ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 2 از 2 نخست 1 2
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 16 , از مجموع 16
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن

    یه چیزی نوشتیم دیگه

    با عرض سلام و خسته نباشید
    اقا ما مدتیه از زور گرفتاری وقت نمی کنیم دس به قلم شیم!( نه که خیلی دس به قلمم و خیلی حرفه ای سالی سه چهارتا کتاب چند جلدی پرفروش بیرون میدما!) ولی یکی از ایده هامو آوردم رو قلم! نمیشه بهش گفت داستان کامل، در واقع فقط یه ایده است و تمام شروع داره، پایان داره و دیگر هیچ! همین جوری میزارمش شمام بهش فقط به عنوان یه ایده نگاه کنین( اگه چیز دیگه ایم دیدین بگین خخخخ)


    پسر لبه پوستینش را بالاتر کشید و زیر لب گفت:
    - چرا تو این شب وحشتناک؟
    آسمان سیاه بود، حتی ماه جرئت نشان دادن خود را نداشت. باد لجام گسیخته می تاخت، بین درختان می چرخید و بدنهای عریانشان را چنگ می زد. از کوچه ای پیچید، سرش را پایین انداخته بود تا از سیلی های سرد باد در امان باشد. باد میان کوچه های خلوت می گشت و به پنجره های بسته مشت می کوبید. سرش را خم کرد تا از زیر طاق کوتاه کوچه ای بگذرد که حس کرد قطره ای گرم روی سرش افتاد. سرش را بلند کرد تا ببیند قطره از کجا افتاده است، اما طاق همچون چاهی عمیق از تاریکی پر شده بود. حرکتی را پشتش حس کرد، برگشت اما به جز کوچه ی خلوت چیزی نبود. می خواست راهش را ادامه بدهد که قطره ای دیگر روی سرش افتاد، به آرامی دستش را در میان موهایش کشید و انگشتانش را به صورتش نزدیک کرد اما تاریکی سیاه تر از آن بود که ببیند چه چیزی موهایش را آغشته کرده است. نوک زبانش را به انگشتش زد، طعمی شور و آشنا، لحظه ای طول کشید و سپس زمزمه کرد:
    - خون ...
    سرش را بلند کرد و ناگهان سر بی تن معشوقه اش در آغوشش افتاد، لحظه ای با چشمان گرد شده به پوست سفید دختر که با خون گلگون شده بود نگاه کرد. سر از دستش افتاد، با چشمان گرد شده اش غلتیدن سر را دنبال کرد تا به کفشهایی براق خورد و ایستاد. سرش را بلند کرد و کوچه ی پر از سکوت و تاریکی.
    قهقه ای در شهر پیچید، پسر سر در گم چند قدم عقب رفت و سایه ای را دید که از رو به رویش رد شد. برگشت اما تنها چیزی که نصیبش شد چهره ای رنگ پریده و نیشخندی با دندان هایی بلند بود.
    صدای فریادی بلند شد اما آنقدر طول نکشید که کسی متوجه آن شود. باد زوزه می کشید، زوزه ای شوم...
    ****
    لب هایش را از روی گردن پسر برداشت، با دستمالی سفید که لکه ی چند قطره خون رنگینش کرده بود دهانش را پاک کرد. به آرامی گفت:
    - دختره خوشمزه تر بود...
    یقه کتش را بالا داد راه افتاد، آهسته و بی هدف درون کوچه های خالی راه میرفت، مثل این که منتظر اتفاقی باشد، باد با تمام توانش به کت سیاه میکوبید، زمستان پنجه هایش را روی کت می کشید اما مرد تنومند بدون توجه به قدرتهای سرما آهسته راه می رفت و کم کم متوجه شد قدرت خون در رگهایش جاری میشود، حس کرد آتشی گرم از درونش سرما را عقب میزند، ایستاد و مسیر را عوض کرد، چند پیچ، چند کوچه و بلاخره خارج از قلمروی خودش، گوش سپرد نعره ای هولناک او را خواند، نعره ای پر از خشم که تمام هستی را به مبارزه می طلبید. سرش را بلند کرد با نعره ای جوابش را داد، نعره ای غیر انسانی، سرد و برنده. نعره ای که حتی از نفس سرد زمستان هم سوزان تر بود.
    کت سیاهش را در آورد و شروع به دویدن کرد با چنان سرعتی که حتی باد دست از چنگ انداختن به تنش کشید، دیگر صدای تازیانه های باد به گوش نمی رسید تنها نعره های پیاپی دو هیولا که یکدیگر را به مبارزه می خواندند، انسان های کز کرده در عمق خانه هایشان را میلرزاند.
    دو هیولا به هم رسیدند، مردی تنومند با پیراهنی سفید، شلواری خوش دوخت و کفش هایی براق در مقابل پیرمردی خمیده با لباسهایی کهنه.
    به سمتش دوید، شانه های پیرمرد را گرفت و او را بالا کشید، دندانهایش برق میزد و میشد از میان چشمهایش هیولایی که درونش حکومت میکرد را دید، اما صدای سمهایی که چهار نعل روی سنگفرش های شهر میتاختند شعله های خشمش را به شعله های ترس تبدیل کرد.
    هیولای پیر نیشخندی زد:
    - همیشه به قدرتت تکیه کردی شاگرد احمق من!
    دندانهای نیش بلندش را درون مچش فرو برد و خودش را زمین انداخت. لحظه ای بعد ده ها سوار غرق در فولاد زره های طلایی رنگ پادشاهی ، دور هیولای قدرتمند میچرخیدند، چشمانشان از نفرت برق میزد، فک هایشان از خشم فشرده شد بود و وحشتناک تر از همه شمشیرها و نیزه هایی که با نفرت و خشم به سمتش نشانه رفته بودند. هیولای ترس و هراس در محاصره شکارهای همیشگیش شکار هیولای شجاعت انسانها شده بود.
    صدای فریاد فرمانده سواران بلند شد:
    - برای مردم...
    وفریاد سواران تن موجود اهریمنی را لرزاند:
    - برای مردم...
    ****
    آسمان سیاه بود، ماه خفته بود، باد میتاخت، به درختان و خانه ها و هر چه میرسید چنگ می انداخت، نفس زمستان تمام شهر را سفید پوش کرده بود. مردی تنومند با پیراهنی خونین و بدنی تکه تکه روی زمین افتاده بود و بالای سرش پیرمردی خمیده با لباس های کهنه لبخنده میزد.
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  2. #11
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط قاصدک نمایش پست ها
    قشنگ بود بسیار...
    تو خون آشام هم 90% دخترا خوشمزه ترن!!!!
    اینه میگن خدا هرچی به مرد داده ده برابرشو به دخترا داده.....
    حیف الان وقت اخراج شدنم نیست وگرنه می گفتم یه چیزی که نباید بگم! خخخخ

    مرسی نظر!

    نقل قول نوشته اصلی توسط AVENJER نمایش پست ها
    اوفففففف
    خیلی قشنگ بود دمت گرم
    اینکه باد مشت میزد و زمستان چنگ میکشید و این چیزات عالی بود
    مرسی!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  3. #12
    تاریخ عضویت
    2015/03/27
    محل سکونت
    FarAway
    نوشته‌ها
    126
    امتیاز
    6,070
    شهرت
    0
    724
    f.s
    کاربر انجمن
    مثله همیشه عالی بود...

    مخصوصا توصیفات خیلی خوب بودن!!!

    ایده خیلی جدید نبود ولی متفاوت بود که خیلی خوبه!!!
    [CENTER][IMG]http://www.8pic.ir/images/33838584135123073412.jpg[/IMG]
    [/CENTER]
    [CENTER];Dear My Problems
    [/CENTER]
    [CENTER].My [SIZE=4][COLOR=#ff0000]GOD[/COLOR][/SIZE] Is [COLOR=#ff8c00][SIZE=4]Bigger[/SIZE][/COLOR] Than [COLOR=#ffd700][SIZE=4]You[/SIZE][/COLOR]
    [/CENTER]
  4. #13
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط f.s نمایش پست ها
    مثله همیشه عالی بود...

    مخصوصا توصیفات خیلی خوب بودن!!!

    ایده خیلی جدید نبود ولی متفاوت بود که خیلی خوبه!!!
    بله ممنونم! یه سوال چطور میشه ایده جدید نباشه ولی متفاوت باشه؟؟؟ نه جدی میگم!( ایده تکراری بود متفاوت نبود جدیدم نبود!) خواهرم مرسی!!!!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  5. #14
    تاریخ عضویت
    2015/03/27
    محل سکونت
    FarAway
    نوشته‌ها
    126
    امتیاز
    6,070
    شهرت
    0
    724
    f.s
    کاربر انجمن
    طرز بیانه که ی ایده رو هرچند جدید نباشه متفاوت جلوه میده!!!

    بعدم گفتم خیلی جدید نیست ینی تو این مایه‌ها هست ولی کم است!!!
    [CENTER][IMG]http://www.8pic.ir/images/33838584135123073412.jpg[/IMG]
    [/CENTER]
    [CENTER];Dear My Problems
    [/CENTER]
    [CENTER].My [SIZE=4][COLOR=#ff0000]GOD[/COLOR][/SIZE] Is [COLOR=#ff8c00][SIZE=4]Bigger[/SIZE][/COLOR] Than [COLOR=#ffd700][SIZE=4]You[/SIZE][/COLOR]
    [/CENTER]
  6. #15
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط f.s نمایش پست ها
    طرز بیانه که ی ایده رو هرچند جدید نباشه متفاوت جلوه میده!!!

    بعدم گفتم خیلی جدید نیست ینی تو این مایه‌ها هست ولی کم است!!!
    بله قانع شدم
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  7. #16
    تاریخ عضویت
    2016/01/20
    نوشته‌ها
    60
    امتیاز
    1,824
    شهرت
    4
    195
    نویسنده
    داستان جالبی بود

    ایدش رو قبلا زیاد خونده بودم یکم تکراری بود !!

    خب توصیفات و نثر خوب بود .

    چند تا غلط املایی داشت اما زیاد به چشم نمی آمد...

    منتظر داستان های جدیدت هستم وقت کردی حتما بنویس .....

    موفق باشی .

    یا علی
صفحه 2 از 2 نخست 1 2
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 16 , از مجموع 16

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 7
    آخرین نوشته: 2015/07/04, 04:24
  2. در این عکس چیزی جز تراژدی موج نمی زند ...
    توسط abramz در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 8
    آخرین نوشته: 2014/08/30, 19:58
  3. پاسخ: 41
    آخرین نوشته: 2014/02/04, 13:35
  4. این تابلو چه چیزی کم دارد؟!
    توسط بازی خور در انجمن بایگانی
    پاسخ: 3
    آخرین نوشته: 2013/12/13, 17:36
  5. روشهای بودجه ریزی
    توسط manager در انجمن آموزشگاه
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2012/06/08, 12:36

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •