ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11

موضوع: رویا

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2013/08/20
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    252
    امتیاز
    10,379
    شهرت
    0
    1,022
    کاربر انجمن

    Cool رویا

    صدای خش خش دامن ابریشمی همراه با صدای گامها در گوشهایش می پیچید. تالار هیچ گاه چنین سرد نبود. کسانی دو طرفش ایستاده بودند، ساکت و بی حرکت، با صورت‌هایی سنگی بی هیچ احساسی و حریصانه به دنبال چیزی برای سرگرمی‌شان. به دنبال ردیف کردن کلمات یه گپ احمقانه پس از چای بعد از ظهر. هیچ کدامشان را به خاطر نمی اورد. نه ان زن که لباس بیش اندازه بلند سرخ داشت و نه ان مردی که شنل طلاییش را به دور خود پیچیده بود.
    صبر کن. سرخ؟ طلایی؟ مگر در مراسم ختم سیاه نمی پوشند؟ اما حتی خودش هم لباسی به رنگ اسمان داشت. چه اتفاقی افتاده بود؟ پدرش! پدرش کجا بود؟به سختی به یاد میاورد که پدرش را روی تخت مردگان دیده بود. با چشمهای باز اسمانیش. با چشمهای سراسر رنج و غمش. اشکهای مادرش را روی پوست دستش حس کرد و دیدش تار شد. چشم‌هایش را به سرعت بست و قدم هایش را تند کرد. چرا این تالار لعنتی اینقدر کش امده بود؟ چرا اینقدر احساس گنگی میکرد؟
    چشمهای مادرش را به یاد اورد که وحشت زده به او خیره شده بودند. چرا؟ وحشت از چه چیزی؟ چرا اینقدر سرش سنگین بود؟ چرا به یاد نمی اورد؟ این زمزمه احمقانه که در گوشش بود. ارواح در گوش میخواندند و او حتی نمی فهمید چه میگویند. اخرین قدم ها را برداشت و همانطور که به رو به رویش، به تخت پدرش، خیره شده بود از سه پلۀ پای تخت بالا رفت. مادرش ،مانند همیشه،سمت راست، روی تخت کوجک نشسته بود. چهره اش اما پوشیده از همان وحشتی بود که به یاد داشت، انگار که بخواهد منعش کند از نزدیک شده، انگار که بخواهد هشدار دهد. اما او حتی نمی دانست این وحشت متوجه چیست؟
    ایستاد. درست رو به روی تخت و صندلی خودش را در سمت چپ داشت. باید به سمت کدام میرفت؟ میپذیرفت خاطره ماتش از پدر را؟ یا مثل همیشه رفتار میکرد؟ همه چیز مثل همیشه بود. اما نه دقیقا. انگار از پشت یک لایه شیشه ضخیم همه چیز را میدید. کمی شکستگی در همه چیز بود. مثل یک رویا. پس تصمیمش را گرفت و مستقیم جلو رفت. این یک رویا بود. پس میتوانست هر کاری انجام دهد.
    چه اتفاقی میفتاد اگر روی ان تخت مینشست؟ به عنوان یک زن. ایا حقی برای تصاحب این تخت داشت؟
    "حق با خون به دست می‌اید" مگر غیر از این بود؟ اولین چیزی که پدرش به او اموخت. اما کدام خون چنین حقی به او میداد؟ پیشکار جلو امد و روی تخته ای مرصع تاج را تقدیمش کرد. تاج پدرش. این حقیقتا یک رویا بود. دستانش را دراز کرد و فلز سرد را لمس کرد و درست در همان لحظه خون را دید. خشک شده روی دستانش. و خنجری را که در شکم پدرش فرو رفت میان دستانش به یاد اورد. رنج و عذاب چشمان پدرش و وحشت چشمان مادرش را به یاد اورد. سست شدن پاها و انگشتانش و انعکاس صدای برخورد فلز با سنگ را به یاد اورد. جیغ مادرش و خونی که جلوی چشمانش پخش میشد و درست زیر پایش، پای تخت پدرش.
    انگشتانش دور تاج حلقه زدن و ان را در اختیار گرفت.
    و به یاد اورد که این رویا نبود.
    [IMG]http://www.upsara.com/images/z12q_imagine_sticker.jpg[/IMG]
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2016/08/02
    محل سکونت
    رؤیا و تخیلات
    نوشته‌ها
    61
    امتیاز
    3,600
    شهرت
    0
    100
    کاربر انجمن
    واقعا زیبا بود، خیلی ممنون.
    [SIZE=5]
    هر چه از دست می رود بگذار برود...
    چیزی که به التماس آلوده باشد نمی خواهم...
    [COLOR=#ff0000]هرچه باشد...حتی زندگی...[/COLOR][/SIZE]
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2014/04/28
    محل سکونت
    قبرستون
    نوشته‌ها
    304
    امتیاز
    172,578
    شهرت
    2
    1,885
    معاون سایت
    دختره ی بی حیا
    باباشو کشته حالا آلزایمرم واسه من گرفته؟
    قشنگ بود! هرچند توقع نداشتم اصلا قضیه این باشه! ولی خب میتونم بگم از خیلی از داستان کوتاهای سایت پیشتاز بنظر من بهتر بود! چرا؟
    نه به خاطر نثرش نه! اتفاقا شاید یک داستان کوتاه خیلی معمولی و حتی ایده ی ساده ای داشته باشه ولی نکته اش اینجاست که تونستی جمعش کنی! من کمتر داستانی رو این روزا میبینم که نویسنده ها جمعش کنن! لاقل داستانت سر و ته داشت و این یعنی در آینده پیشرفت میکنی اگه ادامه بدی!
    فقط برای کشف #nobody ها زنده هستم و نفس میکشم!
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2016/01/09
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    114
    امتیاز
    3,538
    شهرت
    0
    963
    کاربر انجمن
    مهدیه |:
    چرا انقد ترسناک |:
    من در رم تا نخوردیم |:
    [CENTER][COLOR=#000000][FONT=tahoma]یه روزی شاد شاد می‌شیم، بارون می‌شیم باد می‌شیم، یه روزی ما رفیق می‌شیم، شوخ می‌شیم شفیق می‌شیم! ایشالااااا ! ایشالااااا ![/FONT][/COLOR]
    [/CENTER]
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2013/08/20
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    252
    امتیاز
    10,379
    شهرت
    0
    1,022
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط M!r@ نمایش پست ها
    واقعا زیبا بود، خیلی ممنون.


    خیلی ممنونم من هم ^_^

    نقل قول نوشته اصلی توسط admiral نمایش پست ها
    دختره ی بی حیا
    نقل قول نوشته اصلی توسط admiral نمایش پست ها

    باباشو کشته حالا آلزایمرم واسه من گرفته؟
    قشنگ بود! هرچند توقع نداشتم اصلا قضیه این باشه! ولی خب میتونم بگم از خیلی از داستان کوتاهای سایت پیشتاز بنظر من بهتر بود! چرا؟
    نه به خاطر نثرش نه! اتفاقا شاید یک داستان کوتاه خیلی معمولی و حتی ایده ی ساده ای داشته باشه ولی نکته اش اینجاست که تونستی جمعش کنی! من کمتر داستانی رو این روزا میبینم که نویسنده ها جمعش کنن! لاقل داستانت سر و ته داشت و این یعنی در آینده پیشرفت میکنی اگه ادامه بدی!


    ممنون که این نظرو داری.
    تو شوک بود دیگه ^_^ بعد از شوک به در امد

    نقل قول نوشته اصلی توسط F@teme نمایش پست ها
    مهدیه |:
    نقل قول نوشته اصلی توسط F@teme نمایش پست ها
    چرا انقد ترسناک |:
    من در رم تا نخوردیم |:


    به این خوبی
    امیدوارم شب خواب نبینی فقط

    چه دردسر داشت این پسته
    ویرایش توسط Magystic Reen : 2016/08/27 در ساعت 23:03
    [IMG]http://www.upsara.com/images/z12q_imagine_sticker.jpg[/IMG]
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2013/08/24
    نوشته‌ها
    462
    امتیاز
    12,747
    شهرت
    8
    1,806
    نویسنده
    داستان قشنگی بود ولی یه جورایی انگار بخشی از یه چیز دیگه بود
    یه جورایی مستقل به نظر نمیرسید
    ولی واقعا خوب بود و اون حالتی که داشت رو به زیبایی نشون داده بود
    چهار چیز بر صاحبان خرد از امت من لازم است :شنیدن دانش, حفظ آن, انتشار آن, و به کار بستن آن.
    حضرت محمد (ص)



    بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او.
    همیلتون

    من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم.
    سقراط

  7. #7
    تاریخ عضویت
    2013/08/20
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    252
    امتیاز
    10,379
    شهرت
    0
    1,022
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط AVENJER نمایش پست ها
    داستان قشنگی بود ولی یه جورایی انگار بخشی از یه چیز دیگه بود
    یه جورایی مستقل به نظر نمیرسید
    ولی واقعا خوب بود و اون حالتی که داشت رو به زیبایی نشون داده بود
    بسی وارده این ایراد به کارم. خودمم قبولش دارم. یه بخشیش به خاطر اینه که اکثر داستان کوتاهام تو یه دنیای شناخته شده برا خودم میگذره و یادم میره خیلی فضاسازی کنم
    ممنونم از نظرتون ^_^
    [IMG]http://www.upsara.com/images/z12q_imagine_sticker.jpg[/IMG]
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2013/08/03
    محل سکونت
    قم
    نوشته‌ها
    492
    امتیاز
    33,625
    شهرت
    21
    2,308
    پليس سایت
    نظر کلی: نسبت به دوتا داستان دیگه ای که دیروز نوشته شدن بهتر بود خوشم اومد
    نظرجزیی: اممممم بیخیالش تیم نقد بیاد بهتره حال فکر کردن ندارم الان خخخخخخ
    یه سرباز وقتی که می‌رسه به ته خط تازه تبدیل به وزیر می‌شه
    _________
    چقدر عقده نگه داشتم تو دل پیرم چقدر دویدم و فهمیدم رو تردمیلم
    __________
    من اعصاب بیست سال دیگمو الان دارم از بدن خودم مساعده می‌گیرم
    یاس
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2013/08/20
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    252
    امتیاز
    10,379
    شهرت
    0
    1,022
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط sir m.h.e نمایش پست ها
    نظر کلی: نسبت به دوتا داستان دیگه ای که دیروز نوشته شدن بهتر بود خوشم اومد
    نظرجزیی: اممممم بیخیالش تیم نقد بیاد بهتره حال فکر کردن ندارم الان خخخخخخ
    با تشکر ^_^
    نظر جزئیتم میگفتی بهتر بود
    [IMG]http://www.upsara.com/images/z12q_imagine_sticker.jpg[/IMG]
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    نقد تیم نقد

    داستانت یه شلخگیو پراکندگی داره که شاید به خاطر این بوده بگی توی رویاست یا حال روحی بد قهرمانو توصیف کنی ولی زیاد شده.
    داستان سازیت ضعیفه، نمیشه که یه دختر باباشو بکشه فقط به خاطر بدست گرفتن قدرت یه پیش زمینه میخواد مثلا پدره خونخوار بوده میخواسته ملتو از دستش نجات بده، یا یه اتفاقاتی افتاده دختره از پدرش متنفره شده ( شاید میخواسته به زور شوهرش بده خخخخخ) یکی دیگه این که کسی که پادشاهو میکشه احتمالا اعدامش می کنن نه این که تاج پادشاهی بهش بدن لااقل باید دو تا قدرت دیگه رو با خودش همراه کنه دیگه ها ( مثلا ارتشو ( ربطی به کودتا نظامی ترکیه نداره دارم مثال میزنم) یا شورای قبایل یا حداقل یه حزب سیاسی یا یه چیزی بلاخره) روی این موضوع کار کن!
    هیجان متن بالا و پایین میشد که این خوبه، خواننده رو جذب می کنه ولی می بایست متنت طولانی تر باشه تا تاثیر گذاری بیشتری داشته باشه.
    اها توصیفات داستان کم و زیاد میشد که اصلا خوب نیست، نمیگم حتما توصیف و فضا سازی زیاد باشه نه، بستگی به داستان و نویسنده داره که فضاسازی و توصیف زیاد باشه یا کم اما باید کافی باشه، البته قسمتای مختلف داستانم فرق می کنه مثلا همین داستان خودت وقتی داری شنل طلایی و لبسا بلند قرمز و صورتهای سنگی افرادی که اصلا برای قهرمان مهم نیستنو توصیف میکنی خب زیاده ولی مادرش که اینجا طرف مهمیه فقط از صورت وحشتزده حرف می زنی! اینم از این!
    اممممممممم
    طرح داستانت ضعیفه به طرز وحشتناکی ضعیفه، طرح خیلی چیز مهمیه، همه چیز به طرح بستگی داره. اگه طرح داستانت مشخص باشه هم خودت راحتتر مینویسی هم خواننده بهتر میفهمه و بیشتر جذب میشه.
    شروع داستانت متوسط به بالا بود خوشم اومد در کل، جذب کننده بود.
    پایان داستان خوب بود و به نظرم خیلیم خوب بود اما یهویی بود می بایست برا این که بفهمه توی رویا نیست و پدرشو کشته شوکی بیشتری بهش وارد بشه که بزام فضاسازی بیشتر میخواست!
    یه سری مشکلات نگارشی داشتی، کلمات ناقص ( مثلا یه به جای یک، زدن به جای زدند، گوش به جای گوشش و ....) روی اینام دقت کن

    در کل داستانتو خوب ارزیابی می کنم، برا اولین داستان کوتاه میگم عالی بود اینایی که گفتمم روشون کار کنی ( که اصلا کار کردن نمیخواد بنویسی خود به خود بهتر میشن) جزو بهترین نویسنده های سایت میشی!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/09/09, 08:03
  2. با ۱۶ درخت با شکوه در گوشه و کنار جهان آشنا شوید
    توسط aghi20 در انجمن مطالب جالب و دانستنی‌ها
    پاسخ: 1
    آخرین نوشته: 2014/08/03, 11:35
  3. درفش همیشه سرفراز کاویانی
    توسط بازی خور در انجمن آموزشگاه
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2013/12/01, 18:06
  4. فراخوان تیم ویرایش(ویراست؟)
    توسط JuPiTeR در انجمن بایگانی
    پاسخ: 13
    آخرین نوشته: 2013/10/20, 15:14
  5. پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2012/10/15, 23:07

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •