ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/10/15
    نوشته‌ها
    46
    امتیاز
    3,301
    شهرت
    0
    256
    پليس سایت

    درخت(دومین داستان کوتام:l)

    خوب دوستان اینم دومین داستانم سعی کردم به حرفاتون گوش کنم 1-کمتر 3 نقطه بزارم2- رو ویرایش کار کنم 3- یه بار بخونمش 4- تلاشمو واسه صبر کردن بکنم 5- حجمش کم بمونه
    در فکر بود . گذره زمان را از مکانی ثابت نگاه میکرد و بی هدف ریشه میدواند .درختی تنها چشم به راه در کویری بی پایان .
    شاید چند هفته یا چند ماهی از آخرین باری که باران را دیده بود میگذشت . دیگر گذر زمان موضوع مهمی نبود . چند روز با چند ماه تفاوتی نمیکرد .مطمعن بود که چند سال دیگر هم وضع همین خواهد بود . دلش میخواست در جنگلی سرسبز با هزاران درخت بدنیا میامد. اما حالا در این کویر منتظر ساعقه ای می نشست تا روزی به او اصابت کند و این تکرار بی پایان را تمام کند که شاید بتواند در جهانی دیگر در جنگل سرسبز رویاهایش چشم باز کند.خاطره خاصی نداشت .
    درختی کوچک و بی بار بود. شاخه و برگی بی هدف که تنها دلیلش برای زندگی بریده شدن یا سوختن بود .
    زمانی که جوان تر بود همیشه تلاش می کرد زنده بماند و زندگی کند .یادش نمیاید به چه دلیلی اما تلاش میکرد. شاید فکر میکرد اوضاع عوض میشد . احتمالا 10 سالی از ان زمان گذشته و تنها چیزی که اضافه شد خانه ای کاهگلی بود.
    کمی قبلتر دو جوان زندگی خود را در انجا شروع کرده بودند . انان را نمیدید اما صدای خنده ها را می شنید. زمانی که صدایه این خنده ها را می شنید بیشتر به تنهاییش فکر میکرد .باعث میشد افکار پوچ به سراغش بیایند .تنهایی ازارش میداد.
    از اخرین لبخندش چقدر گذشته است. شاید اخرین لبخندش را زمانی که نهالی کوچک بود بر لب داشت .چقدر این صدایه خنده زیبا بود. چقدر میخواست لبخند بزند .اما به چه ؟ به این کویر ؟ ناگهان دو جوان به سمته درخت امدند و به سایه اش پناه اوردن تا به رویا پردازی ادامه بدهند.درخت با خود گفت : شاید به این ادمکا بتوان دل بست . شاید با انها بتوانم لبخندی بزنم .
    برایه اولین بار به صحبتشان گوش داد.صدایه دخترک برایش صدایی قدیمی و ارامش بخش بود .آن دو منتظره فرزندی بودند.چه حرفها و رویاهای جذابی!
    درخت ارامش خاصی را پیدا کرده بودپس از چند روز درخت به دو جوان خو گرفته بود و تنهایی را فراموش کرده بود و تمامه افکارش را معطوف به کودکی کرده بود که هنوز چشم باز نکرده بود. زندگی برایه درخت در حال تغییر بود.او حالا امیدی برای زندگی داشت...امید به کودکی که میتوانست روزی با او بخندد .اما قرار نبود همه چیز خوب پیش برود.
    دو جوان پس از چند ماه تصمیم بر رفتن گرفتند. دخترک درد میکشید و پسرک مضطرب و عصبی بود . درخت نمیتوانست درک کند چه اتفاقی افتاده است . تنها دوست نداشت ان دو ترکش کنند.لحظاتی بعد مرد دخترک را بر دوش گرفته بود و به سمت جاده میدوید پسرک تا جایی دوید که دیگر درخت نمیتوانست او را ببیند .ناگهان درخت حس بغض و تنفری را در خود احساس میکرد . او برایه اولین بار عشق و علاقه را حس کرده بود و حالا دلیل زندگیش رفته بود ... انها او را ترک کرده بودند
    چند روز گذشت.
    پسرک برگشت اما نه مثله همیشه. ان پسرک رفته بود و پیرمردی جایش راگرفته بود . بدونه نشانه از خنده هایه همیشگی با کودکی در اغوش همراه با چند مرد دیگر برگشته بود . اما دخترک میانشان نبود. انها جسمی سخت و سنگین را به دوش گرفته بودند .نزدیک درخت که رسیدند یکی از مرد ها شروع به کندن کرد سپس پسرک ان جسم سخت را باز کرد.
    دخترک در ان بود اما او نیز نشانی از خنده بر لب نداشت. او دیگر نشانی از زنده بودن نداشت.مرد برایه اخرین بار به دخترک نگاه کرد اشکهایش جاری شده بود . حتی کودک که تا ان لحظه ارام بود نیز شروع به بی تابی و گریه کرد.
    دخترک را در چاله گذاشتند و هنگامی که خاک را بر قبر دخترک میریختند درخت میتوانست ندای غمگین دختر را بشنود:پسرم
    سالها گذشت ... مرد با کودک از انجا رفت. هر از گاهی سر میزد اما هر بار مدته بیشتری طول میکشید تا به انجا بیاید. ولی درخت تغییر کرده بود . با اینکه هنوز زنده بود و در جنگل های رویایش نبود اما حالا دلیلی برای زندگی داشت . به یاد اورد که چرا تقلا میکرد تا زنده بماند. هدفش را به یاد اورد.
    محافظت از یک نهال. نهالی که در کنارش روییده است و درخت از سالها پیش در انتظارش بود . نهالی که از عشق دختر به کودکش ریشه گرفته بود.
    نهالی که مانند فرزندش است...
    ویرایش توسط kiya : 2016/01/28 در ساعت 00:09 دلیل: دو تا غلط دیکته ای
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2013/08/23
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    495
    امتیاز
    97,773
    شهرت
    8
    3,651
    مدیر تایپ و اسکن
    خیلیییی عالییی...
    یه سری سوالات نه چندان مهم پیش میاد که تو اون بیابون کی خونه میسازه و اصن چه درخت و نهالی اون وسط رشد میکنن و... ولی در کل خوشمان آمد!
    راستی به عنوان پیشنهاد یه ذره بیشتر دست نوازش به سر و روی اینتر بکش...
    حداقل مقدمه و داستانت رو جدا کن... (ملت مثل من نگرخن)
    ...though the truth me vary, this ship will carry out body safe to shore

    little talks - the monsters and men
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    ایران - تهران
    نوشته‌ها
    197
    امتیاز
    23,003
    شهرت
    0
    2,286
    تیم فنی نشریه
    کاملا با اینتر موافقم . خیلی قشنگ بود . . .
    ام یه سری گیاه جز کاکتوس هستن تو بیابون فک کنم ...بچه نخل شنیدم هست ...دوسه تا دیگه ام که برگ دارن ....
    البته اگه بیابون خشک بدون شن باشه ....
    وای ولی داستانت پر از سور پرایز و توصیفات جذاب بود ادم با ولع میخوند ...
    قلم عالی داری لطفا و خواهشا بازم بنویس

    http://up.vbiran.ir/uploads/43091140...1406543666.gif

    سخن بزرگان : وقتی میمیرید نمیفهمید مردید ...بیشعور بودن هم همینطوریه پس بیشعور نباشید.
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    صاعفه درسته نه ساعقه!!!
    بازم به جای کسره از ه استفاده کردی! صدایه خنده ها غلطه!!! صدای خنده ها! برایه نه!!! برایِ

    خب خیلی خیلی خیلی عالی شده بود، اقا دیگه ننویس!! دو روز دیگه ما از نوشتن ناامید میشیم با این قشنگی که تو مینویسی!

    ایراد خاصی تو نثرت و توصیفاتت نمیتونم بگیرم به قول علی اقا مستر استاد بزرگم به جا و مناسب بود! میگفت ( نقل به مضمون می کنم) : توصیفات همیشه نباید زیاد باشن بلکه باید مناسب و به جا باشن! دور اول که گفت نفهمیدم! بعدا فهمیدم چی میگه!
    دیگه عرض کنم یه نکته کی گفته بود داستان کم حجم باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من بفهم کی گفت بود دو حالت داره یا خودمونیم باهاش میزنم لهش می کنم یا خودمونی نیستم باهاش میگم افرین افرین!
    داستاناتو هر جور که دوس داری بنویس! چه فرق می کنه کم و زیاد بودن حجمش!؟ فقط باید کشش داشته باشه که تا تهش خواننده بخونه!
    همینا دیگه!
    بازم منتظریم
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2015/10/15
    نوشته‌ها
    46
    امتیاز
    3,301
    شهرت
    0
    256
    پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط Leyla نمایش پست ها
    خیلیییی عالییی...
    یه سری سوالات نه چندان مهم پیش میاد که تو اون بیابون کی خونه میسازه و اصن چه درخت و نهالی اون وسط رشد میکنن و... ولی در کل خوشمان آمد!
    راستی به عنوان پیشنهاد یه ذره بیشتر دست نوازش به سر و روی اینتر بکش...
    حداقل مقدمه و داستانت رو جدا کن... (ملت مثل من نگرخن)
    خیلی ممنون خوندی دفعه اول که فرستادم کله داستان رفت تو هم( نمیدونم چرا )بعدش سریع ویرایش کردم این شدکویرم نه دیگه اونقدر کویر یه ذره از شدته گرما کم کن در کل ممنون داستانم کوتاه نگه داشتم حوصلت سر نره بخونیش

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط shery نمایش پست ها
    کاملا با اینتر موافقم . خیلی قشنگ بود . . .
    ام یه سری گیاه جز کاکتوس هستن تو بیابون فک کنم ...بچه نخل شنیدم هست ...دوسه تا دیگه ام که برگ دارن ....
    البته اگه بیابون خشک بدون شن باشه ....
    وای ولی داستانت پر از سور پرایز و توصیفات جذاب بود ادم با ولع میخوند ...
    قلم عالی داری لطفا و خواهشا بازم بنویس
    اشک تو چشام جمع شد این داستانو داشتم موج فیزیکو میخوندم به ذهنم رسید باید وایسم دوباره برم سر درس شاید بتونم دوباره داستان بنویسم مگرنه در حالته عادی که فلجم

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Ajam نمایش پست ها
    صاعفه درسته نه ساعقه!!!
    بازم به جای کسره از ه استفاده کردی! صدایه خنده ها غلطه!!! صدای خنده ها! برایه نه!!! برایِ

    خب خیلی خیلی خیلی عالی شده بود، اقا دیگه ننویس!! دو روز دیگه ما از نوشتن ناامید میشیم با این قشنگی که تو مینویسی!

    ایراد خاصی تو نثرت و توصیفاتت نمیتونم بگیرم به قول علی اقا مستر استاد بزرگم به جا و مناسب بود! میگفت ( نقل به مضمون می کنم) : توصیفات همیشه نباید زیاد باشن بلکه باید مناسب و به جا باشن! دور اول که گفت نفهمیدم! بعدا فهمیدم چی میگه!
    دیگه عرض کنم یه نکته کی گفته بود داستان کم حجم باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من بفهم کی گفت بود دو حالت داره یا خودمونیم باهاش میزنم لهش می کنم یا خودمونی نیستم باهاش میگم افرین افرین!
    داستاناتو هر جور که دوس داری بنویس! چه فرق می کنه کم و زیاد بودن حجمش!؟ فقط باید کشش داشته باشه که تا تهش خواننده بخونه!
    همینا دیگه!
    بازم منتظریم
    وقتیی داشتم مینوشتم این مشکلو نداشتم میخوام تایپش کنم اصن ناخوداگاه دستم همش رو ه با و قفل میشه
    اونم بانویه لمس مرگ(لیلا خانوم) گفت کوتاه باشه فک کنم میتونی بزنیش
    )در کل ممنون میخواستم بنویسم خیلی سعی کردم به حرفایی که گفتی سر اولیش عمل کنم (حالا نمیدونم تونستم یا نه ولی ممنون
    )
    ویرایش توسط kiya : 2016/01/28 در ساعت 16:06
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2013/08/20
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    252
    امتیاز
    10,379
    شهرت
    0
    1,022
    کاربر انجمن
    خیلی خوب بود (: بیشتر بنویس.
    بقیه چیزام گفتن بچه ها.
    [IMG]http://www.upsara.com/images/z12q_imagine_sticker.jpg[/IMG]
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 87
    آخرین نوشته: 2018/07/29, 18:09
  2. داستان کوتاه « قره داغ » _ Ida Lee
    توسط اشوزُشت سپید در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 6
    آخرین نوشته: 2016/06/12, 14:58
  3. داستان کوتاه هیرو
    توسط Harir-Silk در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 1
    آخرین نوشته: 2015/08/24, 20:44
  4. قوانین: قوانین داستان کوتاه
    توسط smhmma در انجمن قوانين
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2015/08/18, 12:15
  5. پاسخ: 20
    آخرین نوشته: 2015/06/24, 00:38

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •