ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن

    زندانی سرهنگ ( نویسنده: Ajam)

    سلام
    خوبین؟ خوشین؟سلامتین؟ ایام به کامه؟ کیفتون کوکه؟

    یه داستان جدید نوشتم، در واقع یه واقعه تاریخی رو بازنویسی کردم با اندکی قاطی کردن تخیلم! ارزش خوندن داره، نه داستان من این واقعه تاریخی ارزش خوندن داره!
    میگن تا چند وقت پیش کاشیکاری این واقعه توی بازار کرمان بوده البته من خودم ندیدم!


    http://s3.picofile.com/file/82149558...DA%AF.pdf.html

    شرمنده مزاحم شدیم بازم!
    راسیتی......نظر بدین لطفا!چه در مورد شخصیت داستان، چه خود داشتان چه نثرش چه ایراداش چه هر چی دیگه!
    من من معلوم نیست کی بیام و نظرا رو بخونم ولی میام و می خونم!( خیلیم برام مهمه این که نظر بدین!!)
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2014/06/23
    محل سکونت
    Camp Halfblood
    نوشته‌ها
    27
    امتیاز
    11,627
    شهرت
    0
    44
    کاربر انجمن
    داستان خوبی بود ولی به نظرم یکم نثرش رو پیچیده کرده بودی
    [CENTER][COLOR=#ff0000][SIZE=6][FONT=b mitra]برای نابود کردن یک فرهنگ
    نیازی نیست کتابها را سوزاند
    کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند . . .

    [/FONT][/SIZE][/COLOR][COLOR=#000000][SIZE=6][FONT=b mitra]"ویکتورهوگو"[/FONT][/SIZE][/COLOR][I][COLOR=#ff0000][SIZE=6]
    [/SIZE][/COLOR][/I][/CENTER]
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2013/08/20
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    252
    امتیاز
    10,379
    شهرت
    0
    1,022
    کاربر انجمن
    خیلی هم خوب.
    اول اینکه موضوعی که انتخاب کرده بودی جالب بود و من که نمیدونستمش و ازش لذت بردم.
    نگارشت و فضاسازی هم به انتقال اینکه خان در عذابه کمک کرده بود
    [IMG]http://www.upsara.com/images/z12q_imagine_sticker.jpg[/IMG]
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2012/10/25
    محل سکونت
    TEHRAN
    نوشته‌ها
    1,008
    امتیاز
    79,128
    شهرت
    6
    6,254
    مدیر بازنشسته
    خوندم و لذت بردم
    اینکه مضمون تاریخی داره خیلی خوووبه
    محمد جان حتما ادامه بده
    و در مورد داستان. خوشم اومد. خیلی خوشم اومد. تو بعضی توصیفات مشکل داشتی، مثل توصیف مکان. پرش زیاد داشتی اما خب می شد ازش چشم پوشی کرد. داستان کوتاهه دیگه
    ممنون
    بازم بنویس


    نظر اضافه شد
    ThundeRam
    Fire and Blood
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2013/08/23
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    495
    امتیاز
    97,773
    شهرت
    8
    3,651
    مدیر تایپ و اسکن
    حمزه برادر یه مدت نبودی دقیقا چه بلایی سرت اومده؟
    این چی بووووووووووود؟
    یعنی چی آخههه؟
    مگه میشههههههههه؟
    مگه دارییییییییییم؟

    چرا این قدر نوشتنت عوض شده هان؟ کلا وارد یه وادی دیگه شدی!
    بازم با این سبکت نوشتی؟ کجا گذاشتیشووووون؟
    من میخوام...
    خیلی خوب بود...

    هم ایده هم جمله بندی هم فضاسازی هم توصیفات...
    اما...
    اماااااااااااا...
    یه چیزی پیدا کردم بهش گیر بدم!
    احساس میکنم تو قسمت بازخواست شدن خوان توسط حاکم یه ذره کم گذاشتی...
    یعنی اون وسواسی که تو صفحه های قبل برای پرداخته شدن داستان دیده میشه اینجا نیست...
    همین دیگه فعلا...
    ...though the truth me vary, this ship will carry out body safe to shore

    little talks - the monsters and men
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط Amir Hossein نمایش پست ها
    داستان خوبی بود ولی به نظرم یکم نثرش رو پیچیده کرده بودی
    پیچیده؟؟؟؟ فک نکنم! سعی کردم یک کم به حال و هوای در عذاب بودن خان نزدیک باشه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط narsisa نمایش پست ها
    خیلی هم خوب.
    اول اینکه موضوعی که انتخاب کرده بودی جالب بود و من که نمیدونستمش و ازش لذت بردم.
    نگارشت و فضاسازی هم به انتقال اینکه خان در عذابه کمک کرده بود
    این اتفاقو از هر ده نفر ده نفر بلد نیست! حتی توی منطقه ما یعنی بافت که مرتضی قلی خان سرهنگ حاکم این منطقه بوده منم به این خاطر بلدم که یه نسبت دور با مرتضی قلی خان دارم! اگه درست بگم پدرزن پسرخاله مادربزرگم!

    نقل قول نوشته اصلی توسط ThundeR نمایش پست ها
    خوندم و لذت بردم
    اینکه مضمون تاریخی داره خیلی خوووبه
    محمد جان حتما ادامه بده
    و در مورد داستان. خوشم اومد. خیلی خوشم اومد. تو بعضی توصیفات مشکل داشتی، مثل توصیف مکان. پرش زیاد داشتی اما خب می شد ازش چشم پوشی کرد. داستان کوتاهه دیگه
    ممنون
    بازم بنویس


    نظر اضافه شد
    خب خیلی دستم به قلم نمی رفت واسه توصیفاتو اینا، اینو نوشتم که دستم باز شه دیدم چیز بدی از اب در نیومد گذاشتم سایت!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Leyla نمایش پست ها
    حمزه برادر یه مدت نبودی دقیقا چه بلایی سرت اومده؟
    این چی بووووووووووود؟
    یعنی چی آخههه؟
    مگه میشههههههههه؟
    مگه دارییییییییییم؟

    چرا این قدر نوشتنت عوض شده هان؟ کلا وارد یه وادی دیگه شدی!
    بازم با این سبکت نوشتی؟ کجا گذاشتیشووووون؟
    من میخوام...
    خیلی خوب بود...

    هم ایده هم جمله بندی هم فضاسازی هم توصیفات...
    اما...
    اماااااااااااا...
    یه چیزی پیدا کردم بهش گیر بدم!
    احساس میکنم تو قسمت بازخواست شدن خوان توسط حاکم یه ذره کم گذاشتی...
    یعنی اون وسواسی که تو صفحه های قبل برای پرداخته شدن داستان دیده میشه اینجا نیست...
    همین دیگه فعلا...
    بلای زندگی سرم اومده بود!
    این داستان بود!
    چی یعنی چی؟
    اره میشه!
    اره داریم!
    عوض شده؟؟؟؟ چجور عوض شدنی؟ وادی دیگه؟؟؟؟ نگو بابا!
    من هرچی نوشتم گذاشتم تو سایت! بازم بنویسم میزارم سایت! میگم ننوشتم میگه کجا گذاشتی!
    هر وقت نوشتم میدم بهت دیگه!
    مرسی!
    نمیدونستم واسه بازخواست شدن چی بنویسم!ولی اون جمله که میگه شهری که مثل تو حاکمش باشه باید مثل من بیاد و سزای دزد و کمفروشش رو بده! به نقل قول از خود خانه! یعنی بابام میگه خان دقیقا جمله ای با این مضمون گفته!
    فعلا!



    اقا با همتونم: در مورد شخصیت مرتضی قلی خانم نظر بدین! برام مهمه!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2014/07/20
    نوشته‌ها
    47
    امتیاز
    13,521
    شهرت
    0
    228
    کاربر انجمن
    دانلودش کردم ، خوندم میام می نظرم
    [FONT=comic sans ms][SIZE=5][COLOR=#4b0082]​wizard girl[/COLOR][/SIZE][/FONT]
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2012/08/21
    محل سکونت
    ...
    نوشته‌ها
    404
    امتیاز
    7,066
    شهرت
    0
    2,567
    مدیر ارشد
    داداش از توصیف حالات و فضای صحنه ک محدود میشد ب وسایل خیلی لذت بردم...ولی توصیفی از محیط صحنه ب طور کامل ندادی و خان و بقیه رو ترسیم نکردی....گاهی اوقات لحنت یه تغییر کوچولو میکرد ک نباید اینطور میشد مثلا جایی ک رسمیه یهو خودمونی میشد...و این که داستان رو اینطوری توصیف میکنم...یه داستان خوب ک اول بنزین پر داشت و قوی ولی آخرش بنزین ته کشید..اون چندین سطر آخر میتونست بهترم باشه
    در پس هر تاریکی نوریست ، نوید روشنایی

    آنگاه که سرنوشتم تغییر کند

    من آن را دوباره خواهم ساخت ؛ با قدرتم

    چرا که قدرت از آن من است

    آنگاه که درهای سرنوشت بسته شوند

    تنها من محرم خواهم بود

    ای دست های ناپیدای سرنوشت

    من شمارا به مبارزه میطلبم
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2012/12/02
    نوشته‌ها
    319
    امتیاز
    24,777
    شهرت
    0
    1,781
    تایپیست
    داستان جالبی بود، واقعا واقعه ی خیلی جالبی بوده، شجاعت مرتضی قلی خان و پسرش واقعا قابل تحسینه برام.
    بد ننوشته بودیش محمد، خیلی خوب بود. فقط یه چندتا نکته ی کوچیک به ذهنم رسید
    خط اول نوشتی «انگشتان کشیده اش رشته ای از دریایی سفید و سیاه موهایش را به بازی گرفته بود» اممم دریای سفید و سیاه موهایش فکر کنم بهتر باشه.
    یا پاراگراف دوم «میان آنها همه جوان» میان آن همه جوان درست تره.
    عاقا برنو چیه؟
    اممم اون زمانی هم که مرتضی قلی خان توی زندان داشت به اتفاقات گذشته فکر میکرد، اگه مشخص میکردی که این قسمت از متن الان مربوط به گذشته ست نه حال بهتر بود. من اولین بار سر خوندنش گیج شدم، توی پاراگراف اول اومدی و گفتی که به گوشه ی اتاق خیره شده بود و توی پاراگراف بعدش یهو پریدی به گذشته و پاراگراف بعدش دوباره حال.
    و یه جای دیگه ش اون قسمتی که داره با حاکم کرمان صحبت میکنه، بعد از دو تا سوال و جواب حاکم کرمان به این نتیجه میرسه که مرتضی قلی خان و عفو کنه؟؟؟ خب اون جمله ای که گفت «شهری که حاکمش تو باشی یکی مثل من باید بیاد سزای دزد و کم فروش و بده» درست، ولی بعدش وقتی حاکم پیش خودش میگه «از چنین پدری باید پسری مثل محمد بار بیاد.» از این جمله اینجور استنباط کردم که حاکم کرمان از اون اول با عمل پسر مرتضی قلی خان (کشتن اون شخص) موافق بوده، چون اگه موافق نبوده بعدش چرا عفوش کرده؟؟؟
    یکم این قسمتش واس من غیرمفهومه که حاکم کرمان بعد از شنیدن این حرف مرتضی قلی خان به این سرعت و فوری براش خلعت میخواد و بهش لقب سرهنگی عطا میکنه

    در کل مرسی خسته نباااااشی
    منتظر بقیه ی داستان هات هم هستم


    اگر خواستی چیزی را پنهان کنی لای یک کتاب بگذار
    این ملت کتاب نمی‌خوانند....

    احمد شاملو


    A.A
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط azam نمایش پست ها
    داستان جالبی بود، واقعا واقعه ی خیلی جالبی بوده، شجاعت مرتضی قلی خان و پسرش واقعا قابل تحسینه برام.
    بد ننوشته بودیش محمد، خیلی خوب بود. فقط یه چندتا نکته ی کوچیک به ذهنم رسید
    خط اول نوشتی «انگشتان کشیده اش رشته ای از دریایی سفید و سیاه موهایش را به بازی گرفته بود» اممم دریای سفید و سیاه موهایش فکر کنم بهتر باشه.
    یا پاراگراف دوم «میان آنها همه جوان» میان آن همه جوان درست تره.
    عاقا برنو چیه؟
    اممم اون زمانی هم که مرتضی قلی خان توی زندان داشت به اتفاقات گذشته فکر میکرد، اگه مشخص میکردی که این قسمت از متن الان مربوط به گذشته ست نه حال بهتر بود. من اولین بار سر خوندنش گیج شدم، توی پاراگراف اول اومدی و گفتی که به گوشه ی اتاق خیره شده بود و توی پاراگراف بعدش یهو پریدی به گذشته و پاراگراف بعدش دوباره حال.
    و یه جای دیگه ش اون قسمتی که داره با حاکم کرمان صحبت میکنه، بعد از دو تا سوال و جواب حاکم کرمان به این نتیجه میرسه که مرتضی قلی خان و عفو کنه؟؟؟ خب اون جمله ای که گفت «شهری که حاکمش تو باشی یکی مثل من باید بیاد سزای دزد و کم فروش و بده» درست، ولی بعدش وقتی حاکم پیش خودش میگه «از چنین پدری باید پسری مثل محمد بار بیاد.» از این جمله اینجور استنباط کردم که حاکم کرمان از اون اول با عمل پسر مرتضی قلی خان (کشتن اون شخص) موافق بوده، چون اگه موافق نبوده بعدش چرا عفوش کرده؟؟؟
    یکم این قسمتش واس من غیرمفهومه که حاکم کرمان بعد از شنیدن این حرف مرتضی قلی خان به این سرعت و فوری براش خلعت میخواد و بهش لقب سرهنگی عطا میکنه

    در کل مرسی خسته نباااااشی
    منتظر بقیه ی داستان هات هم هستم
    دو تا مشکل اولت مشکل ویرایشی بوده!
    برنو یه جور تفنگه!
    مشکل سوم قبول میکنم!
    مشکل چهارم خب چیزی که من از بابام شنیدمو نوشتم!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. صاعقه عشق (Ajam)
    توسط Ajam در انجمن دل‌نوشته
    پاسخ: 4
    آخرین نوشته: 2019/07/19, 03:08
  2. مسابقه نویسندگی سرنخ
    توسط The Holy Nobody در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 2
    آخرین نوشته: 2017/03/20, 11:03
  3. اطلاعیه: عضو گیری نویسندگان
    توسط Nari در انجمن بایگانی
    پاسخ: 24
    آخرین نوشته: 2015/08/24, 23:27
  4. درباره ی نویسندگی
    توسط idrom در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/02/19, 11:11

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •