E0D0]
    [/COLOR][/FONT]
    [/B][SIZE=2][FONT=b nazanin][COLOR=#000000][B]آن كه امروز را از دست مي دهد،
    [/B][/COLOR][COLOR=#40E0D0][B]فردا را نخواهد يافت[/B][/COLOR][COLOR=#000000][B]
    هيچ روزي از امروز مهم تر نيست.[/B][/COLOR][/FONT][/SIZE]
    [/CENTER]
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2015/06/10
    محل سکونت
    داخل کتابام
    نوشته‌ها
    71
    امتیاز
    4,119
    شهرت
    0
    273
    کاربر انجمن
    خوب بود ، آفرین
    ویرایش توسط Moon Jacob : 2016/10/03 در ساعت 22:16
    [FONT=b mitra][SIZE=4][B][SIZE=2][FONT=b koodak][SIZE=5]تمامی آدم ها هم اندازه ما نیستند
    درست اندازه گیری کنیم ....
    [/SIZE][/FONT][/SIZE]
    [/B][/SIZE][/FONT]
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    ممنون از داستان
    ولی من طبق معمول نفهمیدم چیشد
    یکی بیاد توضیح بده اصن چرا و چ شکلی مادرش مرد
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2015/01/23
    نوشته‌ها
    134
    امتیاز
    6,291
    شهرت
    0
    197
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط Banoo.Shamash نمایش پست ها
    ممنون از داستان
    ولی من طبق معمول نفهمیدم چیشد
    یکی بیاد توضیح بده اصن چرا و چ شکلی مادرش مرد
    منم نفهمیدم چطور مرد داستان ناقص بود


    سرها
    ميغلتند
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2017/07/04
    محل سکونت
    سرگردانم و درحال انجام ماموریت های امپراتوری
    نوشته‌ها
    52
    امتیاز
    2,805
    شهرت
    0
    90
    ویراستار
    یکم زیادی کوتاه بود . ولی خدا نکشتت زیادی تاثیر گذار بود *_* وسط پروژه ویراست یهو بزنی زیر گریه ...
    I some times agree with the wind
    that
    You have to pass , pass and pass
    I some times agree with the sun
    That
    You have to be kind ...
    I always agree with the nature
    That
    Nothing will be like it was, any more
    by:Me ,Celaena
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2016/10/11
    محل سکونت
    جایی در میان هیچ جا
    نوشته‌ها
    15
    امتیاز
    3,601
    شهرت
    0
    21
    کاربر انجمن
    چه جالب، چه جالب و چه دست آویز جالبی، تلفن همرا، موبایل، خوب بود جالب بود منظور داستان کامل و بی نقص رسیده بود، یه داستان مینیمال که چند برداشت میشه ازش کرد. داستان خوبی بود.
صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •