ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12

موضوع: فرار

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/12/06
    محل سکونت
    کرمان
    نوشته‌ها
    3
    امتیاز
    2,987
    شهرت
    0
    20
    کاربر انجمن

    فرار

    سلام

    لطفا داستان کوتاه من بخونید و نقدش کنید^^ ممنون

    فرار


    کوچه های تنگ و پر از کثافت و آب های فاضلاب لجن زده به سرعت از جلویچشمان از حدقه بیرون زده اش عبور میکرد. هوا در ریه های فشرده شده اش در حال تمام شدن بود ولی با این حال رغبت نمیکرد از هوای کثیف کوچه ها به کام بکشد. پاهای لاغرش کبود و سیاه رنگ شده بودند و رگ های بیشمار بدنش در حال بسته شدن بودند ولی با این حال او به دویدنش ادامه میداد.


    سال های سال بود از دشمن دیرینه اش در حال فرار بود. ساله ای سال بود که کارش دویدن شده بود ازاین خانه به آن خانه و از این کوچه به آن کوچه و حتی از آن اقیلم به آن یکی اقلیم ولی هرجا که میرفت دشمنش او را پیدا میکرد میدانست که پیدایش میکند ولی با این حال باز به فرار کردن ادامه میداد و با خود فکر میکرد آخریکی از این دو نفر خسته میشوند و پا پس میکشند اما هربار با خودش تکرار میکرد که آن یک نفر من نخواهم بود. ناگهان درمقابلش دیواری عظیم پدیدار شد...به سرعت ایستاد ودستان لرزانش را برروی زانوان بی حسش گذاشت و شروع به نفس های عمیق کشیدن کرد...جگر خشکش در حال ترک برداشتن بود دلش یک جرعه آب گوارا میخواست...هوای شب سوز بدی داشت ولی عرق ازسر و صورت زردش میبارید....سینه ی ناآرامش در حال منفجر شدن بود...اما او باید دورمیشد آنقد دور که دیگر اثری از دشمنش نباشد.


    صدای گربه ای فضای تاریک کوچه را هولناک تر از قبل کرد. مرد خسته به اجبار نفس عمیق کشید و نگاهی به دیوار های عظیم اطرافش انداخت، دیوار های که نم ازسر و کولشان میبارید اما پابرجا مانده بودند...برای لحظه ای او نیز آرزو کرد که ای کاش همانند این دیوار ها نم زده میتوانست پابرجا بماند که ناگهان گلدانی سفالی از کنار گربه ای با چشمان تیز براق بر فرق سر مرد فرود آمد و باعث شد دنیا با همه ی عظمت و دیواره های نم زده اش دورسرش بچرخد...انگار در آخر دشمنش او را پیدا کرده بود!


    گربه ی سیاهتر از شب چله با چشمان زرد براقش خیره جسد مرد نقش زمین شد که چگونه خون چسبناکش سنگ فرش را تر و سرخ میکرد. دم درازش را با بیخیالی تابی داد و از این دیوار به آن دیوار پرید...از این خانه به آن خانه....از این سقف به آن سقف و از این نرده به آن نرده.

    مردم در هر اقلیم و شهر و خانه بیخیال از گربه ای که با چشمان زردش که قرن ها وقرن ها در انتظار است درانتظار دشمن ها و دوستانی که او را مرگ مینامند زندگی میکنند....فرار از او بس بیهوده است....مرگ برای مردمان گربه ای در پس تاریکی کوچه ها و یا مردی خوش لباس و حتی کبوتری پر سفید و دوشیزه ای مهربان با سبدی از گل ها و یا گرگی دندان تیز کرده است...فرار از مرگ بیهوده است!




    [CENTER][SIZE=3][FONT=arial narrow][COLOR=#800080]
    [/COLOR][/FONT][/SIZE][SIZE=3][FONT=arial narrow][COLOR=#800080]

    خودت باش...کسی هم اگ خوشش نیامد...نیامد...اینجا کارخانه مجسمه سازی نیست!

    [/COLOR][/FONT][/SIZE][/CENTER]
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    سلام دوست عزیز
    ممنون از این که داستانت رو به اشتراک گذاشتی
    خیلی خوب بود و مخصوصا توصیفاتش غنی بود(استاد ما میگه پرملات بود)
    یه چند نکته به ذهنم رسید فقط:
    1. هیچ توصیفی از دشمن نیاورده بودی اولش، این که چطور دنبالشه، یا چه شمایلی داشته تا حالا، اصلا برخوردی با شخصیت اول داشته یا نه...
    2.گلدونه واقعا غافلگیرم کرد، چه مرگ ساده و سریعی، تازه بعدش منتظر بودم دشمنش بیاد بالا سر جسد و از این کلیشه ها، ولی متفاوت تموم شد و خوب بود.
    3.راستی اخیرا مد شده مردم داستان مینویسن و اتفاقات رو به یه مشکل روحی روانی ارتباط میدن، گفتم شاید دوست داشته باشی توی داستان های دیگه از این مورد استفاده کنی، مثلا از فوبیای مرگ
    بزار بگردم ببینم اسمی چیزی داره...
    .
    .
    .
    آها بهش میگن نکـــروفوبیا


    موفق باشی
    باز هم برامون بنویس
    امضا:

    A.Gh

    والا
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    خیلی خوب!
    یه چندتا مشکل نگارشی داشت، که با یه بار بازخوانی یا باز نویسی حل میشه!( بازنویسی خیلی خوبه)!
    توصیفات خیلی خوب بود ولی میتونست بهترم باشه!
    فونتت خیلی ریز بود! و حالا نمیدونم واسه من این جور بود یا واسه همه من همون اول فهمیدم داره از دست مرگ فرار می کنه و تا اخر داستانو رفتم! زد تو ذوقم!( البته جدیدا کلا هر چی میخونم یا هر فیلمی می بینم همون اول اخرشو می فهمم ایرادش به تو وارد نیست به من وارده روانی شدم!)
    همینا دیگه! خیلی هم عالی!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2015/06/07
    محل سکونت
    همین دوربرا......،تهران البته!
    نوشته‌ها
    203
    امتیاز
    28,687
    شهرت
    0
    793
    کاربر انجمن
    به خانواده زندگي پيشتاز خوش اومدي
    در مورد داستان هم از نظر متن:
    -به نظرم اينجا نياز به ويرايش داره:
    ساله ای سال بود که کارش دویدن شده بود از...
    احتمالا منظورت سال هاي سال بوده
    خب،ازونجايي كه كليت متن رو دوستداشتم و اشكالات هم جزئي نبود كلي توضيح ميدم
    ايدت خيلي جديد به حساب نميومد اما خيلي خوب بود،احتمالا خودم هم با اين سيستم بنويسم
    نحوه ي نوشتنت طوريه كه انگار تازه دست به نوشتن بردي،البته شايد من اشتباه ميكنم،
    بازم بنويس،تا دستت قوي شه
    توصيفاتت خوب بود ولي بهتره از كلمات سنگين تري استفاده كني
    توصيه ميكنم چند دفه قبل ارسال داستانت رو خودت دوباره بخوني
    شروع و پايان قشنگي داشتي،راضيم ازت!خخخ
    موقع نوشتن داستان هيجان داشته باش،ولي با آرامش بنويس و جلو برو،نذار هيجان از توصيفاتت كم كنه يا سرعت داستان رو بالا ببره

    منتظر بقيه كارات هستيم
    ممنون بابت داستان.
    مهم نیست که شما چه هستید،فقط مهم این است که مردم چه فکری در مورد شما می کنند.
    [COLOR=#ff0000]لانس مورو[/COLOR]
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2013/08/20
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    252
    امتیاز
    10,379
    شهرت
    0
    1,022
    کاربر انجمن
    خیلی هم خوب
    یه نکته به نظرم میرسه بند اخرت یه خرده تو ذوق میزنه، شاید اگه توی یه جمله میرسونی که مرگه تاثیر بیشتری داشت. مثه یه ضربه هر چقد کوتاهتر باشه جالب تره به نظرم.
    خیلی هم ممنون که داستانت رو گذاشتی
    [IMG]http://www.upsara.com/images/z12q_imagine_sticker.jpg[/IMG]
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2015/12/06
    محل سکونت
    کرمان
    نوشته‌ها
    3
    امتیاز
    2,987
    شهرت
    0
    20
    کاربر انجمن
    خیلی ممنون از همگی

    نقدهاتون رو کاملا قبول دارم و دفعه دیگه سعی میکنم بهتر بنویسم بازم ممنونم که خوندید
    [CENTER][SIZE=3][FONT=arial narrow][COLOR=#800080]
    [/COLOR][/FONT][/SIZE][SIZE=3][FONT=arial narrow][COLOR=#800080]

    خودت باش...کسی هم اگ خوشش نیامد...نیامد...اینجا کارخانه مجسمه سازی نیست!

    [/COLOR][/FONT][/SIZE][/CENTER]
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2012/11/22
    محل سکونت
    آتلانتیس
    نوشته‌ها
    300
    امتیاز
    8,890
    شهرت
    0
    1,358
    کاربر انجمن
    شیوه نوشتنت رو دوست داشتم مخصوصا پارگراف سوم توصیفاتت باعث شد محیط داستان رو به خوبی مجسم کنم البته تا قبل از اون گلدون،
    هرچی نباشه مردن با گلدون رو به هیچ وجه ترجیح نمی دم البته این نظر شخصی منه ممکنه بعضی ها دوست داشته باشن با گلدون بمیرن
    هرکسی علایق خودشو داره



    یه نکته دیگه که نظرمو جلب کرد جمله ای بود که باهاش داستانتو شروع کردی مطمئننا می دونی یه شروع خوب تاثیر زیادی تو جلب شدن افراد
    به داستان می گذاره من به شخصه عاشق نحوه شروع داستان های ریک ریوردن هستم خیلی باحالن بگذریم ...


    کوچه های تنگ و پر از کثافت و آب های فاضلاب لجن زده


    راستش تکرار دوبار واو برای گنجاندن توصیفات توی یک جمله یکم از جذابیت داستان کم می کنه و روندشو کند
    بهتره کمتر ازش استفاده کنی همین طور سعی کن توی دوتا جمله از یک فعل استفاده نکنی اینطوری قطعا داستانت
    دلنشین تر می شه


    در کل داستانتو دوست داشتم از من که بهتر می نویسی امیدوارم بازم داستان هات رو بخونم
    ویرایش توسط nepton : 2015/12/06 در ساعت 21:10
    برای دریافت فصول کتاب های [SIZE=4][COLOR=#0000ff][B]مسابقات عطش[/B][/COLOR][COLOR=#000000][B][SIZE=2] و[/SIZE][/B][/COLOR][COLOR=#0000ff][B] جلد پنجم آشیانه افسانه[/B][/COLOR][/SIZE] به صورت اسکن به وبلاگ من مراجعه کنید

    [CENTER][URL]http://nepton13.rozblog.com/[/URL][URL="http://nepton-blog.persianblog.ir/posts"]

    [/URL]
    [/CENTER]
    [sa][CENTER][IMG]http://s5.picofile.com/file/8129557034/ERT.jpg[/IMG][/CENTER]
    [/sa]
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2015/01/22
    محل سکونت
    خوزستان
    نوشته‌ها
    192
    امتیاز
    11,239
    شهرت
    0
    647
    نویسنده
    قشنگ بود.پایانی زیبا.هیچ کس از مرگ نمیتونه فرار کنه. فقط به نظرم اگه مرگ رو یه طور دیگه توصیف می کردی بهتر بود.گربه یه جورهایی چنگی به دل آدم نمیزنه.مثلا تو هنگامی که فرد داشته جونش رو از دست می داده توصیف می کردی.لحظات مرگ یکی از لحظاتیه که نویسنده ها رو امتحان می کنه.کسی که بتونه این لحظات رو درست به تصویر بکشه یعنی به کارش وارده.کلا به نظرم پاراگراف آخر یک ذره سریع بود و باید ملایم تر مینوشتی.د رانتقاد دوستمون نپتون هم موافقتی وجود داره مثلا همون جمله رو میتونستی بنویسی
    کوچه های تنگِ پر از کثافت و آب های لجنی فاضلاب.
    خوب هیچی دیگه.متنتو دوست داشتم و فهمیدم به کارت واردی. فکر کنم قبلا برای خودت چند تا داستان نوشته باشی که ممکنه ناتموم مونده باشن .در هر حال تجربه ی نوشتن رو داری.این رو از متن نثر میشه فهمید.با تشکر. و مهم تر زا همه ی این ها.به زندگی پیشتاز خوش آمدی
    حاصل آخرین درگیری قلب و مغز من،
    یه اشتباه خوب بود.
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2015/12/06
    محل سکونت
    کرمان
    نوشته‌ها
    3
    امتیاز
    2,987
    شهرت
    0
    20
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط nepton نمایش پست ها
    کوچه های تنگ و پر از کثافت و آب های فاضلاب لجن زده راستش تکرار دوبار واو برای گنجاندن توصیفات توی یک جمله یکم از جذابیت داستان کم می کنه و روندشو کند بهتره کمتر ازش استفاده کنی همین طور سعی کن توی دوتا جمله از یک فعل استفاده نکنی اینطوری قطعا داستانت دلنشین تر می شه
    تا حالا به این نکته توجه نکرده بودم ممنون که داستان رو خوندید^^




    نقل قول نوشته اصلی توسط dark 3had0w نمایش پست ها
    قشنگ بود.پایانی زیبا.هیچ کس از مرگ نمیتونه فرار کنه. فقط به نظرم اگه مرگ رو یه طور دیگه توصیف می کردی بهتر بود.گربه یه جورهایی چنگی به دل آدم نمیزنه.

    خوب هیچی دیگه.متنتو دوست داشتم و فهمیدم به کارت واردی. فکر کنم قبلا برای خودت چند تا داستان نوشته باشی که ممکنه ناتموم مونده باشن .در هر حال تجربه ی نوشتن رو داری.این رو از متن نثر میشه فهمید.با تشکر. و مهم تر زا همه ی این ها.به زندگی پیشتاز خوش آمدی
    ^_^خیلی ممنون... خب درباره گربه....میخواستم با تنگی کوچه سنخیت داشته باشه.... درسته اولین کارم نیست و یک داستان چند جلدی روی دستم مونده
    [CENTER][SIZE=3][FONT=arial narrow][COLOR=#800080]
    [/COLOR][/FONT][/SIZE][SIZE=3][FONT=arial narrow][COLOR=#800080]

    خودت باش...کسی هم اگ خوشش نیامد...نیامد...اینجا کارخانه مجسمه سازی نیست!

    [/COLOR][/FONT][/SIZE][/CENTER]
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2015/06/10
    محل سکونت
    داخل کتابام
    نوشته‌ها
    71
    امتیاز
    4,119
    شهرت
    0
    273
    کاربر انجمن
    خوب بود افرین
    [FONT=b mitra][SIZE=4][B][SIZE=2][FONT=b koodak][SIZE=5]تمامی آدم ها هم اندازه ما نیستند
    درست اندازه گیری کنیم ....
    [/SIZE][/FONT][/SIZE]
    [/B][/SIZE][/FONT]
صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •