نوشته اصلی توسط
Kale poOok
تیتر تاپیک یه جوری بود که تا آخرین کلمه منتظر بودم یه اتفاق مافوق بشری ای، معجزه ای چیزی اتفاق افتاده باشه
چه راحت تصمیم گرفتی
ببخشیدااا خانوم تاپیکر (شخصی که تاپیک می زند!!!) جان میشه نام کاربریتون رو بپرسم؟!
یه ربع درگیر خوندنشم
معجزه به نظر من گاهی یه تصمیم میتونه معجزه باشه تصمیمی که شاید ساده بنظر بیاد اما اگه خودت مینشستی سالها هم به این تصمیم نمیرسیدی ولی خدا همه نشونه ها رو یه جور میچینه تا انتخابش کنی در واقع چادری شدن فقط پوشیدن چادر نیست چون تا باید حفظش کنی چادری موندن خودش یه معجزه است تو این دوره زمونه ینی اینکه هرجا بری چادر بزنی حجابت کامل باشه رفتارو تیپ و حرف زدن وحتی نگاه هات دادبزنه محجبه ای باحیایی این انتخاب که یه معجزه ست و معجزه میسازه
(اسم کاربریم اینم ازم خیلی میپرسن اس کا جی اچ کا اچ ام یه نفر دیگه رو از عذاب درآوردم)
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
نوشته اصلی توسط
M.A.S.K
والا منم بار اول ک چادری شدم جریانش این بود ک فک میکردم کسی خونه نی...طبق معمول با شلوارک داشتم میگشتم یهو دیدم مامان و خاله و دختر خاله هام جلوم ظاهر شدن...هیچی دیگه....چادر مادرمو گرفتم...اولین روزی بود ک چادری شدم
:/ :/ :/
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
نوشته اصلی توسط
mixed-nut
ای جاااان ای جاااااان من حتی مظلوم تر بودم
بچه اول بودم هیشکی برام جاده صاف نمیکرد
برا همه چیز خون دل خوردم تا رسیدم بهش...
الهی فدای مظلومیت و تنهایی خودم بشم
من تا یه مدت همینجوری چادر گلگلی سرم میکردم همه جا هم میرفتم
تازه وسطاش حوصلم سر میرفت چادر رو ول میکردم پشت سرم میشد موهای راپونزلیم
یا کش چادر رو مینداختم دور گردنم میشد شنلم
منم از ده سالگی چادری شدم
آره جاده صاف کن داشتن تو اینجور موقع ها یک حالی میده
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
نوشته اصلی توسط
Banoo.Shamash
منم راستش یکم چادری شدنم عجیب بود 0_0
دوم ابتدایی بودم، که یه دختره تازه اومده بود توی مدرسمون. همون لحظه ازش خوشم اومد. خیلی خوس برخورد و گرم و صمیمی بود و البته چادری.
بهش گفتم که میخوام باهاش دوست بشم، اونم گفت که اگر میخوای با من دوست باشی و منم باهات باشم، پس باید چادر بزنی
منم گفتم خوب باشه
و تا الان، هنوزم میگم دم اون دوستم گرم که کاری کرد من حتی تا الان چادری باشم^_____^
هوووم جالبه من همچین شرطی برا دوستام نذاشتم هیچ وقت ولی هم کلاسیام موقع دبستان وقتی من چادر میزدم چادر نماز گل گلی میزدن از خونه تا مدرسه که مثل من باشن
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
نوشته اصلی توسط
admiral
ولی داستان چادری شدن من تخیلی تره!
من هروقت از این فیلمای کره ای که شنل دارن جنگجوهاشون میدیدم (فیلمای سبک جومونگی رو نمیگما! اونایی ک سامورایی و شمشیر زنای فوق تخیلین که پروازم میکنن
) خلاصه در انتهای این فیلما همیشه چادر سفید مادرمو برمیداشتم کمبرند حوله لباسیمم به عنوان شلاق در میاردم و حرکات فیلمو تقلید میکرد
میرفتم رو دسته صندلی چادرو مثه بال باز میکردم میپریدم
یا چرخ میزدم این چادر دور من مثه دامن سیندرلا باز میشه
چه عشقی میکردم با چادرا
چادر نماز مامان هوووم یه خاطره قشنگ از چادر نماز مامان که فکر کنم همه دارن
موقع نماز میدویدم سمت مادر به قد قامت که قامت راست میکرد، دور قامتش طواف میخوردم. انگار وارد دالان تودرتوی سفیدی میشدم که از آسمانش گلهای سرخ می بارید. دالان پر نوری که انتهایش به آغوش مادرم میرسید