این چی بووووووووود؟
یا همه اماما...
"فنرهای مبلمانش علیه روکش قیام کرده بودند"، "افکار چموشش آرام در دشت بیابان شده ی مغزش به چرا پرداخت"، "
گرد و خاک و همسایگانش به سرایداری تاریکی در کل خانه ساکن شده بودند"....
وای وای عالین این بخشا... تازه مثال زدم وگرنه یه خروار دیگه ام هست!
اینطوری که فهمیدم شخصیت اول داستان یک دختر ثروتمند بوده که به خاطر پول به خیلی جاهایی که نباید کشیده شده، ازدواج اشتباهی داشته، از طرف پدر و مادرش طرد شده و آخرین لحظات عمرشو به تنهایی و در بدترین شرایط گذرونده... و حالا بعد از مرگش، قبل از اینکه بفهمه مرده به مراسم تشیع جنازه خودش کشیده میشه. مراسمی که حتی مادرشم حاضر نشده توش شرکت کنه و کل تشریفات به احترام پدرش آماده شده.
هرچند به نظرم بعیده که یک مادر همچین حرفی بزنه...
شخصیت پردازی اون عزرائیل رئیس مآب و مرگ نوچه هم خیلی جالب بود! دستی دستی عزرائیلو معتاد قهوه کردی! خوبه سیگار نبود!
منتظر داستان های بعدیت هستیم!