میخوام بگید چه حسی داشت این داستان گروهی بهتون چه حسی داد؟
عالی بود. اگه بهت بگم گاهی توی داستان غرق می شدم دروغ نگفتم. حس خوبی بود. داشتن یه هدف مشترک با چند نفر دیگه، و ذوق و اشتیاق دسته جمعی!
اگه برگردین عقب بازم شرکت میکنید؟
بله بی شک. و بهتر. و با تجربه بیشتری که توی این مدت پیدا کردم. یه چیزایی یاد گرفتم.
نمیکنید؟ چرا نه؟
اگه برگردی عقب چه قدرتی انتخاب میکنی؟ و اینکه اگه بازم شرکت میکنی به چه علت؟
پیشگویی قدرت مورد علاقم نیست. اما می دونم اگه به عقب برمی گشتم باز هم همین رو انتخاب می کردم. چون مناسب ترین قدرت برای من بود. و درباره قسمت دوم سوالت، بالاتر جوابتو داشتم. علاوه بر اون، خیلی خوش گذشت. حتی اون دعواهای کوچیک بینش.
خوبیها و بدیهای داستان گروهی؟
ایده ها و تخیلات چندین نفر، که با هم ترکیب میشه و یه چیز خیلی خوب میسازه. ضمن اینکه داستان گروهی، خیلی به پرورش قلم هامون کمک کرد. همه سعی کردیم بهتر از قبل بنویسیم. و اینکه خیلی از کسایی که هیچ وقت به نوشتن فکر هم نکردند، اینجا دست به قلم شدن و بهمون نشون دادند که استعدادش رو دارند. امیدوارم ادامه بدند. بدی های داستان گروهی هم، تفاوت نثرها، بی توجهی خیلی ها به قوانین، مشکلات نگارشی خیلی ها، علاقه به راه خود را رفتن و... بود.
میدونم از دست من که ناراحتین همه حتما
ولی نظرتون درباره دوتا ناظر دیگه چیبود؟ (انتقاد و پیشنهاد به اونا)
من از دستت ناراحت نیستم اصلا. به بهترین شکل عمل کردی و ممکن بود هرکسی جای تو بود خیلی وقت پیش شکست می خورد. تو خیلی مسلط و عالی کنترل کردی. تو و دو ناظر دیگه...اونا هم کلی زحمت کشیدند و به شیوه ای خستگی ناپذیر این داستان رو به اینی که الان هست رسوندند. دمتون گرم.
همین سوال بالا درباره من؟ کارم خوب بود؟ بد بود؟ چیکار کنم بهتر بشه؟
چرا قبل اینکه بپرسی جواب میدم؟ ای بابا. علاوه بر اون نکاتی که گفتم، چیکار کنی کارت بهتر شه؟ رو اعصابت کار کن گرچه به نسبت خیلی ها اعصابت وضعش خوبه، اما بهتر بشه خوب تره
اصلا داستان چطور بود؟ از یک تا 10 بهش نمره بدین!
فکر می کنم شیش و نیم تا هفت منصفانه باشه.
بنظرتون داستان ادامه داشته باشه یا نه؟
بله. خیلی بله. مهم نیست که من جزوش باشم یا نباشم، مهم نیست که حضورم چطوریه، ولی لطفا ادامش بده. خیلی دوست دارم ادامش بدی.
فکر میکنید پایان داستان بهتر از شروعش بود یا برعکس؟ شروع بهتری داشت.
اصلا شما بودین از ابتدا تا انتهای داستانو چجوری پیش میبردین؟ (حداقل 2 خطر برای خسته های سایت! و حداکثر 6 خط برای اونای که دل پری دارن! محمدجواد توروخدا بیش از 6 خط نشه فقط
)
خخخ
تو بخش پخش شدن ویروس تو جهان، یه پایگاه می زدیم و مقدار زیادی از انسان ها زنده می موندند. ما تو پایگاه با ویروس زامبی می جنگیدیم. با تحقیقات زیاد یه پادزهر میساختیم که زامبی هارو بازیابی کنه. هممون سازمان یافته شده تر می شدیم و با زامبی ها مبارزه می کردیم و انسان های بیشتری رو نجات می دادیم. جالب نمی شد؟ شاید هم کلیشه ای باشه.
پایان داستانو چجوری تموم میکردین؟
نابودی زامبی ها، و شروع ساخت دنیا. یعنی، الان همه جا ویرونست، یه بخشی از جمعیت انسانی نجات پیدا کرده و حالا باید دنیا رو از نو بسازه!
توقعتون چیبود؟ یعنی فکر میکردین آخرش چی میشه؟ انتظار همچین پایانی رو داشتید یا نه؟ (فقط قسمت آخر رو در نظر نگیرید همه قسمتا رو بگید)
هیچ انتظاری نداشتم راستش. البته یادمه یه بار بهت گفتم حدس می زنم همه زنده شن، اما چون روشش اشتباه بود گفتی اشتباهه و درباره بقیه قسمت ها هم باید بگم نه اصلا انتظارشو نداشتم، مخصوصا نابودی قصر. کاملا شوکه شدم!
کدوم قسمتو بیشتر از همه دوست داشتید؟
بخش اول.
اگه بگم ادامه داستان دست شما کتاب دومو چجوری شروع میکنی؟
برگشتن حافظه بقیه به صورت آهسته، برگشت جو.. مجید، اونم درحالی که اکثر بچه ها هنوز توانایی هاشون برنگشته.
نظر درباره عکسهای اینستاگرام داستان؟ و کانال داستان با هنرنمایی سه تفنگدار؟
کانال داستان خیلی خوب بود عکس ها نه...یعنی می تونم بگم حداقل عکس من می تونست بهتر باشه.
درباره کاور کتابها؟
فوق العاده. هرچی راجبشون بگم کم گفتم. محشر بودن! آفرین