بزرگی می‌گفت، هر آنکس که با دوندۀ هزارتو آشنایی نداشته باشد، نصف عمر خود را تلف کرده است.
و هر آنکس که آشنایی داشته باشد، تمام آن را! (صد البته اصل سخن این بزرگوار مال تلگرام بوده ولی درمورد هزارتوام صدق میکنه... )

اونایی که نصف عمرشون تلف شده وخین بیان اینجا!
معرفی رمان بسیار زیبا و جذاب دونده هزارتو (فانتزی پادآرمان شهر)
(چه کاریه دوباره معرفی کنیم... )
قبلا برادر مجید یه تاپیک نقد برای فیلم جلد اول این مجموعه زده بود (اینجا)، خواستین به اونم سر بزنین!

به هر حال، از اونجایی که این مجموعه از اون کتاباییه که خواننده رو با کمبود فسفر مواجه میکنه، جای خالی تاپیک بحث و گفت و گوش خیلی احساس میشد.
اینه که بر آن شدیم غرهای خود را در ملا عام به اشتراک بذاریم...
و چون هر سه جلد این مجموعه چاپ شده خطر اسپویل صد در صده!
تکرار میکنم، اسپویل تا دلتون بخواد هست!

از چی بگیم؟ هر چه میخواهد دل تنگتان!
نظر کلیتون درمورد کتاب، خلاقیت و قلم نویسنده و مترجم، قسمتای مورد علاقه تون، نظرتون درمورد شخصیت ها و افکار و تصمیماتشون و...
فقط قوانین انجمن فراموش نشه!
«اسپم مطلقا ممنوعه.»


- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

نقد خودم:
اول از همه همونطور که قبلا هم گفتم احتمال 90 درصد میدم که داستان هزارتو ادامه داشته باشه.
حالا یا با آزمونای بیشتر (که داستان رو لوس میکنه ولی بازم احتمالیه ) یا جست و جو برای بقیه مصون ها یا اتفاقاتی که برای مصون باقی مونده می افته (مثل حکومت ها آشوب های جدید) یا نسل های بعد...
در هر صورت به نظر من جیمز دشنر حالا حالاها نمیخواد بی خیال این مجوعه بشه. داستانم که پتانسیلشو داره، چراکه نه؟

دوم، چیزی که بیشتر از همه ذهن منو درگیر خودش کرد شخصیت های مجموعه بود. در مورد توماس اگه فرصتش پیش اومد با یه سری تجدید نظرها نظرمو میگم، فعلا بریم سراغ تریسا...
در یک کلام: تریسا بین بد و بدتر، بد رو انتخاب کرد.

چون توی حساس ترین سال های زندگیش مرگ عزیزترین آدم زندگیش رو به اون وضع فجیع دیده، نمیتونه اجازه بده بقیه هم درد خودشو بکشن.
شاید اگه جذب ویکد نمیشد (چون مصون بود احتمالا زنده می‌موند) به خاطر این ضربه روحی یه بیمار روانی میشد (سادیسم شاید، یا چون مصون بوده و خودش نمرده مازوخیسم ، یا چندشخصیتی یا هزار مورد دیگه)، ولی بهش فرصتی داده میشه که خلاف جریان بدبختی این دنیا حرکت کنه. حاضر میشه مرگ دوستان صمیمیش رو ببینه، با این تفکر که درمان دائمی فلر رو پیدا کنه.
توی فیلم، وقتی میدونیم تنها محصول ویکد ساخت یه درمان موقتی با استفاده از زندگی مصون هاست، سخت میشه گفت حق با تریساست. مطمئنا قبل از اینکه آریس توماس رو به آزمایشگاه‌های ویکد بکشونه تریسا از یه چیزایی خبر داشته، و چیزایی که بهش گفته شده چه راست باشه چه دروغ، اونو متقاعد میکنه که "ویکد خوبه". پس چرا با توماس در میون نمی‌ذاره؟ قبل از فرار توماس که فرصتی برای این کار نداشته. چرا فرصتشو نداشته؟ تریسا تسلیم تمام برنامه های ویکده. اگر ویکد نخواد ارتباطی با توماس داشته باشه تریسا فرار نمیکنه!
و بعد از فرار؟ اینجا رو دیگه نمیشه گفت در این مورد با توماس صحبت نکرده.
توی کتاب؟ وقتی نوبت به اولین خیانت تریسا میرسه، توماس همچنان طبق برنامه های ویکد پیش میره، اما به تریسا گفته میشه جون توماس در خطره و فقط یه راه برای نجات زندگیش وجود داره. اونم تظاهر به کشتنشه. پس چطوری میتونیم اسمش رو خیانت بذاریم؟ تو کتاب سوم هم اگر تریسا میدونست توماس هنوز تو ساختمون ویکد سرگردونه عمرا برای پیدا کردنش به دنور میرفت.
حالا خائن کتاب کیه؟

خب آقا من ترجیح میدهم نقد رو بصورت چند پست بیان کنم و تعامل داشته باشیم بصورت جمعی.
اول چند نکته رو باید تحسین کنم توی داستان:
1.توی بعضی نقاط اوج خیلی خوب داستان توصیف میکرد و قشنگ آدم میرفت تو حس!(تو فیلم که طرف اصن میرفت تو کما از هیجان)
2 . توی توصیف شخصیتا و حالات اونا وسواسی خیلی بجا بود که آدم جذب میکرد
خب بریم سر بحث تریسی. بزرگترین ضدحال ماجرا! البته هنوز چیزی مشخص نیست ولی به شخصا توی فیلم هنگامی که این سکانس پلی میشه به زمینو آسمون فوش دادم.
دوستان بیان اظهار نظر کنند فیض ببریم دی:

نوشته اصلی توسط Leyla

دوم، چیزی که بیشتر از همه ذهن منو درگیر خودش کرد شخصیت های مجموعه بود. در مورد توماس اگه فرصتش پیش اومد با یه سری تجدید نظرها نظرمو میگم، فعلا بریم سراغ تریسا...
در یک کلام: تریسا بین بد و بدتر، بد رو انتخاب کرد.

چون توی حساس ترین سال های زندگیش مرگ عزیزترین آدم زندگیش رو به اون وضع فجیع دیده، نمیتونه اجازه بده بقیه هم درد خودشو بکشن.
شاید اگه جذب ویکد نمیشد (چون مصون بود احتمالا زنده می‌موند) به خاطر این ضربه روحی یه بیمار روانی میشد (سادیسم شاید، یا چون مصون بوده و خودش نمرده مازوخیسم ، یا چندشخصیتی یا هزار مورد دیگه)، ولی بهش فرصتی داده میشه که خلاف جریان بدبختی این دنیا حرکت کنه. حاضر میشه مرگ دوستان صمیمیش رو ببینه، با این تفکر که درمان دائمی فلر رو پیدا کنه.
توی فیلم، وقتی میدونیم تنها محصول ویکد ساخت یه درمان موقتی با استفاده از زندگی مصون هاست، سخت میشه گفت حق با تریساست. مطمئنا قبل از اینکه آریس توماس رو به آزمایشگاه‌های ویکد بکشونه تریسا از یه چیزایی خبر داشته، و چیزایی که بهش گفته شده چه راست باشه چه دروغ، اونو متقاعد میکنه که "ویکد خوبه". پس چرا با توماس در میون نمی‌ذاره؟ قبل از فرار توماس که فرصتی برای این کار نداشته. چرا فرصتشو نداشته؟ تریسا تسلیم تمام برنامه های ویکده. اگر ویکد نخواد ارتباطی با توماس داشته باشه تریسا فرار نمیکنه!
و بعد از فرار؟ اینجا رو دیگه نمیشه گفت در این مورد با توماس صحبت نکرده.
توی کتاب؟ وقتی نوبت به اولین خیانت تریسا میرسه، توماس همچنان طبق برنامه های ویکد پیش میره، اما به تریسا گفته میشه جون توماس در خطره و فقط یه راه برای نجات زندگیش وجود داره. اونم تظاهر به کشتنشه. پس چطوری میتونیم اسمش رو خیانت بذاریم؟ تو کتاب سوم هم اگر تریسا میدونست توماس هنوز تو ساختمون ویکد سرگردونه عمرا برای پیدا کردنش به دنور میرفت.
حالا خائن کتاب کیه؟

در مورد شماره مجموعه که باید بگم نهایتش تو یه جلد دیگه تمومش کنه خیالت تخت
اما درمورد تریسا؛
باید بگم که 100 در 100 کار اشتباهی انجام داده و حالا اسمشو خیانت نزاری عمل غیر قابل توجیه و بخششی بوده! کاری به ویکد میکد ندارم!
آقا تو یکی از عزیزانتو از دست دادی تو بیماری مثلا هموفیلی بعد بری بزور یکیو بیاری کل خون بدنشو بکشی تزریق کنی به بیمارای دیگه بگی یه نفرو فدای 10 تا بیمار هموفیلی کردم؟
خو اون بدبختم جون داره
تریسا هر دلیلی هم که داشت وقتی یه عده نمیخوان جونشونو بدن حق نداشت بهشون خیانت کنه ( دست کم به اعتمادشون! ) میتونست خودش بره یا با اونا صحبت کنه راضیشون کنه حق نداشت بفروشتشون
تمام شد و رفت!

نوشته اصلی توسط admiral

باید بگم که 100 در 100 کار اشتباهی انجام داده و حالا اسمشو خیانت نزاری عمل غیر قابل توجیه و بخششی بوده! کاری به ویکد میکد ندارم!
آقا تو یکی از عزیزانتو از دست دادی تو بیماری مثلا هموفیلی بعد بری بزور یکیو بیاری کل خون بدنشو بکشی تزریق کنی به بیمارای دیگه بگی یه نفرو فدای 10 تا بیمار هموفیلی کردم؟
خو اون بدبختم جون داره

اینم حرفیه... ولی اون ده نفر زندگی ندارن عایا؟

نوشته اصلی توسط admiral

تریسا هر دلیلی هم که داشت وقتی یه عده نمیخوان جونشونو بدن حق نداشت بهشون خیانت کنه ( دست کم به اعتمادشون! ) میتونست خودش بره یا با اونا صحبت کنه راضیشون کنه حق نداشت بفروشتشون
تمام شد و رفت!

به نظر من سعی خودشو کرد، ولی اصرار بیشتر هم اعتماد بقیه رو از بین میبرد.
کلا خوب و بد یه چیز نسبیه. واسه توماس تریسا تبدیل به دشمن میشه درحالی که اگر تصورات تریسا درست بود و تلاشش نتیجه میداد، کسانی که درمان میشدن اونو به چشم یه قهرمان میدیدن.
مسئله اینه که کدوم "خوب" وسیعتره؟ کدوم "خوب" آینده رو بهتر تضمین می‌کنه؟ متوقف کردن آزمایش های ویکد وقتی فکر میکنی با همه ی جنابت هاش یک محصول نهایی کامل ارائه میده یا نجات جون سوژه های آزمایش؟

سوال من اینه چرا فیلم دوش رو همچین کردنننن؟؟؟
رسما گند زدن به داستان! یه چیز دیگه کلا ساختن
هر چی یکشو دوست داشتم دوش رو نه
برندا یکی دیگه بود! از داستان بگذریم واقعا چرا برندا این شکلی بود
چرا به فکر تخیلات ما نیستن


خب از بحث فیلماش بگذریم....کتاباش واقعا خوبه
آدم نمیتونه تهشو حدس بزنه که این مزیت خوبیه
یکی دیگه از خوبیاش اینه شخصیتاش ثبات ندارن!
بله! این یه مزیته!
برا همچین بچه هایی با این شرایط تنها چیزی که معنی نداره ثبات شخصیتیه
به نظر من نصف این قابل لمس بودن داستان به خاطر همین ثبات نداشتنشه....
خب از اونجایی که کتاب سه اش هنوز دستم نیست ( شیوا اگه میشنوی بیا کتابمو بده ) خیلی دلم نمیخواد حرفی بزنم در موردش...تموم شه بعد


مرسی از تاپیک

به نظر من کتاب فوق العاده ایه که وقتی شروع کنی به خوندن دیگه ولش نمی کنی

خب من فیلم اولو دیدم بعد کتاب دو رو خوندم
کتاب اسکورچ تریلز خیلی عالی بود و واقعا به نظر من برندا واقعا یه نقش عالی داشت توی داستان
در عوض خییییلی از تریسا بدم میاد چون کلا مزاحم و تو دست و پاست حالا هر چی این بشر مزخرف تر می شه توماس از این بیشتر خوشش میاد

اما یه جالبی که داشت نمونه برعکس توی دخترا داشت که البته جالب بود
اما درباره فیلم به غیر از این که فیلم نامه کلا با کتاب فرق داشت مورد دیگه برندا بود: برندا با موی بلند و بولوندی داشت این هم کوتاه بود هم مشکی البته خوب نقش برندا رو بازی کرد که این تفاوت رو قابل تحمل می کنه
توی فیلم تریسا خیییلی بد بود صاف زد اینا رو نابود کرد واقعا بی مصرف و ضرر رسون و تو دست و پا
البته تریسا توی کتاب خیییلی قابل تحمل تر می شد
اما درباره ی اکیپی که توی بیابون بود: واقعا توی کتاب اون اکیپ چیز خوبی از اب در اومده بود که تواسو گرفتن اما توی فیلم یه جوری صلح شده بین دخترا و پسرا و این کتاب رو داغون می کنه تازه انگار تو فیلم یه ازمایش گر هم بود!!!
درمورد کرانک ها: توی کتاب فوق العاده بود چون زامبی بودن و حف می زدن به خصوص تعقیب و گریزی که توماس با براندا از دس این کرانکا داشتن و خیلی زیبا اونجای که می گه سلام دماغا1!!
البته به نظر من واسه نجات مردم نباید اینا رو بندازن به این دردسر که تازه خیلیاشونم با اختیار خودشون نبوده به این می گن کشتار سالم مونده ها
چرا توی فیلم داشتن عصاره یه سر ادما رو می گرفتن؟؟؟
به نظر من اصلا ویکد خوب نیست
اما فیلم یک خوب بود واقعا ولی دو زمین تا اسمون متفاوت بود (چرا اخه چرا منهو رو بردن؟؟؟؟؟)

من باس دوتا ی دیگشم بخونم تا نظر بدم این دوست نه چندان عزیزم برام نمیاره بخونم اکه هی

خب بحث ازدونده هزارتو شد و اینجانب اینجا هستم
راجب این داستان باید بگم که ازنظر من یک عیب بزرگی که داشت وقتی ازهزارتو تونستند فرار کنن داستان وقعا افت کرد
اولیش قشنگ بود ولی دومیش...کتابش بازبهتر ازفیلمش بود...البته باید اینم درنظر بگیریم که همیشه فیلم مزخرف تراز کتاب
درکل داستان جالبیه هرکی نخونده(یا حتی ندیده...)نبینه بهتره چون آخرش حرص میخوری-_-(مینهو رو بردن-_-)