ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 2 از 2 نخست 1 2
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 11 , از مجموع 11
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/10/15
    نوشته‌ها
    46
    امتیاز
    3,301
    شهرت
    0
    256
    پليس سایت

    هرج و مرج (جهان ارمانی)( داستان سوم)

    سلام دوستان این داستان سومم هست از تمومیه کسانی که لطف داشتن و تو داستانهایه قبلی نقد کردند ممنونم (لازم به اشاره است که نقدی درباره کوتاه نوشتن نبود اشتباه از من بود باید از این تیریبون معذرت خواهی کنم یا کلا خدافظی کنم (سر و کارم با مدیر)) سعی کردم رو نقدا کار کنم و رو توصیف کردن بیشتر تمرکز کنم(تو نقدا نبود خودم احساس کردم توش یه مقدار ضعیفم)
    اگر کم و کسری هست به بزرگی خویش ببخشین و بم بگینپیشاپیش ممنون از نقداتون(گذشته و اینده)



    هوا گرگ و میش بود.
    در اتاق کوچکش روی زمین دراز کشیده بود. بدنش کوفته و خیس عرق بود. سرما از هر سو به ان اتاقک وارد میشد
    به خوابهایش می اندیشید .
    کابوسهایی تکراری . تنها راه فرارش بیداری بود اما گاهی چشمانش به او خیانت میکرد و بسته میشد و این شروع کابوسی دیگر بود.
    زخم هایه بسیاری در بدن داشت اما روحش زخمیتر بود .روحی که در جستجوی ارامش سختی میکشید
    گاهی به مرگ می اندیشید. ولی میدانست مرگ تنها خوابی بلند است که راهی برای بیدار شدن ندارد...کابوسی تمام نشدنی
    منشا کابوسش کجاست . شاید مرگی که تا چند ساله دیگر به سراغش میامد و او را در عذابی که در طول زندگی نکبت بارش خلق کرده بود فرو میبردیا شاید وجدانی که هیچ گاه ارام نگرفت.
    کمی پیش سرباز بود و هدف داشت. به جنگی میرفت که معتقد بود برای ارامش ایندگان است . با خود میگفت" کودکان چشم به راه جهانی پر از ارامشند و ما برایشان به ارمغان میاوریم"...جملات کلیشه ای. اما حالا فهمیده بود جملات دروغهایی برای سرکوب عذاب وجدان سرباز هاست.
    برای فراموش کردن از دست دادگان و کنار امدن با شکست.
    شکستی که برای عده ای مقام اورد و برای او چند ترکش در کمر و یک ویلچر.
    دوباره به یاد میاورد... خاطره ای دیگر از جنگی قدیمی.
    ارام به سمت ویلچرش خزید.
    مثله همیشه سفت.
    باید ابی به صورتش میزد تا کمی ارام شود. به اینه نگاه کرد چهره ی پیرمردی را میدید . دوباره هجوم خاطرات ذهنش را پر کرد.
    1 ماه از اعزامش به جنگ گذشته بود .صحنه هایی دیده بود که از هم رزمانش میترسید.
    واقعا حق با کیست.
    روزی که به میدان میامد به نامزدش میگفت کاری میکند همه به او افتخار کنند . میخواست فرزندش به داشتن چنین پدری افتخار کند . کاری که هیچ وقت از دست خودش بر نیامد. چه کسی به یک مرد معتاد که کودکش را ترک کرده بود اهمیت میداد . پدرش مرد ایده آلی نبود.
    اما در این مکان فهمید پدرش در برابر او مرد پاکدامنی بوده . او و همرزمان به ماشینهای کشتار تبدیل شده بودند.
    پیر و جوان فرقی نمیکرد هرکه در شهر بود دشمن تلقی میشد.
    در حال گشت زنی بود. هوا غبار الود بود و شهر بوی مرگ میداد . او با یکی از سرباز های کارکشته و قدیمی در شهر پاک سازی میکردند... قتل عام کلمه ی مناسب تری بود
    همه چیز به ارامی پیش میرفت اما تنها یک صدای کوچک ان روز را به کابوس تبدیل کرد . صدای ناله ای از یک ساختمان که تقریبا فرو ریخته بود. دو سرباز به سمت صدا برگشتند .
    گرد و غبار جلوی دیدشان را میگرفت . هرچه به ساختمان نزدیک شدند صدای ناله واضح تر میشد .سرباز با خود فکر میکرد ناله ی یک فراری در لحظات اخر عمرش است. با خود میگفت که درد ان مرد را تمام میکند .
    اما لحظه ای که به خانه رسید بهت وجودش رافرا گرفت .
    دخترکی 12 ساله زنی خون الود را در بر گرفته بود و میگریست .برای لحظه ای کودک سرش را بالا اورد و با چشمانی خون الود به مرد نگاه کرد .
    مرد گیج شده بود . حتی نمیتوانست در ذهنش تحلیل کند که چه اتفاقی در حال وقوع است . تنها به چشمان پر از نفرت دخترک خیره شده بود.
    سربازی که همراه مرد بود با خنده ای مرد را از بهت زدگی بیرون اورد. اما شاید این خنده بدترین راه برای بیرون اوردن او از بهتش بود . سرباز تفنگش را به سمت دخترک نشانه گرفت و صدایه شلیکی بر فضا طنین انداخت...
    همه چیز تنها در یک لحظه اتفاق افتاد
    سرباز به زمین افتاد و دخترک جیغ زنان به گوشه ای از خانه رفت
    مرد تصمیمش را گرفته بود. حال درک میکرد که همرزمانش شیاطیینی بیش نبودند. چند لحظه در جستجوی دخترک بود اما او رفته بود. به سمته خروجی خانه به راه افتاد و به راه چاره میاندیشید شاید باید به سمت دشمنانش میرفت وبا انان یک کاسه میشد.نه...مطمئن بود انان تنها عده ای تروریست بی رحمند. شاید باید تنها به جنگ با ناعدالتی میرفت. ناگهان صدایی شنید که او را از این افکار بیرون کشاند . تنها چند لحظه فرصت داشت تا برای تیری که به سمتش در حر کت بود عکس العمل نشان دهد... عکس العملی که تیری را بر قلب دختر 12 ساله ای و تیر دیگری را برپای سرباز نشانده بود...
    سرباز پس از این اتفاق به کشورش برگشت . با پایی فلج و خسته از جنگ به کشوری که دیگر برایش همانند سم بود.
    تنها پس از چند روز در مراسم سرباز مقتول،مرد پسرکی را دید
    پسر سربازی که او باعث مرگش بود داشت اشک میریخت.ان سرباز برای پسرش میجنگید چه جنگ عجیبی ... کشتن کودکان برای ارامش کودکان
    پسر تقریبا همسن دخترک بود...پسری که با کینه از دشمنی فرضی بزرگ میشود تا درجنگی دیگر چرخه ی انتقام را ادامه دهد .
    نامزدش با کودک بدنیا نیامده اورا ترک کرد . چه کسی زندگی با یک فلج رامیپسندد.
    شاید نامزدش نیز پسرش را با تنفر از پدری معتاد که ترکش کرده بزرگ کند شاید پدر خودش نیز مانند او نتوانسته مادرش را راضی نگه دارد و این بهترین داستان ساختگی مادرش بوده.
    از این خاطرات سالها گذشته
    حال در خانه ای فرو ریخته در منطقه ای جنگ زده مردی زندگی میکند که سالهایه عمرش را در نبردی برای عدالت داد . مردی که پس از تلاش در جستجوی عدالت به صحنه جنگش برگشته و به تصویری در اینه خیره شده . تصویر شیطانی پیر ،زخمی و خسته .
    مرد همه چیز را از دست داد تا به عدالت برسد اما حالا میفهمید که عدالت برای هر کسی متفاوت است . حال میفهمید خوبی وبدی ،عشق ونفرت ،و تمامی دو راهی های دنیا تنها تار هایی به هم چسبیده بودند که با لرزش یکی از انان دیگری نیز میلرزید.
    او دیگر نه قهرمان عدالت است و نه قهرمان میدان نبرد ...
    ویرایش توسط kiya : 2016/01/30 در ساعت 22:21
  2. #11
    تاریخ عضویت
    2015/01/22
    محل سکونت
    خوزستان
    نوشته‌ها
    192
    امتیاز
    11,239
    شهرت
    0
    647
    نویسنده
    کیا؟!!!! یو کی نویسنده شدی من نمیدونستم؟!!! بیام بزنم تو ملاجت پسر؟! تو خو از منم بهتر مینویسی !!! عه عه عه. نگا نگا. این سومین داستانته مردک؟!!! من میرم خودمو حلق آویز کنم.
    حاصل آخرین درگیری قلب و مغز من،
    یه اشتباه خوب بود.
صفحه 2 از 2 نخست 1 2
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 11 , از مجموع 11

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 4
    آخرین نوشته: 2018/07/06, 13:54
  2. خبرهایی تازه درباره قسمت سوم سریال پایتخت +*خلاصه داستان
    توسط Prince-of-Persia در انجمن اخبار فیلم، سریال و انیمه
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/01/20, 19:11
  3. سوال در مورد فصل سوم سریال افسانه جستجوگر
    توسط ThundeR در انجمن فیلم و سریال و انیمه
    پاسخ: 1
    آخرین نوشته: 2013/10/17, 09:43
  4. کنسول جدید سونی به نام psp2
    توسط youra در انجمن بایگانی
    پاسخ: 2
    آخرین نوشته: 2013/01/04, 17:38

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •