ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 5 1 2 3 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 50
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو

    چی شد چادری شدم؟

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام دوستانامروز میخوام جواب سوالی که ازم میپرسیدید رو بگم.

    خیلییییی وقتا برام پیش اومده و هنوزم میاد که چه از کاربرای این سایت چه از دوستام همکلاسیام آشناها و حتی مردم تو خیابون و سر ایستگاه ... ازم میپرسن که چی شد چادری شدم؟
    خب میخوام امروز اینجا بنویسم براتون!
    ماجرای جالبیه
    بچه که بودم از اون دخترایی بودم که اگر صبح می نشوندنش روی صندلی و می گفتن: مثل یه بچه خوب همینجا بشین!
    شب که می اومدن می دیدن همونطور دسته گلی سرجام نشستم. از همان دخترهای آرام و متین ولی... سر پر هیاهویی داشتم و دنیای خیال انگیز و پر از سوال افکاری که باعث شد از همون کودکی تصمیمات بزرگی بگیرم.
    در ایام پر شور بچگی یه روز که داشتیم میرفتیم مهمونی، همین که دم در رسیدیم، خواهرم سرجاش ایستاد و هرچی مادرم اصرار کرد که بیاد، نیومد!
    مادرم جلو رفت و دستی روی شونش گذاشت و آروم پرسید: چرا؟ چرانمیای؟
    خواهرم به چشمای پر سوال مادرم خیره شد و گفت:چادر میخوام
    مامانم خندید با یه دستش دست من و با دست دیگه اش دست خواهرم رو گرفت و گفت:باشه برات میگیرم
    خواهرم اما از جاش تکون نخورد.
    مادرم بامهربونی بهش روکرد و گفت: الان همه خونه مادربزرگ منتظرن بیا بعد مهمونی برات میگیرم.
    خواهرم سری تکون داد و گفت: الان میخوام
    صدای بوق های مکرر تاکسی همسایه ها رو هم کلافه کرده بود. مادرم نگاهی به در انداخت بعد رفت داخل خونه و یه چادر سفید گلدار آورد و دست خواهرم داد.
    خواهرم چادر را گرفته بود و سرسختانه به مادرم زل زده بود.
    مادرم نفس عمیقی کشید و روبه خواهرم با نگرانی پرسید: خب چرا نمیای دیگه؟
    خواهرم درحالی که به سمت تاب انتهای حیاط می رفت گفت: چادر مشکی میخوام.
    مادرم نگاهی به من انداخت و بعد رفت و کنار خواهرم روی تاب نشست. دستی به صورت قرمز و خیس از اشک خواهرم کشید و پرسید: باور نمیکنی برات میگیرم؟
    خواهرم سرش رو به نشانه تأکید تکون داد و جواب داد: چرا ولی الان میخواااام.
    و بعد از چند لحظه سکوت ادامه داد: تو... خودت حاضری با چادر رنگی بیای بیرون؟
    مادرم ابروهاشو بالا داد و گفت: خب من بزرگم
    خواهرم شونه هاشو بالا انداخت و گفت: خب منم بزرگم
    مادرم لبخندی زد. رفت و کرایه تاکسی رو حساب کرد و ماشین رو پس فرستاد. بعد رفت و به مادربزرگم تلفن زد که ما مهمونی نمیایم.
    شب که بابام اومد خونه مادرم باهاش صحبت کرد.چند روز بعد که بابا و مامانم دیدن خواهرم سر خواسته اش پافشاری میکنه رفتن که براش چادر بگیرن. اینجا بود که من آهسته و شمرده شمرده پشت سرشون رفتم و تنها گفتم: منم میخوام



    یه فکری دوست جونیا در مورد حجاب یکی دوتا جمله بگید تا تبدیل به عکس نوشته بشه لازم نیست حتما جمله ادبی یاشعر باشه(باشه بهتره ) نظرتون فکرتون هرچی دوست میدارید بگید اگرم برا پیدا کردن عکس یا ساختن عکس نوشته میتونین همکاری کنید برام پیغام بفرستید به پروفایلم خب بسم الله !
    ویرایش توسط skghkhm : 2016/06/18 در ساعت 17:42
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2015/01/23
    نوشته‌ها
    134
    امتیاز
    6,291
    شهرت
    0
    197
    کاربر انجمن
    oooooooخخخخخخخ خسته نباشي
    ویرایش توسط M.A.S.K : 2016/06/13 در ساعت 22:54


    سرها
    ميغلتند
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    نقل قول نوشته اصلی توسط جلاد نمایش پست ها
    oooooooخخخخخخخ خسته نباشي چون تهش كالا ديگه خريده نميشه
    اتفاقا خریداری شد دوتا هم خریدیدن هم واسه من هم واسه خواهرم
    ویرایش توسط M.A.S.K : 2016/06/13 در ساعت 22:54
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    منم راستش یکم چادری شدنم عجیب بود 0_0
    دوم ابتدایی بودم، که یه دختره تازه اومده بود توی مدرسمون. همون لحظه ازش خوشم اومد. خیلی خوس برخورد و گرم و صمیمی بود و البته چادری.
    بهش گفتم که میخوام باهاش دوست بشم، اونم گفت که اگر میخوای با من دوست باشی و منم باهات باشم، پس باید چادر بزنی
    منم گفتم خوب باشه
    و تا الان، هنوزم میگم دم اون دوستم گرم که کاری کرد من حتی تا الان چادری باشم^_____^
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    ای جاااان ای جاااااان من حتی مظلوم تر بودم
    بچه اول بودم هیشکی برام جاده صاف نمیکرد
    برا همه چیز خون دل خوردم تا رسیدم بهش...
    الهی فدای مظلومیت و تنهایی خودم بشم

    من تا یه مدت همینجوری چادر گلگلی سرم میکردم همه جا هم میرفتم
    تازه وسطاش حوصلم سر میرفت چادر رو ول میکردم پشت سرم میشد موهای راپونزلیم
    یا کش چادر رو مینداختم دور گردنم میشد شنلم
    منم از ده سالگی چادری شدم
    امضا:

    A.Gh

    والا
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2012/08/21
    محل سکونت
    ...
    نوشته‌ها
    404
    امتیاز
    7,066
    شهرت
    0
    2,567
    مدیر ارشد
    والا منم بار اول ک چادری شدم جریانش این بود ک فک میکردم کسی خونه نی...طبق معمول با شلوارک داشتم میگشتم یهو دیدم مامان و خاله و دختر خاله هام جلوم ظاهر شدن...هیچی دیگه....چادر مادرمو گرفتم...اولین روزی بود ک چادری شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط admiral نمایش پست ها

    ولی داستان چادری شدن من تخیلی تره!
    من هروقت از این فیلمای کره ای که شنل دارن جنگجوهاشون میدیدم (فیلمای سبک جومونگی رو نمیگما! اونایی ک سامورایی و شمشیر زنای فوق تخیلین که پروازم میکنن ) خلاصه در انتهای این فیلما همیشه چادر سفید مادرمو برمیداشتم کمبرند حوله لباسیمم به عنوان شلاق در میاردم و حرکات فیلمو تقلید میکرد میرفتم رو دسته صندلی چادرو مثه بال باز میکردم میپریدم یا چرخ میزدم این چادر دور من مثه دامن سیندرلا باز میشه

    چه عشقی میکردم با چادرا


    کسرا داداشم....من اگ بخوام دقیق تر بگم کی چادری شدم باید برگردم ب کودکیم....زمانی که بتمنو دیدم...یادش بخیررر......

    چادرو با کمر میبستم..از اونجایی ک نقاب نداشتم چادر سرم میکردم...پایینشم شنلم بود....صورتم دوتا چیر آویزون میکردم


    یادش بخیر....


    عذر تو باکس پرسیدی اینجا میگم......فقط شلواک نو آدر لباس @MIXED_NUT
    ویرایش توسط M.A.S.K : 2016/06/14 در ساعت 23:15
    در پس هر تاریکی نوریست ، نوید روشنایی

    آنگاه که سرنوشتم تغییر کند

    من آن را دوباره خواهم ساخت ؛ با قدرتم

    چرا که قدرت از آن من است

    آنگاه که درهای سرنوشت بسته شوند

    تنها من محرم خواهم بود

    ای دست های ناپیدای سرنوشت

    من شمارا به مبارزه میطلبم
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2016/04/16
    نوشته‌ها
    13
    امتیاز
    1,932
    شهرت
    0
    29
    کاربر انجمن
    تیتر تاپیک یه جوری بود که تا آخرین کلمه منتظر بودم یه اتفاق مافوق بشری ای، معجزه ای چیزی اتفاق افتاده باشه چه راحت تصمیم گرفتی
    ببخشیدااا خانوم تاپیکر (شخصی که تاپیک می زند!!!) جان میشه نام کاربریتون رو بپرسم؟! یه ربع درگیر خوندنشم
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2014/04/28
    محل سکونت
    قبرستون
    نوشته‌ها
    304
    امتیاز
    172,578
    شهرت
    2
    1,885
    معاون سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط M.A.S.K نمایش پست ها
    والا منم بار اول ک چادری شدم جریانش این بود ک فک میکردم کسی خونه نی...طبق معمول با شلوارک داشتم میگشتم یهو دیدم مامان و خاله و دختر خاله هام جلوم ظاهر شدن...هیچی دیگه....چادر مادرمو گرفتم...اولین روزی بود ک چادری شدم

    ولی داستان چادری شدن من تخیلی تره!
    من هروقت از این فیلمای کره ای که شنل دارن جنگجوهاشون میدیدم (فیلمای سبک جومونگی رو نمیگما! اونایی ک سامورایی و شمشیر زنای فوق تخیلین که پروازم میکنن ) خلاصه در انتهای این فیلما همیشه چادر سفید مادرمو برمیداشتم کمبرند حوله لباسیمم به عنوان شلاق در میاردم و حرکات فیلمو تقلید میکرد میرفتم رو دسته صندلی چادرو مثه بال باز میکردم میپریدم یا چرخ میزدم این چادر دور من مثه دامن سیندرلا باز میشه

    چه عشقی میکردم با چادرا
    فقط برای کشف #nobody ها زنده هستم و نفس میکشم!
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    نقل قول نوشته اصلی توسط Kale poOok نمایش پست ها
    تیتر تاپیک یه جوری بود که تا آخرین کلمه منتظر بودم یه اتفاق مافوق بشری ای، معجزه ای چیزی اتفاق افتاده باشه چه راحت تصمیم گرفتی
    ببخشیدااا خانوم تاپیکر (شخصی که تاپیک می زند!!!) جان میشه نام کاربریتون رو بپرسم؟! یه ربع درگیر خوندنشم
    معجزه به نظر من گاهی یه تصمیم میتونه معجزه باشه تصمیمی که شاید ساده بنظر بیاد اما اگه خودت مینشستی سالها هم به این تصمیم نمیرسیدی ولی خدا همه نشونه ها رو یه جور میچینه تا انتخابش کنی در واقع چادری شدن فقط پوشیدن چادر نیست چون تا باید حفظش کنی چادری موندن خودش یه معجزه است تو این دوره زمونه ینی اینکه هرجا بری چادر بزنی حجابت کامل باشه رفتارو تیپ و حرف زدن وحتی نگاه هات دادبزنه محجبه ای باحیایی این انتخاب که یه معجزه ست و معجزه میسازه
    (اسم کاربریم اینم ازم خیلی میپرسن اس کا جی اچ کا اچ ام یه نفر دیگه رو از عذاب درآوردم)

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط M.A.S.K نمایش پست ها
    والا منم بار اول ک چادری شدم جریانش این بود ک فک میکردم کسی خونه نی...طبق معمول با شلوارک داشتم میگشتم یهو دیدم مامان و خاله و دختر خاله هام جلوم ظاهر شدن...هیچی دیگه....چادر مادرمو گرفتم...اولین روزی بود ک چادری شدم
    :/ :/ :/


    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط mixed-nut نمایش پست ها
    ای جاااان ای جاااااان من حتی مظلوم تر بودم
    بچه اول بودم هیشکی برام جاده صاف نمیکرد
    برا همه چیز خون دل خوردم تا رسیدم بهش...
    الهی فدای مظلومیت و تنهایی خودم بشم

    من تا یه مدت همینجوری چادر گلگلی سرم میکردم همه جا هم میرفتم
    تازه وسطاش حوصلم سر میرفت چادر رو ول میکردم پشت سرم میشد موهای راپونزلیم
    یا کش چادر رو مینداختم دور گردنم میشد شنلم
    منم از ده سالگی چادری شدم
    آره جاده صاف کن داشتن تو اینجور موقع ها یک حالی میده

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Banoo.Shamash نمایش پست ها
    منم راستش یکم چادری شدنم عجیب بود 0_0
    دوم ابتدایی بودم، که یه دختره تازه اومده بود توی مدرسمون. همون لحظه ازش خوشم اومد. خیلی خوس برخورد و گرم و صمیمی بود و البته چادری.
    بهش گفتم که میخوام باهاش دوست بشم، اونم گفت که اگر میخوای با من دوست باشی و منم باهات باشم، پس باید چادر بزنی
    منم گفتم خوب باشه
    و تا الان، هنوزم میگم دم اون دوستم گرم که کاری کرد من حتی تا الان چادری باشم^_____^
    هوووم جالبه من همچین شرطی برا دوستام نذاشتم هیچ وقت ولی هم کلاسیام موقع دبستان وقتی من چادر میزدم چادر نماز گل گلی میزدن از خونه تا مدرسه که مثل من باشن

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط admiral نمایش پست ها

    ولی داستان چادری شدن من تخیلی تره!
    من هروقت از این فیلمای کره ای که شنل دارن جنگجوهاشون میدیدم (فیلمای سبک جومونگی رو نمیگما! اونایی ک سامورایی و شمشیر زنای فوق تخیلین که پروازم میکنن ) خلاصه در انتهای این فیلما همیشه چادر سفید مادرمو برمیداشتم کمبرند حوله لباسیمم به عنوان شلاق در میاردم و حرکات فیلمو تقلید میکرد میرفتم رو دسته صندلی چادرو مثه بال باز میکردم میپریدم یا چرخ میزدم این چادر دور من مثه دامن سیندرلا باز میشه

    چه عشقی میکردم با چادرا
    چادر نماز مامان هوووم یه خاطره قشنگ از چادر نماز مامان که فکر کنم همه دارن


    موقع نماز میدویدم سمت مادر به قد قامت که قامت راست میکرد، دور قامتش طواف میخوردم. انگار وارد دالان تودرتوی سفیدی میشدم که از آسمانش گلهای سرخ می بارید. دالان پر نوری که انتهایش به آغوش مادرم میرسید
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2015/07/07
    محل سکونت
    زمین
    نوشته‌ها
    298
    امتیاز
    5,874
    شهرت
    0
    262
    کاربر انجمن
    من چون خواهرم یه سال ازمن بزرگتر بود من رو چادری کرد چون نماز می خوند مامانم براش یه چادر کوچولو خریده بود
    بعد من که میدیدم نماز می خونه منم یه چادر خواستم مامانم گفت باشه برای تو زوده خواهرم که کلاس سوم ابتدایی شد
    بعد مامانم به من اون چادر نماز قبلی رو به من داد از اون برای نماز استفاده می کردم وقتی با مامانم سجده می کردم
    دیگه بالا نمی اومدم همونجا سجده تبدیل می شد به دراز کشیدن زیر چادر نماز!!
    برای همین مامانم برام سال دیگش که کلاس سوم ابتدایی شدم برام چادر سیاه خرید.
    وبه من گفت که از ان برای بیرون هم استفاده کنم.
    چادری شدن من اینجوری بود!!
    [IMG]http://s6.uplod.ir/i/00655/bmjcacxe7doh.jpg[/IMG]
صفحه 1 از 5 1 2 3 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 50

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •