ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

موضوع: دخترک

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/06/29
    محل سکونت
    سمنان
    نوشته‌ها
    85
    امتیاز
    5,679
    شهرت
    0
    179
    ویراستار

    دخترک

    اولین داستان کوتاهم

    دخترک روی تخت کوچک خود نشسته و چشمان مشکی درشتش را به صفحه سفید کاغذ دوخته است. چشمان زیبایش روی کاغذ سفید ولی غرق در دنیای آرزوهای خویش است. دستان کوچکش روی مداد رنگی‌هایش حرکت می‌کند. سبز، قرمز، مشکی. ناگهان تصمیم می‌گیرد و دستش خطی از آرزوهایش را به پیکرِ بی‌جان و سفید کاغذ می‌زند. یک خانه با لامپ‌های پر نور، یک مبل، یک میز، یک مادر با موهای بلند و مشکی، درست مانند دخترک.
    و یک پدر. مادر سینی چایی را برای پدر می‌برد. پدر با چشمان درشت مشکی خیره به موهای مواج مادر و یک دخترک. نه صبر کن، دخترک نیست. صفحه دیگر جای خالی ندارد. یک مبل، یک میز، یک مادر، یک پدر، بدون دخترک. صفحه‌ای دیگر. این‌بار سفید، کاملا سفید. بار دیگر خطی از رنگ به پیکرِ بی‌روح کاغذ می‌نشیند. یک تخت، یک عروسک و یک دخترک با موهای بلند و مشکی مواج همانند امواج دریا با چشمانی درشت و مشکی.
    بار دیگر صفحه خالی نیست. یک تخت، یک عروسک، یک دخترک، بدون پدر، بدون مادر.
    دخترک با دستانی لرزان، آرام آرام وسایلش را جمع می‌کند. پسرکی می‌پرسد: وسایل‌تو به منم می‌دی نقاشی بکشم؟
    دستان لرزانش به طرف پسرک دراز می‌شود. در سکوت به پسرک می‌نگرد که با خوشحالی دور می‌شود. دو نقاشی را در آغوش می‌کشد و روی قلبش می‌گذارد. آرام دراز می‌کشد و چشمان مملوء از غمش را با خستگی می‌بندد. تنهایی به قلب کوچکش فشار می‌آورد. پلک‌هایش زیر این فشار می‌لرزد.
    پرستار با خوشحالی به دخترک می‌نگرد: بالاخره یک‌بار بدون آرام‌بخش خوابید. نزدیک می‌شود. فریادی سکوت سنگین بخش را می‌شکند. فریادی مبهم: مرده!
    پرستاری با چشمانی خیس می‌پرسد: به خانواده‌اش خبر دادید؟
    - خانواده نداره از بهزیستی آوردنش. دخترک بیچاره همش ده سالش بود.
    بار دیگر سکوتی سنگین در فضا پخش می‌شود. غم در چشمانشان ردی از اشک به جا می‌گذارد.
    پرستار می‌اندیشد: گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است. می‌چیند آن گلی که به عالم نمونه است. نگاهش روی عکس دخترک خیره مانده است.
    جلوی چشمانش یک تخت، دو نقاشی و یک دخترک تنهاست؛ بدون پدر، بدون مادر، بدون مو و بدون روح.
    ویرایش توسط ملکه عشق : 2016/08/28 در ساعت 19:23
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2016/08/28
    محل سکونت
    سرزمین عجایب :|
    نوشته‌ها
    18
    امتیاز
    1,822
    شهرت
    0
    39
    کاربر انجمن
    داستان قشنگی بود. به‌خصوص آخرش. موضوعش زیاد پچیده‌ نبود و همین هم قنشگش می‌کرد. البّته فک‌کنم می‌شد از همون اوّل هم حدس زد که دختر کیه و کجاست ولی خب جوری که آخرش مشخص می‌شد، عالی بود. فقد یکم ایراد نگارشی داشت، اونا هم رعایت می‌شد خیلی بهتر بود. اون‌ پایین می‌گم:

    دخترک روی تخت کوچک خود نشسته و چشمان مشکی درشتش را به صفحه سفید کاغذ دوخته است. چشمان زیبایش روی کاغذ سفید ولی غرق در دنیای آرزوهای خویش است.
    تکرار فعل هست این‌جا،‌ "است". البّته فک‌نکنم زیاد به‌چشم بیاد پس مهم نیست.
    دستش خطی از آرزوهایش را به پیکره بی‌جان و سفید کاغذ می‌زند.
    پیکرِ بی‌جان.
    وقتی "ه"می‌ذاریم که معنیِ‌ "است"بده. ولی اگه بخوایم مضاف‌ باشه ــِـ می‌ذاریم.

    سینی چایی را برای پدر می‌برد و یک پدر
    اون" یک‌ پدر" رو قبلش می‌گفتی فک کنم بهتر بود. ینی جمله این‌جوری زیاد قشنگ نشده.

    وسایل‌هاتو
    وسیله‌هاتو.

    در سکوت پسرک می‌نگرد که با خوشحالی دور می‌شود.
    پسرک را* یا به‌ پسرک*

    و رو قلبش می‌گذارد.
    روی*
    غلط تایپی هم زیاده‌ها

    در کل خوب و ساده بود به‌نظر من. با این‌که داستانِ‌ اوّله، قلم خوبی داری. بازم بنویس.
    موفق باشی.
    [CENTER][COLOR=#2f4f4f][SIZE=4][B]You haven't Seen my Bad side Yet[/B][/SIZE][/COLOR][/CENTER]
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2015/06/29
    محل سکونت
    سمنان
    نوشته‌ها
    85
    امتیاز
    5,679
    شهرت
    0
    179
    ویراستار
    ویرایش می شه ممنون. اشکالاتی که گفتی بیشتر تایپی بود که به خاطر مشغله زیاده.
    ویرایش توسط ملکه عشق : 2016/08/28 در ساعت 19:21
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2016/03/30
    محل سکونت
    ابادانجلس
    نوشته‌ها
    315
    امتیاز
    9,283
    شهرت
    0
    760
    تایپیست
    تیم نقد :
    خسته نباشی.برای داستان اول متوسط رو به بالا بود.شروع خوب، نشون دادن خوب کشمکش عاطفی دخترک، خط داستانی خوب بود بازم، حجم خوب و موضوع مناسب تنها ایرادی که میتونم بگیرم دیالوگ اخر پرستاره( گلچین روزگار...) توی ذوق میزنه نمیدونم چرا شایدم حتی سلیقه ای باشه ولی کلیشه است.داستان کوتاه نثر بسیار روان و خوبو ساده ایی داشت.اشکالات نگارشی و کلمات تکراری و پرش داستانی تو این داستان مشهود بود.موضوع جالب با پایانی متفاوت.
    راوی یه بچه بود ولی اون حس کودکی تو داستان خوب نشون نمیداد.قسمت مرگ کودک ضعیف بود و باید بیشتر بهش پرداخته بشه.ی داستان بهت معرفی میکنم.برای بهتر شدن و عمق دادن به هسته ی داستانی توی داستان هایی که راوی بچه هست اینو بخون.
    پرورش پروانه برای احمق ها
    بازنویسی.بازم میگم بازنویسی نکنی کارت تمومه و نمیتونی پیشرفت کنی.بعضی از نویسنده ها خودشون دوبار بازنویسی میکنن سه بار دست ویراستار میدن تا بتونن یک اثر خوبو تقدیم خواننده بکنن.
    منتظر نوشته های بعدیت هستیم.
    اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2015/06/29
    محل سکونت
    سمنان
    نوشته‌ها
    85
    امتیاز
    5,679
    شهرت
    0
    179
    ویراستار
    نقل قول نوشته اصلی توسط MIS_REIHANE نمایش پست ها
    تیم نقد :
    خسته نباشی.برای داستان اول متوسط رو به بالا بود.شروع خوب، نشون دادن خوب کشمکش عاطفی دخترک، خط داستانی خوب بود بازم، حجم خوب و موضوع مناسب تنها ایرادی که میتونم بگیرم دیالوگ اخر پرستاره( گلچین روزگار...) توی ذوق میزنه نمیدونم چرا شایدم حتی سلیقه ای باشه ولی کلیشه است.داستان کوتاه نثر بسیار روان و خوبو ساده ایی داشت.اشکالات نگارشی و کلمات تکراری و پرش داستانی تو این داستان مشهود بود.موضوع جالب با پایانی متفاوت.
    راوی یه بچه بود ولی اون حس کودکی تو داستان خوب نشون نمیداد.قسمت مرگ کودک ضعیف بود و باید بیشتر بهش پرداخته بشه.ی داستان بهت معرفی میکنم.برای بهتر شدن و عمق دادن به هسته ی داستانی توی داستان هایی که راوی بچه هست اینو بخون.
    پرورش پروانه برای احمق ها
    بازنویسی.بازم میگم بازنویسی نکنی کارت تمومه و نمیتونی پیشرفت کنی.بعضی از نویسنده ها خودشون دوبار بازنویسی میکنن سه بار دست ویراستار میدن تا بتونن یک اثر خوبو تقدیم خواننده بکنن.
    منتظر نوشته های بعدیت هستیم.

    مرسی عزیزم بوس بوس
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2016/08/29
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    3
    امتیاز
    1,610
    شهرت
    0
    1
    کاربر انجمن
    اشکم دراومد
    [URL="http://www.worldlanguage.ir/"]تدریس خصوصی زبان[/URL] - [URL="http://www.worldlanguage.ir/"]آموزش خصوصی زبان انگلیسی[/URL] - [URL="http://downloadrom.ir/"]دانلود رام رسمی[/URL] - [URL="http://downloadrom.ir/huawei-rom/"]دانلود رام رسمی هواوی[/URL] - [URL="http://downloadrom.ir/samsung-rom/"]دانلود رام رسمی سامسونگ[/URL]
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2015/06/29
    محل سکونت
    سمنان
    نوشته‌ها
    85
    امتیاز
    5,679
    شهرت
    0
    179
    ویراستار
    نقل قول نوشته اصلی توسط sevda نمایش پست ها
    اشکم دراومد
    خودمم گریه کردم وقتی نوشتمش
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2016/07/20
    نوشته‌ها
    69
    امتیاز
    7,264
    شهرت
    0
    210
    تایپیست
    خوب سلام
    ساجده باورت میشه الان داستانتو خوندم؟؟؟
    خوب ببخشید ک خودمو لو دادم...
    داستانت نثر روونی داشت همه ی اشکالاتی ک خودت می گرفتی از ملت این تو نبود... آورین... (چون من ب شخصه گیر ب پی رنگ داستان مردم می دم بعد ی رنگای خودم انچان سستن ک عین ژلن )
    بعدش این ک خیلی کم بود در حد ی داستان کوتاه نبود خداییش... و یکمم تهش تند بود یعنی روند رو خوب پیش اومدی اما پایانش تند بود... خیلی میتونستی رو مرگش مانور بدی نمیشه ک همینجوری طرف چشاشو ببنده بعد یهو بمیره میشه؟ نمیشه دیگه خو...
    اگه این شاخ و برگ ها رو بهش می دادی یکم بیشتر رو ی هر پارتش وقت می ذاشتی خیلی تأثیر گذار تر می شد و در ضمن تهش جملات پپرستاره بی نهایت کلیشه ای بود... خوشم نیومد... اما بقیه چیزا خیلی خوب بودن... اونقدر بلند نبود ک بشه راجع ب پی رنگ و ساختارش نظر داد... فضا سازیی هم نداشت تا جایی ک ما اصن اولش متوجه نشدیم دختره کجا هست چرا اونجاست و چی کار می کنه اصن... ک اینا دونستنش همه بر عهده ی فضا سازیه ک متأسفانه کامل نبود... توصیفاتتم کم بودن دیگه...
    همین دیگه و گر نه خیلی خوب بود...

    موفق و یپروز باشی
    ایستادی سر چهارراه تردید
    درگیری
    که بمونم و
    مظلوم تر شم بذارم همه از روم رد شن
    یا بشم یه
    نامرد که با طبیعت خودشو وقف داد با مرگ آدمیت

  9. #9
    تاریخ عضویت
    2016/08/02
    محل سکونت
    رؤیا و تخیلات
    نوشته‌ها
    61
    امتیاز
    3,600
    شهرت
    0
    100
    کاربر انجمن
    داستان واقعا زیبایی بود، مخصوصا به عنوان اولین داستان. منتظر آثار بعدیت هستم.
    [SIZE=5]
    هر چه از دست می رود بگذار برود...
    چیزی که به التماس آلوده باشد نمی خواهم...
    [COLOR=#ff0000]هرچه باشد...حتی زندگی...[/COLOR][/SIZE]
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    خیلی قشنگ بود

    ممنون

    باز هم بنویس برامون
    امضا:

    A.Gh

    والا
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •