ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16

موضوع: قهرمان من؟

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2013/08/24
    نوشته‌ها
    462
    امتیاز
    12,747
    شهرت
    8
    1,806
    نویسنده

    قهرمان من؟

    سلام من... . بهتره این جوری شروع نکنم. بذار ببینم این چطوره... .
    اکثر انسانها کار خوب رو دوست دارن و از کمک کردن به همدیگه لذت میبرند ولی قضیه من فرق میکنه. من گاهی بعضی از افراد رو میگیرم و انقدر میزنمشون تا بمیرن یا انقدر شکنجهشون میدم تا بمیرن یا خیلی ساده میکشمشون. البته این کارا رو برای خودم انجام نمیدم، برای یه شخص خاص انجام میدم. بعضی وقتا هم برعکس میرم و به بعضیا کمک میکنم، باهاشون خوش رفتاری میکنم یا فقط کنارشون وقت میگذرونم. البته این وقتها خیلی کمن، خیلی خیلی کم.
    به هر حال من از این کارا هیچ لذتی نمیبرم، همونطور که از آسیب زدن به دیگران لذتی نمیبرم. راستش من یه جورایی هیچ احساسی ندارم. هیچ احساسی. شاید یه وقتایی غمگین یا عصبانی یا شاد باشم ولی درواقع پشت این احساسات هیچی نیست فقط یه پوچی مطلقه.
    با این توصیفات من قطعاً «خوب» نیستم ولی شاید «بد» هم نباشم. پس من نه خوبم، نه بد و نه بینشون. مثلاً همین چند وقت پیش وقتی یکی از معلما جلوی همهی کسایی که تو کلاس بودن اون شخص خاصِ من رو برای اینکه جواب یه سوال ساده رو نمیدونست مسخره کرد من وارد عمل شدم و ماژیکی که توی دست معلم بود رو از دستش در آوردم و تا ته کردم توی چشمش. به همین سادگی... .
    میدونید چرا؟ چون اون شخص خاص یه جورایی نمیتونه همچین کارایی بکنه. یه جورایی دست و پاش بستهس. مثلاً اون نمیتونه وقتی یکی که زورش ازش خیلی بیشتره داره میزنتش جوابشو بده چون خیلی ساده توانایی فیزیکیش رو نداره ولی من نه؛ من میتونم هر کسی رو کله پا کنم برام هم مهم نیست طرف چقدر بزرگ باشه.
    گاهی هم قضیه دعوا و این چیزا نیست. یه وقتایی اون شخص خاص میدونه یه کاری رو نباید انجام بده و هرچقدر هم که دلش بخواد یا به انجامش نیاز داشته باشه جلوی خودش رو میگیره، چون خودش برای خودش مرزهایی تعیین کرده که هیچوقت ازشون عبور نمیکنه؛ اما من چی؟ من هیچ قید و بندی ندارم. برام مهم نیست که یه کاری خوبه یا بد، فقط اگر خواستم انجام میدم.
    یه مسالهی دیگهای هم بین من و او شخص خاص هست. اینکه من هرچی که اراده کنم دارم ولی اون اینطور نیست. اون خیلی چیزایی که برای همه معموله رو نداره و نمیتوه داشته باشه.
    همهی این دلایل کوچیک جمع شدهن تا باعث این بشن که من به عنوان قهرمانش یا شایدم بازتابی از چیزی که خودش میخواد باشه اما نمیتونه بوجود بیام. البته فقط توی ذهنش. من از دل خیالات و آرزوهای اون بیرون اومدم تا در مقابل تمام ناتوانیها و ضعفها و کاستیهاش باشم. من از زمان شیش یا هفت سالگیش که یه درک کلی از انسانهایی که باهاشون توی یه خونه، یه محله، یه شهر یا به طور کلی توی یه جامعه زندگی میکنه رسید از ذهنش زاییده شدم تا همین الان که بیشتر از هشت یا نه سال شب و روز با هم هستیم. از صبح که چشماش رو باز میکنه و به خودش امیدواری میده که امروز ممکنه یه روز خوب باشه تا شب که بعد از گذروندن یه روز جهنمی دیگه با آدمایی که هیچ علاقهای بهشون نداره چشماشو میبنده و سعی میکنه هرطوری که شده خودش رو آروم کنه.
    این چرخه انقدر تکرار شد که بلاخره بعد از یک روز پر تنش با اتفاقات بدی که همینطور پشت سر هم براش افتادن وقتی چشماشو بست دیگه اونا رو باز نکرد و به زودی مشخص شد که دچار یه بیماری نادر شده و این چند ساعت اخرین لحظات عمرش هستن. الان هم که تمام دستگاهای دور و برش دارن بوق میزنن و روی صفحهای که اونجاست یه خط صاف دیده میشه. الان فقط چند لحظه مونده تا آخرین جرقه زندگیش خاموش بشه، ولی سخت تلاش میکنه تا عضلات صورتش یه حرکت جزئی بکنن و لبهاش به شکل لبخند در بیان. بعدشم فقط من و اون هستیم و اون به سادگی به من میگه: «تمام.»


    پ.ن:کم کم دارم به شیوه‌ی مدیریتی امیرکسرا اعتقاد پیدا می‌کنم.
    پ.ن2:تیم نقد گرامی توجه داشته باشن اولین داستان کوتاه منه و تجربه‌م در زمینه نوشتن داستان کوتاه ناچیزه.
    پ.ن3:عاشق اینم که مث ریوردن آخر داستانم اینطوری باشه که «جک بعد از کذروندن یه روز خوب رسید خونه و مُرد» اینجوری هیچ سوالی تو ذهن ادم نمیمونه.(سادیسمی هم خودتونید) خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خ
    چهار چیز بر صاحبان خرد از امت من لازم است :شنیدن دانش, حفظ آن, انتشار آن, و به کار بستن آن.
    حضرت محمد (ص)



    بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او.
    همیلتون

    من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم.
    سقراط

  2. #2
    تاریخ عضویت
    2014/04/28
    محل سکونت
    قبرستون
    نوشته‌ها
    304
    امتیاز
    172,578
    شهرت
    2
    1,885
    معاون سایت

    ولی خب چرا تکلیف این یارو رو قشنگ مشخص نکردی؟ میتونست قشنگ تر باشه اگه درباره راوی بیشتر توضیح میدادی (نه اینکه فقط از قدرتش بگی بلکه از اینکه کیه و چیه) بیشتر بنظر مثل یه فرشته نجات بود که!

    بعله پس چی شیوه های مدیریتی من حرف نداره!
    تربیت بچه هم بلدم ها!

    پ.ن: داستانت مرگ داشت! احسنت! خوشمان آمد
    فقط برای کشف #nobody ها زنده هستم و نفس میکشم!
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2013/08/24
    نوشته‌ها
    462
    امتیاز
    12,747
    شهرت
    8
    1,806
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط admiral نمایش پست ها

    ولی خب چرا تکلیف این یارو رو قشنگ مشخص نکردی؟ میتونست قشنگ تر باشه اگه درباره راوی بیشتر توضیح میدادی (نه اینکه فقط از قدرتش بگی بلکه از اینکه کیه و چیه) بیشتر بنظر مثل یه فرشته نجات بود که!

    بعله پس چی شیوه های مدیریتی من حرف نداره!
    تربیت بچه هم بلدم ها!

    پ.ن: داستانت مرگ داشت! احسنت! خوشمان آمد
    یارو تو تخیلات طرف بود
    طرف چون توانایی انجام خیلی از کارا رو نداشت یه قهرمانی توی ذهنش برای خودش بوجود اورده بود
    چهار چیز بر صاحبان خرد از امت من لازم است :شنیدن دانش, حفظ آن, انتشار آن, و به کار بستن آن.
    حضرت محمد (ص)



    بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او.
    همیلتون

    من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم.
    سقراط

  4. #4
    تاریخ عضویت
    2016/08/02
    محل سکونت
    رؤیا و تخیلات
    نوشته‌ها
    61
    امتیاز
    3,600
    شهرت
    0
    100
    کاربر انجمن
    خوب بود، مخصوصا آخرش که واقعا بهم چسبید. من اصلا بلد نیستم نقد کنم ولی مطمئنم که داستانت یه چیزایی کم داشت، که به مرور زمان بهتر میشه و اونارو اضافه می کنی.
    [SIZE=5]
    هر چه از دست می رود بگذار برود...
    چیزی که به التماس آلوده باشد نمی خواهم...
    [COLOR=#ff0000]هرچه باشد...حتی زندگی...[/COLOR][/SIZE]
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2013/08/20
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    252
    امتیاز
    10,379
    شهرت
    0
    1,022
    کاربر انجمن
    به عنوان یه ادم حقیقی تصورش کرده بودم و خیلی برام جالب بود اینکه صرفن تو تخیلاتشه ^_^
    ممنون ادامه بده
    [IMG]http://www.upsara.com/images/z12q_imagine_sticker.jpg[/IMG]
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2012/12/02
    نوشته‌ها
    319
    امتیاز
    24,777
    شهرت
    0
    1,781
    تایپیست
    بد نبود! جالب بود. مخصوصا اینکه راوی داستان یه شخصیت ذهنی بود که قابلیت فکر کردن و تعریف کردن داشت

    انقدر میزنمشون تا بمیرن یا انقدر شکنجهشون میدم تا بمیرن
    این جمله رو میگفتی: انقدر میزنمشون یا شکنجه شون میدم تا بمیرن بهتر نبود؟ اینجوری یه فعل و فقط یه بار تکرار میکردی


    اگر خواستی چیزی را پنهان کنی لای یک کتاب بگذار
    این ملت کتاب نمی‌خوانند....

    احمد شاملو


    A.A
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2013/08/24
    نوشته‌ها
    462
    امتیاز
    12,747
    شهرت
    8
    1,806
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط azam نمایش پست ها
    بد نبود! جالب بود. مخصوصا اینکه راوی داستان یه شخصیت ذهنی بود که قابلیت فکر کردن و تعریف کردن داشت


    این جمله رو میگفتی: �انقدر میزنمشون یا شکنجه شون میدم تا بمیرن� بهتر نبود؟ اینجوری یه فعل و فقط یه بار تکرار میکردی
    اونا رو به عنوان سه تا جمله‌ی مستقل نوشتم پس تکرار شدن فعلش برای نشون دادن اینه و به طور کلی میشه : انقدر می‌زنمشون تا بمیرن یا انقدر شکنجه‌شون میدم تا بمیرن یا خیلی ساده می‌کشمشون.
    اما درست میگی میشد اونجوری هم نوشتش. شاید قشنگتر هم میشد
    چهار چیز بر صاحبان خرد از امت من لازم است :شنیدن دانش, حفظ آن, انتشار آن, و به کار بستن آن.
    حضرت محمد (ص)



    بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او.
    همیلتون

    من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم.
    سقراط

  8. #8
    تاریخ عضویت
    2016/03/30
    محل سکونت
    ابادانجلس
    نوشته‌ها
    315
    امتیاز
    9,283
    شهرت
    0
    760
    تایپیست
    تیم نقد:
    من نمیتونم به این داستان به عنوان داستان کوتاه نگاه کنم.فلش فیکشنم محسوب نمیشه و در نتیجه ی متنه که سرو ته داره.
    داستان از نظر فنی مشکل داره.ما توی داستان از جدال با خود و جدال با انسان های دیگر برخورداریم در صورتی که از داشتن تجربه توی متن محرومیم.ینی نویسنده داستانو باز نکرده و دلیل چنین کارهایی رو به اندازه ی کافی برای خاننده مشخص و معلوم نکرده.به چه دلیل کارکتر داستانی چنین کارهایی رو میکرده؟به چه دلیل کارکتر هیچ احساسی نداره؟ریشه ی این بحث ها و زدو خورد ها و مشکلات عقلی شخصیت داستانی از کجا بوده؟نگفتی چرا اون فرد خاص اینقدر ضعیف بود؟چرا چیزایی که برای خیلیا معمولیه اون نداره ؟.به این سوالات میگن پرسش های حادثه ایی.برای فهمیدن پاسخ اونها باید به جدال ها برگدریم.اما چیزی دست گیرمون نمیشه. و این ناقصی رو نمایان میکنه.
    ما توی داستان راوی جایز الخطا رو داریم.اول شخصه و طوری داره اون داستان رو گزارش وار پیش میبره که صحت حرفاش برای ما کمی سخته و نیاز به درنگ داره.این راوی خودش از کاری که میخواد بکنه خبر نداره و واکنش خواننده رو نمیدونه .این راوی غیر قابل اعتماده و اعتماد به تحلیل هاش زمان بره.دقیقا چیزی که ما توی داستان داریم.یک راوی که از سادیسم برخورداره و چیزهایی که میگه اونقدر خالاصه و سر بسته هست که خواننده رو به فکر وا نمیداره و همون اول باعث رد صلاحیت خودش مشه.
    هسته ی داستانی ایراد داره.چون ما از روابط علت و معلولی برخوردار نیستم.پرسش های بالا بیانگر اینه که بازم از نظر پلات ناقصه این داستاان.شخصیت و قهرمان داستانی از انگیزه ی فوق العاده ضعیف و محوی فرمانبرداری میکنه که توی داستان معلوم نیست.نوییسنده باید با اص=ستفاده از اضافه گویی و کم کم انگیزه ی خودش از انجام چنین کارهایی به نویسنده القا میکرد.هر حرفو عملی باد دلیلی داشته باشه.نویسنده به این دلالیل نپرداخته بود.
    شخصیت کارکتری ثابته.پس از نوع شخصیات دسته اوله که میشه توی ی جمله توصیفش کرد.یه ادم سادیسمی که گذشتش معلوم نیست.این ی تعریف کلی از کارکتر توعه.معمولا توی داستان ها این نوع شخصیات خشکی داستانی رو به همراه داره و خاننده بو جذب نمیکنه.این داستان نمونه ی بارزی از این گونه بود (:
    چرا؟
    چون شخصیت متغیر و دسته دومی مثل یک فرد واقعی در یک زندگی واقعی روایت میشه و تمام کارها و داده هاش ملموسه.
    تیپ متفاوت این داستان شاید یکی از عواملی باشه که خواننده حداقل بتونه داستانو تا اخر بخونه.نوعی متفاوت از قشرو جامعه که ما نمیتونیم زیاد شاهدش باشیم.
    زمینه ی داستانی به اندازه ی کافی بیانگر سیتینگ داستانی بود.فضای سازی داستانت کافی بود ولی میتونست با فضا سازی بیشتر عالی بشه، مثلا برخلاف اون فرد خاص، قهرمانت قوی هیکل باشه، برخلافش که ریاضی بلد نیست بلد باشه، برخلافش که نمیتونه خوب حرف بزنه خوب حرف بزنه... یه کم توضیحات اضافه میتونست خیلی خیلی تاثیر داستانو بیشتر کنه!
    این داستان باید از نظر الگو تقویت می شد.چرا؟به این دلیل که این داستانی جنبه ی روانی داره و باید ذهنیت شخصیت پرداخته تر میشدتا بتونه مننظق داستانی رو به همراه خودش داشته باشه.
    اما پایان داستان به نظرم همون کافیم نیست، گنگه، این که فرد خاص به قهرمان میگه تمام گنگه، شاید اگه میگفتی اخرین لحظات زندگی اون و همین طور من خیلی واضح تر نشون میداد که با مرگ اون فرد خاص قهرمانم میمیره (نویسنده ی عزیز.قهرمان خود اون فرد خاص بوده؟)
    عضی مشکلات نگارشی که دیدم ولی تا وقتی تا اخر خوندم یادم رفت چی بودن دقیقا ولی خب بودن. محاوره نوشتیش که خب من ترجیح میدادم محاوره نباشه، محاوره داخل دیالوگ نویسی رو دوس دارم، اما بیشتر می پسندم که داستان هر چقدرم با لحنه صمیمانه ای نوشته میشه لااقل افعال و کلمات کامل نوشته بشن! مثلا نگی افتادن، بگی افتادند.
    داستان درون مایه نداشت چه اشکار و چه تحویلی.پیرنگ به اندازه ی کفی قوی و جذاب نبود و از نظر عنصری سست و بی کشش بود.
    در ضمن اسپم زدن بعد از داستان ایراد بزرگی محسوب میشه و سعی کنید ازش اجتناب کنید.
    اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2016/08/22
    محل سکونت
    کره ی زمین :-q
    نوشته‌ها
    18
    امتیاز
    1,970
    شهرت
    0
    15
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط MIS_REIHANE نمایش پست ها
    تیم نقد:
    من نمیتونم به این داستان به عنوان داستان کوتاه نگاه کنم.فلش فیکشنم محسوب نمیشه و در نتیجه ی متنه که سرو ته داره.
    داستان از نظر فنی مشکل داره.ما توی داستان از جدال با خود و جدال با انسان های دیگر برخورداریم در صورتی که از داشتن تجربه توی متن محرومیم.ینی نویسنده داستانو باز نکرده و دلیل چنین کارهایی رو به اندازه ی کافی برای خاننده مشخص و معلوم نکرده.به چه دلیل کارکتر داستانی چنین کارهایی رو میکرده؟به چه دلیل کارکتر هیچ احساسی نداره؟ریشه ی این بحث ها و زدو خورد ها و مشکلات عقلی شخصیت داستانی از کجا بوده؟نگفتی چرا اون فرد خاص اینقدر ضعیف بود؟چرا چیزایی که برای خیلیا معمولیه اون نداره ؟.به این سوالات میگن پرسش های حادثه ایی.برای فهمیدن پاسخ اونها باید به جدال ها برگدریم.اما چیزی دست گیرمون نمیشه. و این ناقصی رو نمایان میکنه.
    ما توی داستان راوی جایز الخطا رو داریم.اول شخصه و طوری داره اون داستان رو گزارش وار پیش میبره که صحت حرفاش برای ما کمی سخته و نیاز به درنگ داره.این راوی خودش از کاری که میخواد بکنه خبر نداره و واکنش خواننده رو نمیدونه .این راوی غیر قابل اعتماده و اعتماد به تحلیل هاش زمان بره.دقیقا چیزی که ما توی داستان داریم.یک راوی که از سادیسم برخورداره و چیزهایی که میگه اونقدر خالاصه و سر بسته هست که خواننده رو به فکر وا نمیداره و همون اول باعث رد صلاحیت خودش مشه.
    هسته ی داستانی ایراد داره.چون ما از روابط علت و معلولی برخوردار نیستم.پرسش های بالا بیانگر اینه که بازم از نظر پلات ناقصه این داستاان.شخصیت و قهرمان داستانی از انگیزه ی فوق العاده ضعیف و محوی فرمانبرداری میکنه که توی داستان معلوم نیست.نوییسنده باید با اص=ستفاده از اضافه گویی و کم کم انگیزه ی خودش از انجام چنین کارهایی به نویسنده القا میکرد.هر حرفو عملی باد دلیلی داشته باشه.نویسنده به این دلالیل نپرداخته بود.
    شخصیت کارکتری ثابته.پس از نوع شخصیات دسته اوله که میشه توی ی جمله توصیفش کرد.یه ادم سادیسمی که گذشتش معلوم نیست.این ی تعریف کلی از کارکتر توعه.معمولا توی داستان ها این نوع شخصیات خشکی داستانی رو به همراه داره و خاننده بو جذب نمیکنه.این داستان نمونه ی بارزی از این گونه بود (:
    چرا؟
    چون شخصیت متغیر و دسته دومی مثل یک فرد واقعی در یک زندگی واقعی روایت میشه و تمام کارها و داده هاش ملموسه.
    تیپ متفاوت این داستان شاید یکی از عواملی باشه که خواننده حداقل بتونه داستانو تا اخر بخونه.نوعی متفاوت از قشرو جامعه که ما نمیتونیم زیاد شاهدش باشیم.
    زمینه ی داستانی به اندازه ی کافی بیانگر سیتینگ داستانی بود.فضای سازی داستانت کافی بود ولی میتونست با فضا سازی بیشتر عالی بشه، مثلا برخلاف اون فرد خاص، قهرمانت قوی هیکل باشه، برخلافش که ریاضی بلد نیست بلد باشه، برخلافش که نمیتونه خوب حرف بزنه خوب حرف بزنه... یه کم توضیحات اضافه میتونست خیلی خیلی تاثیر داستانو بیشتر کنه!
    این داستان باید از نظر الگو تقویت می شد.چرا؟به این دلیل که این داستانی جنبه ی روانی داره و باید ذهنیت شخصیت پرداخته تر میشدتا بتونه مننظق داستانی رو به همراه خودش داشته باشه.
    اما پایان داستان به نظرم همون کافیم نیست، گنگه، این که فرد خاص به قهرمان میگه تمام گنگه، شاید اگه میگفتی اخرین لحظات زندگی اون و همین طور من خیلی واضح تر نشون میداد که با مرگ اون فرد خاص قهرمانم میمیره (نویسنده ی عزیز.قهرمان خود اون فرد خاص بوده؟)
    عضی مشکلات نگارشی که دیدم ولی تا وقتی تا اخر خوندم یادم رفت چی بودن دقیقا ولی خب بودن. محاوره نوشتیش که خب من ترجیح میدادم محاوره نباشه، محاوره داخل دیالوگ نویسی رو دوس دارم، اما بیشتر می پسندم که داستان هر چقدرم با لحنه صمیمانه ای نوشته میشه لااقل افعال و کلمات کامل نوشته بشن! مثلا نگی افتادن، بگی افتادند.
    داستان درون مایه نداشت چه اشکار و چه تحویلی.پیرنگ به اندازه ی کفی قوی و جذاب نبود و از نظر عنصری سست و بی کشش بود.
    در ضمن اسپم زدن بعد از داستان ایراد بزرگی محسوب میشه و سعی کنید ازش اجتناب کنید.


    سلام دوست عزیز بانظراتتون مخالفم، گیرایی و جذابیت داستان خوب بود، در دیالوگ ها خواننده لحن آمرانه را بیشتر دوست دارد، این داستان درون مایه داشت هر چند ضعیف و کوچک ولی صرفا برای اولین تلاش و نوشتن داستان کوتاه خوب بود، داستان نه مبهم بود و نه خیلی سربسته و این خوب بود، همانطور که گفتم داستان کشش داشت واینکه دفعه ی بعد سعی کنید در نظرات و نقداتون اشتباهات تایپی کمتری داشته باشید.

    نویسنده ی عزیز واقعا ممنونم، داستان خوبی بود، منتظر بقیه ی کارهاتون هستم، شاد و پیشتاز باشید(همین بود؟)
    .Keep calm and care free.This is what I always do
    ریلکس باش... .
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2016/03/30
    محل سکونت
    ابادانجلس
    نوشته‌ها
    315
    امتیاز
    9,283
    شهرت
    0
    760
    تایپیست
    نقل قول نوشته اصلی توسط black cat نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز بانظراتتون مخالفم، گیرایی و جذابیت داستان خوب بود، در دیالوگ ها خواننده لحن آمرانه را بیشتر دوست دارد، این داستان درون مایه داشت هر چند ضعیف و کوچک ولی صرفا برای اولین تلاش و نوشتن داستان کوتاه خوب بود، داستان نه مبهم بود و نه خیلی سربسته و این خوب بود، همانطور که گفتم داستان کشش داشت واینکه دفعه ی بعد سعی کنید در نظرات و نقداتون اشتباهات تایپی کمتری داشته باشید.

    نویسنده ی عزیز واقعا ممنونم، داستان خوبی بود، منتظر بقیه ی کارهاتون هستم، شاد و پیشتاز باشید(همین بود؟)
    ببخشید.شما بهتره برین نثرو ی بار دیگه بخونین.دیالوگی توی این داستان بود؟درونمایه نداشت.اصن شما میدونین درونمایه ینی چی؟ینی بیاد ی نثر گزارش وار بنویسه و از ی کارکتر سادیسمی استفاده کنه و بشه درونمایه؟پیشنهاد میکنم ی سرچی تو گوگل بزنید.سر بستگی و پنهان کاریش و اون پرده ی خاکستری که روی داستان کشیده بود مخصوصا قسمت مرگ اشکار بود.بازم پیشنهاد میکنم بخونیدش.نقدو نظر هم از متنای دیگه مستثنا نیس و مطمئنن دارای اشتباه تایپی میشه.عذر میخوام.و اینکه کشش این داستان کم بود صرفا میخوندم تموم شه.البته نظر در این مورد خیلی شخصیه و مثه مسواک میمونه.من گفتم کشش کم بود چون نویسنده قراره با انواع سلایق اشنا بشه.
    در ضمن ایشون نویسنده هستن و رنک دارن.پس حتما با توجه به صلاح دید مدیران این درجه رو گرفتن.پس داستان کوتاه اولی یا دومی نداریم.نویسنده ایی که میتونه کلی صفحه رو با سرو ته مناسب جمع کنه پس حتما میتونه توی داستان کوتاه موفق باشه.
    پیشتاز باشید.
    ویرایش توسط MIS_REIHANE : 2016/08/29 در ساعت 22:27
    اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •