خب نرجس!
اولا كه خيلي خوب كاري كردي كه قلم به دست گرفتي و شروع به نوشتن كردي،اين خودش كلي جاي تقدير داره
نكاتي رو كه نظرم رو جلب كردن و لازمه رو در پايين بهت ميگم
خب،يكي اينكه اينجا دخترک سینه اش را از نفس پر کرد
بهتر بود به جاي نفس از واژه هوا استفاده ميكردي
اينجا حس ميكنم يه چيزي كمه....،شايد بهتر بود يه از اضافه ميكردي درون دهان تماما باز جسد، گل و لای بیرون زده بود؛
اين توصيف رو دوست داشتم! ن، دخترک همچنان در آغوش خواب، خواب بود.
خب،بريم سراغ محتوا
در مورد پايانت هم بايد بگم خيلي دوست داشتم،ازون جايي كه من طرفدار كار هاي دارن شانم و خودمم تو نوشته هام ازون تقليد ميكنم برام قابل قبول بود...
شروعت رو هم دوست داشتم چون هم با هيجان شروع كرده بودي هم با يك گره كه در طول داستان شاخ برگ پيدا ميكرد
توصيف هاي قشنگي هم داشتي به غير از اون قسمت توصيف مرد مرده كه حس زامبي مانندي القا مي كرد...يكم سخت بود خوندنش
محتواي كلي داستان هيجان خوبي داشت و باعث لذت بخش شدن و كشش خواننده به دنبال خود براي رسيدن به پايان داستان مي شد
خود قلمت و نحوه ي نوشتنت رو هم دوست داشتم
به عنوان داستان اول كارت واقعا عالي بود وبراي توصيه هم مي تونم بگم : همين طور ادامه بده دختر!!!
در آخر هم بايد بگم بازم بنويس،خيلي لذت بردم
و اينم بدون كه لزوما پايان خوب،پايان خوبي نيست و پايان بد هم پايان بدي!
داستان تو پايان بد خوبي داشت
آفت قلم ننوشتنه،بازم بنويس
خسته نباشي
دستتم درد نكنه