ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/06/10
    محل سکونت
    داخل کتابام
    نوشته‌ها
    71
    امتیاز
    4,119
    شهرت
    0
    273
    کاربر انجمن

    Exclamation آنچه بارید...

    اینجانب داستانم را با بی اعتماد به نفسی کاملی که آن را مدیون عجم هستم در این مکان میگذارم ! بفرررمایید ...

    آنچه بارید ...


    آفتاب ، دامن پرچین خود را آنچنان بر زمین افکنده بود، گویی انتظار داشت مردم از شوق حس گرمایی که از آن ساطع نمیشد،لب به تحسین بگشایند . دامن پرچین او گرم بود، اما هوا مجال حس کردن گرما را نمیداد . هوا بسی سرد بود و هر از گاهی سوز بدی می آمد . مردم از آن بالا مانند مور های کوچکی بودند که به دنبال مکانی گرم میگشتند وگاهی هم عطسه ای میکردند .

    جیوه،ابر،باد و آفتاب همه بلا تکلیف مانده بودند . آفتاب، گویا نمیدانست که باید با آن همه چین بی فایده چه کند .
    باد نمی دانست از کدام طرف و چگونه بوزد ؟ شدید؟ آرام ؟ از شمال ؟ از جنوب ؟ از شرق یا غرب ؟
    ابر هم که منتظر بود تا باد تکلیفش را مشخص کند . جیوه هم با بی حوصلگی تا روی صفر بالا آمده بود و این تصمیم بقیه بود که روی او هم اثر میگذاشت .
    سر انجام آفتاب به ابر گفت :

    ـحضور من اینک در اینجا بی فایده است . ای ابر ! به نزد من و بیا و من را پنهان ساز . آمدنت برای من و برای آن مردم مور مانند خالی از لطف نیست . آنان نیز پس از چندی طعم باریدن تو را میچشند .
    ابر پوفی کرد که یعنی بله . ابر از آن دسته موجودات مغروری بود که فکر میکنند زمین و زمان بایستی به کام آنها باشد !
    او رو به باد کرد و غرید :
    ـ بوز! از هر طرف و هر گونه که میخواهی بوز . اما مرا به زیر آفتاب ببر . بلکه از این بلاتکلیفی تکلیفی بیرون آورم .
    باد هو کرد:
    ـ می وزم ! از شرق و تند می وزم . در ضمن ،ابر تو با این قواره ات کاری نمی توانی بکنی . صبر کن تا باقی دوستانت را نیز به تو متصل سازم .
    ابر با شنیدن این حرف ها اخم هایش را در هم کشید اما حرفی نزد . باد نفس عمیقی کشید و هرچه هوای گرم باقی مانده بود را فرو داد و شروع به وزیدن کرد .
    کم کم باقی ابر های پراکنده را نیز در گوشه ای جمع کرد و همه را به هم پیوند زد و ابر یک پارچه و ضخیمی را بوجود آورد .
    ابر هم از شوق و شعف اینکه قوی تر شده ،سریع زیر دامن آفتاب را گرفته و او را بر پشت خود نهاد و آفتاب از نظر ها پنهان شد .
    وقتی که باد از نفس افتاد، ابر نفس عمیقی کشید و رو به جیوه با تحکم گفت :
    ـ ای جیوه تنبل بی خاصیت ! جیوگی کن و پایین برو . اما حواست باشد، فقط کمی پایین تر بروی . چون می خواهم ببارم .
    جیوه لحظه ای جوش آورد و بالا رفت اما اندکی بعد آرام شد و از آن ابر خود رای مغرور پرسید :
    ـ چه بباری ؟ هان ؟ باران؟ خسته نشدی ؟ نه!؟ خوب من را که خسته کرده ای مردم را هم همین طور . چله زمستان هم که بدون هیچ چیز خاصی گذشت . چیز دیگری بباران تا من هم پایین بروم .
    ابر غرید اما چون جیوه پایین نیامده بود، نتوانست صدایش را به آن پایین هم برساند ! فریاد کشید :
    ـ می خواهم باران ببارانم ! می خواهم رعد بزنم ! به تو چه ؟ به او چه ؟ به این چه ؟ به آنها چه ؟
    جیوه دیگر چیزی به ابر نگفت ؛ حتی زمزمه ی عصبانی ای که شد، مال باد بود . جیوه با ایما و اشاره به باد چیزی گفت . باد منظورش را فهمید و پسر بچه شیطان را ندایی داد و حرف جیوه را به او گفت . پسر بچه شیطان هم قبول کرد .
    باد به جیوه علامت داد و جیوه به محض دریافت علامت، خودش را رها کرد تا به روی ۵- رسید و توقف کرد . سپس پسر بچه شیطان ریشخند کنان نگاهی به ابر انداخت و از رعد هم بلند تر فریاد زد :
    ـ ببار ببینم . ابر خود رای خیره سر ! اگر نمیدانی بدان . به من می گویند ال نینو . ال نینو! بازگشت زمستان !
    ابر مغرور هم بارید . پسر بچه شیطان هم قهقهه زنان سفره ی هوای سردش را به زیر باران پهن کرد و یواش یواش آن را بالاتر فرستاد تا که سفره به درون ابر رفت . او فریاد کشید :
    ـ هــــــــــــــی! این که باران نیست ! ببینید دارد ...
    بقیه حرف هایش در زوزه ی شادی باد گم شد . قطره ها آرام از ابر و سفره ی سرد پسر بچه شیطان جدا میشدند و به زمین مینشستند . آنها ...
    آن پایین، در زمین، دختر کوچکی که در خانه اش بود، دید که دعا هایش مستجاب شده اند . دید که آفتاب دامن پرچین و بی فایده اش را جمع کرد . دید که ابر ضخیم و یکپارچه شد . دید که باد تند و از شرق وزید . دید که مهی غلیظ کوه ها را بلعید . دید که ابر بارید . دید که چیز هایی آرام بر زمین نشستند . دید که دارد می بارد . به زیر آن رفت و شادی کرد . هر یک از دانه های آن به سفیدی صفحات یک دفتر، که هنوز در آن داستانی نوشته نشده است و به شیرینی و لطافت خنده ی یک کودک بودند . دخترک خندید و از خنده ی او هم دانه ای برف بارید . داشت برف می بارید ...
    پایان

    خوب بود؟ این قراره ارسال شه واسه جشنواره ! حتما تو دلتون میگین : اعتماد به سقفو!

    ویرایش توسط Moon Jacob : 2016/01/23 در ساعت 23:26
    [FONT=b mitra][SIZE=4][B][SIZE=2][FONT=b koodak][SIZE=5]تمامی آدم ها هم اندازه ما نیستند
    درست اندازه گیری کنیم ....
    [/SIZE][/FONT][/SIZE]
    [/B][/SIZE][/FONT]
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    سلام علیکم
    اولا میخوای پشت سر من حرف بزنی یادم کن!!!!!( جدی نگیری ها شوخی بود، البته یاد کردن کار خوبیست)
    دوما اعتماد به نفس داشته باش دختر، من خودم داستان شاه و افسونگر علی اقا ( @master ) خوندم و به فکر نوشتم افتادمو اولین داستان کوتاهم (زندگی) رو نوشتم ( الان میخونمش میبینم عجب ایده ای داره( تعریف از خود نباشه جدی میگم) ولی قلمم اون وقتخیلی مشکل داسته!) بلاخره ادم همین جور از اول که نویسنده نیست باید بنویسه تا بتونه خوب بنویسه البته یه استاد خوبم خیلی خیلی خیلی مفیده1 بله از موقعیت سو استفاده می کنم از استاد خودم که خاطرش خیلی عزیزه و در کل نوشتنمو مدیون ایشونم تشکر ویژه می کنم( یعنی ویژه ها) علی آقا مستر ( بار دیگر یاد می کنیم تا تاکید کنیم یاد کردن کار خوبیست @master ) که انگیزه نوشتن، شروع نوشتنم، یاد گرفتن نوشتنم کلا همه چی رو ازش یاد گرفتم! ( نه که خیلی نویسنده بزرگیم هستم کلی ادعا خخخخخخ) خیلی چاکریم استاد!
    سوما داستانت خیلم خوب بود ولی نیاز به یه بازبینی داره، بشین از اول بنویسش، یا حداقل چند بار بخونش و اصلاحش کن!( اینو واسه همه میگما( البته خودم از علی اقا یاد گرفتم) فک نکنی داستانت بده دارم تو لفافه میگم نه داستانت خوبه ولی بازبینی و بازنویسی باعث میشه بهتر تر بشه!
    توصیفاتتو بیشتر و بهتر کن! همینا دیگه!
    چاکریم!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2015/06/10
    محل سکونت
    داخل کتابام
    نوشته‌ها
    71
    امتیاز
    4,119
    شهرت
    0
    273
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ajam نمایش پست ها
    سلام علیکم
    اولا میخوای پشت سر من حرف بزنی یادم کن!!!!!( جدی نگیری ها شوخی بود، البته یاد کردن کار خوبیست)
    دوما اعتماد به نفس داشته باش دختر، من خودم داستان شاه و افسونگر علی اقا ( @master ) خوندم و به فکر نوشتم افتادمو اولین داستان کوتاهم (زندگی) رو نوشتم ( الان میخونمش میبینم عجب ایده ای داره( تعریف از خود نباشه جدی میگم) ولی قلمم اون وقتخیلی مشکل داسته!) بلاخره ادم همین جور از اول که نویسنده نیست باید بنویسه تا بتونه خوب بنویسه البته یه استاد خوبم خیلی خیلی خیلی مفیده1 بله از موقعیت سو استفاده می کنم از استاد خودم که خاطرش خیلی عزیزه و در کل نوشتنمو مدیون ایشونم تشکر ویژه می کنم( یعنی ویژه ها) علی آقا مستر ( بار دیگر یاد می کنیم تا تاکید کنیم یاد کردن کار خوبیست @master ) که انگیزه نوشتن، شروع نوشتنم، یاد گرفتن نوشتنم کلا همه چی رو ازش یاد گرفتم! ( نه که خیلی نویسنده بزرگیم هستم کلی ادعا خخخخخخ) خیلی چاکریم استاد!
    سوما داستانت خیلم خوب بود ولی نیاز به یه بازبینی داره، بشین از اول بنویسش، یا حداقل چند بار بخونش و اصلاحش کن!( اینو واسه همه میگما( البته خودم از علی اقا یاد گرفتم) فک نکنی داستانت بده دارم تو لفافه میگم نه داستانت خوبه ولی بازبینی و بازنویسی باعث میشه بهتر تر بشه!
    توصیفاتتو بیشتر و بهتر کن! همینا دیگه!
    چاکریم!
    ممنون که وقت گذاشتی و نظر دادی . خب، بنده تا همین جا هم بدون استاد معلم سر کردم انشا الله یکی زود گیرم میاد که سرم غر بزنه و کمکم کنه تا داستانام بهتر بشه! این که باید بازبینی بشه رو قبول دارم . این که توصیفات هم کمه رو هم قبول دارم ولی من این رو در حد یک روز نوشتم و متاسفانه الان وسط امتحاناست و من مجبورم همین رو واسه جشنواره بفرستم . خییییییییلییییییی ممنونم که داستانم رو خوندی .
    کسایی رو هم که میخونن و نظر نمیدن ....
    کار خاصی نمیتونم بکنمشون . ولی من اکسرا به داستانا نظر دادم و امیدوارم اونایی که براشون نظر دادم و اونا واسه من ندادن عذاب وجدان بگیرن ، بترکن!
    [FONT=b mitra][SIZE=4][B][SIZE=2][FONT=b koodak][SIZE=5]تمامی آدم ها هم اندازه ما نیستند
    درست اندازه گیری کنیم ....
    [/SIZE][/FONT][/SIZE]
    [/B][/SIZE][/FONT]
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2013/08/20
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    252
    امتیاز
    10,379
    شهرت
    0
    1,022
    کاربر انجمن
    اون قسمته که پسر بچه داشت یه کمکی گنگ بود (: ولی در کل خوب بود و خوشمان امد. اصن هم نگران نباش (:
    [IMG]http://www.upsara.com/images/z12q_imagine_sticker.jpg[/IMG]
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2015/06/10
    محل سکونت
    داخل کتابام
    نوشته‌ها
    71
    امتیاز
    4,119
    شهرت
    0
    273
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط Magystic Reen نمایش پست ها
    اون قسمته که پسر بچه داشت یه کمکی گنگ بود (: ولی در کل خوب بود و خوشمان امد. اصن هم نگران نباش (:
    ممنونم که نظر دادی ولی راستش من یادم رفت پاورقه ای بذارم و اعلام کنم که از پسر بچه منظورم پدیده ال نینو بوده . ال نینو به اسپانیایی یعنی پسربچه یا شایدم پسر بچه شیطان یه چیزی تو همین مایه ها!
    [FONT=b mitra][SIZE=4][B][SIZE=2][FONT=b koodak][SIZE=5]تمامی آدم ها هم اندازه ما نیستند
    درست اندازه گیری کنیم ....
    [/SIZE][/FONT][/SIZE]
    [/B][/SIZE][/FONT]
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط Moon Jacob نمایش پست ها
    ممنونم که نظر دادی ولی راستش من یادم رفت پاورقه ای بذارم و اعلام کنم که از پسر بچه منظورم پدیده ال نینو بوده . ال نینو به اسپانیایی یعنی پسربچه یا شایدم پسر بچه شیطان یه چیزی تو همین مایه ها!
    خب یه چیز دیگه از علی اقا یادم گرفتم( این بار یاد نمی کنم بفهمین یاد نکردن چه کار بدیه!) من بعد از این که اهریمن زاده رو نوشتم، علی اقا یکی از نقدهای اساسی که بهم وارد کرد این بود که سعی کن ایزدها و دیو ها جزو داستانت باشن نه این که سامشونو بیاری و به واسطه ی پا ورقی خواننده بفهمه چی شد! یعنی وقتی توی صحنه ای حضور پیدا می کنن همین که داستانو میخونی طرف بفهمه چی شد نیاز نباشه توضیح اضافه بدی!( البته من خودم هنوز نفهمیدم چطور این کارو بکنم در مورد خیلی موارد، چون بعضی چیزا اینقدر ناملموسن ( لمس نشده، نامسلمون نبود با غلط املایی بشه این ....خخخ) که نمیشه بدون توضیح اوردش ولی خب سعی خودتو بکن!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2015/06/10
    محل سکونت
    داخل کتابام
    نوشته‌ها
    71
    امتیاز
    4,119
    شهرت
    0
    273
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ajam نمایش پست ها
    خب یه چیز دیگه از علی اقا یادم گرفتم( این بار یاد نمی کنم بفهمین یاد نکردن چه کار بدیه!) من بعد از این که اهریمن زاده رو نوشتم، علی اقا یکی از نقدهای اساسی که بهم وارد کرد این بود که سعی کن ایزدها و دیو ها جزو داستانت باشن نه این که سامشونو بیاری و به واسطه ی پا ورقی خواننده بفهمه چی شد! یعنی وقتی توی صحنه ای حضور پیدا می کنن همین که داستانو میخونی طرف بفهمه چی شد نیاز نباشه توضیح اضافه بدی!( البته من خودم هنوز نفهمیدم چطور این کارو بکنم در مورد خیلی موارد، چون بعضی چیزا اینقدر ناملموسن ( لمس نشده، نامسلمون نبود با غلط املایی بشه این ....خخخ) که نمیشه بدون توضیح اوردش ولی خب سعی خودتو بکن!

    چشم شما امر بفرمایید
    [FONT=b mitra][SIZE=4][B][SIZE=2][FONT=b koodak][SIZE=5]تمامی آدم ها هم اندازه ما نیستند
    درست اندازه گیری کنیم ....
    [/SIZE][/FONT][/SIZE]
    [/B][/SIZE][/FONT]
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    نقل قول نوشته اصلی توسط Moon Jacob نمایش پست ها
    ممنونم که نظر دادی ولی راستش من یادم رفت پاورقه ای بذارم و اعلام کنم که از پسر بچه منظورم پدیده ال نینو بوده . ال نینو به اسپانیایی یعنی پسربچه یا شایدم پسر بچه شیطان یه چیزی تو همین مایه ها!


    خود پدیده ال نینو چیه؟
    امضا:

    A.Gh

    والا
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    همممممم... اعتراف میکنم داستانت جای تامل داره... درواقع، میشه گفت برای هر کدوم از عناصر طبیعت، یه شخصیت جایگذاری کردی.

    مثل روباه که همه اون رو مکّار و فریبنده میشناسن یا شیر که همه اون رو مثل شاه میشناسن
    دمت گرم
    ویرایش توسط Banoo.Shamash : 2016/01/08 در ساعت 23:22
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2015/06/10
    محل سکونت
    داخل کتابام
    نوشته‌ها
    71
    امتیاز
    4,119
    شهرت
    0
    273
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط mixed-nut نمایش پست ها
    خود پدیده ال نینو چیه؟
    بازگشت زمستان و یا بهتره بگم جریان هوای سرد رو ال نینو میگن . مگه اخبار اولا ی زمستون گوش نمیدادی که میگفت ال نینو اومده ایران ؟ هر چند نیومده به نظر من چون من از قبل راجع بهش خونده بودم و میدونستم ال نینو یا هست یا نیست ینی اگه هست درست و حسابیه و مثلا ال نینو ی نصفه و نیمه نداریم!

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Banoo.Shamash نمایش پست ها
    همممممم... اعتراف میکنم داستانت جای تامل داره... درواقع، میشه گفت برای هر کدوم از عناصر طبیعت، یه شخصیت جایگذاری کردی.

    مثل روباه که همه اون رو مکّار و فریبنده میشناسن یا شیر که همه اون رو مثل شاه میشناسن
    دمت گرم
    مرسی شاماشی جان لطف کردی که داستانمو خوندی
    [FONT=b mitra][SIZE=4][B][SIZE=2][FONT=b koodak][SIZE=5]تمامی آدم ها هم اندازه ما نیستند
    درست اندازه گیری کنیم ....
    [/SIZE][/FONT][/SIZE]
    [/B][/SIZE][/FONT]
صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •