ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: پاپ سیاه

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2016/01/20
    نوشته‌ها
    60
    امتیاز
    1,824
    شهرت
    4
    195
    نویسنده

    پاپ سیاه

    من علاقه ی بسیاری به داستان پردازی در مورد موجودات ماوراطبیعه داشتم و در مورد آن ها کتاب می خواندم ، خودم نیز یک نویسنده ماهر بودم و داستان هایی را می نوشتم و خیلی ها را به این روش می ترساندم !
    تا یک شب که در خانه تنها بودم و در حال نگاه کردن به آینه و شانه کردن موهایم .
    از آیینه پشت سرم را نگاه کردم تمام نوشته هایم که در کاعذ های آچار بود در هوا معلق شده بود !
    صدای زوزه ی گرگی را می شنیدم ، سگم در حیاط در حال پارس کردن بود .
    دوباره برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم همین طور شکه منظره را نگاه می کردم ، خیلی ترسیدم !
    هیچ یک از ورقه ها که ساعت ها و روز ها برایشان زحمت کشیده بودم نبود!
    بسیارترسیدم و بر روی تختم نشستم در اتاقم خود به خود باز شد و بسته شد!
    آهسته سرم را برگرداندم و به در نگاه کردم هیچ چیزی در آن جا نبود . چشمانم را برگرداندم ، سایه ای را روی دیوار دیدم ، ترسم دو چندان شد !
    دویدم و با سرعت از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین آمد
    سعی می کردم به خودم بفهمانم که آن اتفاق واقعی نبود!
    اما مگر می شد آن سایه را که با چشمانم دیدم باور نکنم !
    پایین پله ها بر روی زمین خون ریخته بود خون ها را دنبال کردم و به یک دست قطع شده رسیدم !
    با ترس از مردن این طرف و آن طرف را نگاه کردم چیزی نیافتم .
    دوباره آن سایه را دیدم که از آن طرف اتاق به این طرف می آمد وقتی نزدیک شد ، آن سایه تبدیل به موجودی که انگار از دنیای مردگان آمده است شد.
    اسکلتی پوشیده از خون که ردایی سیاه آن را پوشانده بود.چشمانی سفید و نورانی مانند ماه تابان در شب !
    او خود اهریمن بود همان که سال ها در موردش تحقیق کرده بودم و داستان هایی را در موردش نوشته بودم !
    با تمام سرعت برگشتم و از پله ها پایین رفتم در بین راه به دیوار برخورد می کردم تا اینکه به زیر زمین رسیدم .
    بوی نا مطبوعی می آمد مانند بوی یک جسد در آن را باز کردم . با خودم گفتم :
    خدای من این دیگر چیست ؟ حالم بد شد و نزدیک بود استفراع کنم !
    یک جسد که دستش قطع شده بود او پر از خون بود .
    در زیر زمین خانه ی ما !
    مگر امکان دارد با خود گفتم شاید این یک نشانه است ، .به کارهایی که تا الان انجام داده بودم فکر کردم آن نوشته ها معلوم شد آنها را خودم ننوشته بودم و آن اهریمن مرا فریب داده بود !
    سایه اسکلت مانند در زیر زمین تاریک که با یک چراغ کم سو روشن شده بود نمایان گشت به یک باره من را صدا کرد . صدایش کلفت بود مانند زوزه گرگ !
    او گفت :
    تو خوب می نویسی و این برای فریب دادن مردم عالی است ! از تو می خواهم یک کتاب دیگر بنویسی !
    من با همان ترسی که داشتم با کلنت زبان گفتم این جسد چیست ؟
    گفت : پدر بزرگت جادوگر بود و برای احضار ارواح آن مرد را کشته است !
    سال ها است که این جسد در اینجاست ولی انسانهای عادی آن را نمی بینند !!
    ولی پدر بزگت اشتباهی من را احضار کرده و من قرار است تا اخرین بازمانده آن پیرمرد در این خانه باشم !
    دستشویی ام گرفته بود خیلی ترسیده بودم قلبم داشت از جا در می آمد .
    گفتم :
    چه بنویسم ؟؟
    گفت :
    باید کتابی بنویسی تا مردم را به طرف من بیاوری تا از پاکی دور شوند !!
    گفتم :
    اگر قبول نکنم چه می کنی ؟
    گفت :
    تو را هم مثل پدر بزرگت می کشم !
    یاد مرگ پدر بزرگم افتادم او مغازه اش آتش گرفت و در اتش سوخت و مرد !
    چاره ای دیگری نداشتم من پیشنهاد پلید اهریمن را قبول کردم ! تا بله را گفتم او خنده ی ترسناکی کرد و غیب شد و حتی جسد هم دیگر در زیر زمین نبود .
    از زیر زمین بیرون آمدم و به به اتاق خودم رفتم پله ها تمیز بود و دیگر نه خون و نه دستی در کاربود !!
    رفتم در رختخوابم چشمانم را بستم خوابم برد !
    صبح که از خواب بیدار شدم همه چیز را فراموش کرده بودم !!
    اما روی میز کامپیوترم یک کتاب دیدم که جلدی مشکی داشت ، آن را باز کردم ، دقیقا دو هزار صفحه داشت . آن را خواندم چیز هایی نوشته شده بود که تا آن زمان نمی دانستم بسیار منطقی و فلسفه ای تصاویری در ان از موجودات کشیده شده بود که حتی فکرش را هم نمی کردم !
    آن را در میان مردم رواج دادم و طرفداران بسیاری را دور خود جمع کردم .
    بله من یک فرقه ایجاد کردم که اهریمن را خدای خود می دانستیم !!
    تا آخر عمر در حال رواج دادن آن فرقه بودم و دیگر راه برگشتی برایم وجود نداشت !
    بیشتر مردم کشورم و حتی جهان به آن فرقه پیوسته اند .
    در روز های آخر زندگی ام بیمار شدم ، بیماری که هیچ دکتری نمی توانست آن را خوب کند !
    در یک شب تاریک که تمام بدنم را بیماری پر کرده بود و هیچ کس در کنارم نبود ، اهریمن آمد و من را با خود به جهنم برد !!
    پایان
    ویرایش توسط milad.m : 2016/01/29 در ساعت 13:25


    شیطان به تو نزدیک است مراقب خودت باش !

  2. #2
    تاریخ عضویت
    2016/01/09
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    114
    امتیاز
    3,538
    شهرت
    0
    963
    کاربر انجمن
    به امضات میاد (:
    فقط اون کتابه از کجا اومده بود؟
    برام سوال شد (:
    [CENTER][COLOR=#000000][FONT=tahoma]یه روزی شاد شاد می‌شیم، بارون می‌شیم باد می‌شیم، یه روزی ما رفیق می‌شیم، شوخ می‌شیم شفیق می‌شیم! ایشالااااا ! ایشالااااا ![/FONT][/COLOR]
    [/CENTER]
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2016/01/20
    نوشته‌ها
    60
    امتیاز
    1,824
    شهرت
    4
    195
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط F@teme نمایش پست ها
    به امضات میاد (:
    فقط اون کتابه از کجا اومده بود؟
    برام سوال شد (:
    گفت : صبح از خواب بیدار شدم و همه چیز را فراموش کرده بودم !!
    اون کل شب رو به صورت غیر طبیعی از روی تخت بلند شده و در حال نوشتن کتاب بوده ، صبح که از رو تخت بیدار شده بود هیچ چیزی یادش نبوده !
    توضیح بیشتر هم نمیدم!!
    یا علی
    ویرایش توسط milad.m : 2016/01/29 در ساعت 13:53


    شیطان به تو نزدیک است مراقب خودت باش !

  4. #4
    تاریخ عضویت
    2015/05/07
    محل سکونت
    TeH
    نوشته‌ها
    103
    امتیاز
    2,343
    شهرت
    0
    415
    کاربر انجمن
    خب...باید بگم اخرش غیرمنتظره بود که بشه یه فرقه اهریمنی!انتظار چیز دیگه داشتم!واین منو ذوق مرگ کرد!غافلگیری تو داستان عالیه به نظرم
    وهمینطور جریان داستان خیلی خوبه اما نتونستی خیلی پردازشش کنی.قلمت روان وراحته اما از ذکر یه سریع نکات ریز وخاص انگار پرهیز کردی برای غافلگیری متن.
    اولش خیلی خوب نبود!شروع قوی نیاز داره.وشروعت مناسب نبوده خیلی.وسط داستانت کشش زیادی پیدا میکنه.میتونستی تخیل بیشتری براش به کار ببری. که یکم اینجا کم گذاشتی.
    ودیگه؟موفق باشی نویسنده جوان
    [CENTER][COLOR=#40e0d0][SIZE=3][FONT=verdana] [/FONT][/SIZE][/COLOR][COLOR=#40e0d0]من آوازم که می روم به سینه ی قبیله ای
    [/COLOR][CENTER][COLOR=#40e0d0]نه به پرواز چشم من نمانده خواب پیله ای[/COLOR][COLOR=#008000]
    [/COLOR][COLOR=#99cc00]سبز دریچه شو بکن زیان زرد پرده را[/COLOR][COLOR=#008000]
    به شعر و شاخه می رسد خیال خام ریشه ها[/COLOR]
    [/CENTER]
    [COLOR=#ff8c00]منو تو وارث خورشید و ماهیم
    [/COLOR][COLOR=#ff8c00]منو تو نغمه ای بی اشتباهیم[/COLOR][COLOR=#40e0d0]
    [/COLOR][COLOR=#800080]تا زمینی می چرخد تا هوا هواست[/COLOR][COLOR=#40e0d0]
    [/COLOR][COLOR=#000080]منو تو در جنونی سر به راهیم [SIZE=3][FONT=verdana]
    [/FONT][/SIZE]
    [/COLOR][/CENTER]
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2012/12/02
    نوشته‌ها
    319
    امتیاز
    24,777
    شهرت
    0
    1,781
    تایپیست
    خسته نباشی. جالب بود.
    روی علائم نگارشیت بیشتر کار کن باور کن خیلی روی نوشته هات تاثیر میذاره البته توی این یکی داستانت نصبت به قبلی ها خیلی بهتر نوشته بودی و بیشتر رعایت کرده بودی.
    ( من نقد زیاد بلد نیستم ولی چون تایپیستم روی علائم نگارشی حساس شدم فقط از این جنبه ش بلدم نقد کنم )

    آن نوشته ها معلوم شد آنها را خودم ننوشته بودم و آن اهریمن مرا فریب داده بود !
    یه سوال
    نوشته های قبلی شو خودش نوشته بوده؟ یا فکر میکرده خودش نوشته؟ یا تحت تاثیر ناآگاهانه اون اهریمنی که میگی اونارو نوشته؟
    و بعد چجوری به این نتیجه رسید که توسط اون اهریمن فریب خورده؟ با چه استدلالی؟


    اگر خواستی چیزی را پنهان کنی لای یک کتاب بگذار
    این ملت کتاب نمی‌خوانند....

    احمد شاملو


    A.A
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2016/01/20
    نوشته‌ها
    60
    امتیاز
    1,824
    شهرت
    4
    195
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط azam نمایش پست ها
    خسته نباشی. جالب بود.
    روی علائم نگارشیت بیشتر کار کن باور کن خیلی روی نوشته هات تاثیر میذاره البته توی این یکی داستانت نصبت به قبلی ها خیلی بهتر نوشته بودی و بیشتر رعایت کرده بودی.
    ( من نقد زیاد بلد نیستم ولی چون تایپیستم روی علائم نگارشی حساس شدم فقط از این جنبه ش بلدم نقد کنم )


    یه سوال
    نوشته های قبلی شو خودش نوشته بوده؟ یا فکر میکرده خودش نوشته؟ یا تحت تاثیر ناآگاهانه اون اهریمنی که میگی اونارو نوشته؟
    و بعد چجوری به این نتیجه رسید که توسط اون اهریمن فریب خورده؟ با چه استدلالی؟
    ممنون فقط به نظرت یک سوال پرسیدی یا چند تا !!
    خب منطق و استدلال زیاد مهم نیست مهم متنی هستش که من نوشتم ....
    می تونی نتیجه گیری بر خودت بکنی به هر روشی که دوست داری
    ولی جواب میدم : تحت تاثیر ناگفته های اهریمن اون ها رو نوشته بود .
    یا علی


    شیطان به تو نزدیک است مراقب خودت باش !

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مرد های قدیم.... مردهای جدید(درمسیر تحول)
    توسط کساندرا در انجمن پاتوق گپ
    پاسخ: 17
    آخرین نوشته: 2015/02/28, 20:17
  2. پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/12/22, 09:50
  3. عکس‌های سیاه و سفید از آدم‌های بی‌خانمان
    توسط Prince-of-Persia در انجمن بایگانی
    پاسخ: 1
    آخرین نوشته: 2014/12/18, 00:25
  4. مقاومت دربرابر جادوی سیاه( سفید در برابر سیاه)
    توسط haniyeh در انجمن داستان‌های بلند نویسندگان جوان
    پاسخ: 56
    آخرین نوشته: 2014/08/06, 00:55

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •