ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/07/14
    محل سکونت
    دو راهي بهشت وجهنم
    نوشته‌ها
    28
    امتیاز
    4,889
    شهرت
    0
    101
    کاربر انجمن

    داستان كوتاه:چه كسي در ميزند(بخش اول كامل)

    چه كسي در ميزند؟؟؟
    بخش اول
    نويسنده:آرمان رئيسي
    ويراستار: ...........
    كاور:آرمان رئيسي
    لينك دانلود مستقيم:
    دریافت

    ویرایش توسط Anobis : 2015/09/16 در ساعت 10:36
    Dance me in old certain and kiss me to make a outworn love
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    ایران - تهران
    نوشته‌ها
    197
    امتیاز
    23,003
    شهرت
    0
    2,286
    تیم فنی نشریه
    ممنون خسته نباشید.....صبر میکنم چند قسمت کار ارایه بشه بعد نظر بدم نصبت به کلش ....

    منتظر ادامه اش هستم .

    http://up.vbiran.ir/uploads/43091140...1406543666.gif

    سخن بزرگان : وقتی میمیرید نمیفهمید مردید ...بیشعور بودن هم همینطوریه پس بیشعور نباشید.
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2015/07/14
    محل سکونت
    دو راهي بهشت وجهنم
    نوشته‌ها
    28
    امتیاز
    4,889
    شهرت
    0
    101
    کاربر انجمن
    چه كسي در ميزند (قسمت دوم)


    به سمت پنجره رفتم. آهسته در پنجره را باز كردم و از آن به بيرون نگاه كردم و الكس را ديدم كه ماسكي مسخره در دستش گرفته بود.
    -الكس كار خيلي مسخره اي بود. اگه قيافه سم را مي‌ديدي، مثل گچ شده بود. اگه سم نياد.....
    به احتمال زياد اين صداي بِلا بود كه از پايين ميامد. نفسي از روي راحتي كشيدم و خيالم از بابت اين كه آن موجود غير واقعي بود راحت شد اما از شوخي مسخره ي الكس بشدت عصباني بودم.با عجله به سمت پايين دويدم و هنگامي كه در را باز كزدم به سمت الكس يورش بردم. او را از سكوي جلوي در ورودي هل دادم و افتادم به رويش و تا ميتونستم زدمش. آخر دست اين پال و كتي بودند كه مرا از روي الكس بلند كردند. دماغ الكس پر از خون شده بود و با نفرتي عجيب به من نگاه ميكرد. به هزار سختي بلند شد و و بعد روبه رو ي من ايستاد. دستش را بلند كرد. من هم بلند كردم تا با او دست بدهم و ماجرا را ختم به خير كنيم. ناگهان الكس دستش را گره كرد و محكم در دلم كوبيد. سپس مشتش را به سمت بالا آوردو چنان محكم در چانه ام كوبيد كه دندان هايش مانند كارتون تام و جري ريخت.
    -هيچ موقع با من در نيوفت بچه خو...
    هنگامي كه اين كلمه را گفت از هوش رفت و دوباره روي زمين افتاد. خوني كه در دهان جمع شده بود را به صورتش تف كردم و با نگاهي كينه آلود به او نگاه كردم. پال دستان مرا گرفت و به اتاقم برد. در كمد ديواري اتاقم را باز كرد و با كمك چراغ قوه ي گوشي اش يك دست لباس برايم آورد. خودش از اتاق بيرون رفت و به من اجازه داد تا كمي در مورد رفتار زشتم فكر كنم.
    واقعا نبايد بخاطر يك همچين شوخي مضحكي آنقدر الكس را ميزدم. ولي من هم آن موقع در حالت خوبي نبودم و انتظار اين حركت را نداشتم. مي خواستم با اين افكار كار خودم را توجيه كنم اما از هر دري كه وارد ميشدم مقصر اصلي را خودم ميافتم. من نبايداين طور رفتار ميكردم.
    بعد از آن درگيري تمام بدنم درد مي كرد و با تمام درد هاي موجود بلند شدم و لباس هايم را عوض كردم و از اتاق خارج شدم. ناگهان چمانم را بستم. نور زياد وارد چشمم شده بود. هنگامي كه چشمانم را باز كردم خانه را روشن از نور شمع ديدم. با اين كه نور شمع ها خيلي كم بود ولي چونكه قبلا در تاريكي به سر مي‌بردم چشمانم هنوز عادت نكرده بود به لباس هايي كه پال برايم انتخاب كرده بود نگاه كردم. يك تيشرت طرح اسكلت سياه رنگ و يك شلوار جين فاق كوتاه برايم انتخاب كرده بود. به احتمال زياد باز هم مي خواستند از اين برنامه هاي ترسناك اجرا كنند. از پله ها پايين رفتم و بچه ها را ديدم كه همه ماسك هاي ترسناك زده بودند و فردي ماسك زده به طرف من امد و يك ماسك كنت درا كولا به من داد. ميز نهار خوري پر بود از انواع مشروب و از اين جور كوفتايي كه توي مهموني ها بعضي ها مصرف ميكنن. آشپز خانه هم تبديل شده بود به استيج و پر بود از باند و بلندگو. تمام خانه را با پارچه سياه پوشانده بودند و تنها چند جا بود كه ديوار هاي خانه معلوم بود. سرعت عمل بچه ها خيلي بالا بود، در عرض نيم ساعت خانه‌مان را تبديل به كلوپ كرده بودند.
    كم كم همه ي مهمان ها جمع شدند و ابتدا دي جي با يك آهنگ خيلي آرام شروع كرد و بعد يك لحظه صدا را بالا برد و با يك آهنگ متال شروع به كار كرد. به يك لحظه صداي جمعيت بالا رفت و جمعيت به دو دسته تقسيم شد. دو نفر وسط ميدان بودند. فكر كنم آن يكي كه كوتاه تر بود پال بود و آن يكي را نمي شناختم. ابتدا پال شروع به رقصيدن كردو با حركاتي عجيب چشمان جمعيت را محسور كرد. انگار كه اين بشر استخوان نداشت و مانند مار كبرا از همه جهت خودش را تكان ميداد، ناگهان رقيبش آمد و سط و ريتم آهنگ تغيير كرد و يك نمايش هيپ هاپ عالي را به اجرا گذاشت. همه ي صحنه پر از شور و سر و صداي تماشاچيان بود. من كه حوصله ي ابنجور رقص ها رو نداشتم يك شيشه مشروب برداشتم و به سمت اتاق نشين من كه حالا مكاني براي قمار باز ها شده بود رفتم و بازم خودم را روي كاناپه انداختم . به دور و بر خود نگاه كردم، همه لينجا بي ماسك بودند. ياد چند ساعت قبل افتادم كه من كاملا تنها بودم و يك رعد و برق باعث شده بود يك گربه را بكشم. اما تصميم گرفتم كه به آن ماجرا فكر نكنم و فقط خوش باشم. بعد از كمي نوشيدن آمدم و يك پول بزرگ را وسط گذاشتم... همه ي چشم ها دوتا شده بودند و هنگامي كه حاكم عدد ها را مي خواند همه دعا مي‌كردند كه آن عدد در صفحه ي آن ها باشد. به بچه ها نگاه كردم كه با چه هيجاني بازي ميكردند اما الكس هنوز هم با كينه به من نگاه مي‌كرد. حق هم داشت، بر روي صورتش چندين اثر كبودي و زخم بود.
    -الكس ببخشيد.....اصلا در آن لحظه توي حالت خوبي نبودم...
    الكس هم خيلي جوانمردانه پاسخ داد:«مشكلي ندارد. دوستي كه بدون دعوا و كتك كاري باشد كه ديگر دوستي نيست.» اما هنوز در چشمانش خشم را احساس ميكردم.
    بالاخره بعد از چند دور بازي دويست دلار از دست دادم ولي نزديك به سيصد و خورده اي دلار بدست آوردم. همه ي مهمان ها كم كم رفتند و فقط چند نفر باقي ماندن.
    ما دوستان قديمي يعني من ، پال، الكس، كتي، بلاو جنيفر در اتاقي كه مملو از شيشه هاي خالي و آشغال و دود سيگار و چيز هاي ديگر بود ايستاده بوديم. خيلي كار براي انجام دادن داشتيم اما هيچ كدام حال انجام كاري را نداشتيم.
    در اين لحظه بود كه پال آمد و پيشنهاد داد كه تخته ي روح را بيارم و يكم بازي كنيم. اول همه مخالفت كردند بخصوص خودم كه خيلي اتفاق هاي بد برايم افتاده بود... اما بعد از كمي تمام نظر ها برگشت و همه به ياد قديم ها نصميم گرفتيم كه تخته ي روح بازي كنيم.
    .
    .
    .
    .
    اين داستان ادامه دارد...
    -=---------------
    ببخشيد كه افت داشت داستان انشا الله در قسمت هاي بعدي جبران ميشه

    Dance me in old certain and kiss me to make a outworn love
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2014/11/30
    محل سکونت
    همونجا که همه فیکن :)
    نوشته‌ها
    291
    امتیاز
    11,695
    شهرت
    0
    1,700
    کاربر انجمن
    جالب بود
    البته من ترجیح میدم کامل شه بعد میخونم
    البته بهتر میشه یکم از حالت کلیشه ای درش بیاری و جذاب ترش کنی و البته اگه میخوای داستانت ترسناک باشه باید از جوک پرهیز کنی
    و البته من یکمی از بخش اولشو خوندم و هنوز نمیدونم چی در انتظارمه.
    خب موفق باشی
    [CENTER][SIZE=7](:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=6](:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=5](:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=4](:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=3]/:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=2]l:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=1]):[/SIZE][/CENTER]
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2013/08/23
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    495
    امتیاز
    97,773
    شهرت
    8
    3,651
    مدیر تایپ و اسکن
    بابا برکلا عالی بود! دل تو دلم نیست بدونم بعدش چی میشه...
    منتها...
    دیوار کوتاه تر از گربه پیدا نکردی؟
    ...though the truth me vary, this ship will carry out body safe to shore

    little talks - the monsters and men
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2013/08/13
    محل سکونت
    شمرون!
    نوشته‌ها
    182
    امتیاز
    10,945
    شهرت
    0
    526
    ویراستار
    اممم روند داستان خوبه.. خواننده رو جذب میکنه.. فقط کاش توصیفات ملموس تر بودن. چون تو که نمیخوای متن ادبی بنویسی... پس نثرتو خیلی ساده کن و بیشتر رو توصیف شخصیت ها کار کن. و این که اتفاقات خیلی سریع میفته.. یه کم روش بمون .. آخرین چیز اینه که یه ویرایشم بکن که غلط ویرایشی نداشته باشه
    ویرایش توسط FATAN : 2015/09/15 در ساعت 15:15
    اعتماد به فرد دیگه‌ای آسونه. چون تو اونو کاملاً نمی‌شناسی و نمی‌دونی دقیقاً چی توی فکرش می‌گذره! فکر می‌کنی کارش خیلی درسته! پس خودتو راحت می‌کنی و بهش اعتماد می‌کنی. مشکل اینه که بقیه بهت اعتماد کنن. چون تا به خودت اعتماد نداشته باشی نمی‌تونی مورد اعتماد واقع بشی، و اعتماد داشتن به خودت خیلی سخته! چون تو کاملاً خودتو می‌شناسی و می‌دونی دقیقاً چی توی فکرت می‌گذره!
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2015/07/14
    محل سکونت
    دو راهي بهشت وجهنم
    نوشته‌ها
    28
    امتیاز
    4,889
    شهرت
    0
    101
    کاربر انجمن
    دوستان بخش اول داستان كه شامل چند قسمت بود رو يهو اينجا گذاشتم
    اگه غلط ويرايشي داشت ببخشيد
    وراستي پارت دوم توي يه تاپيك ديگه قرار ميگيره
    دريافت كنيد و نظر خودتون رو در موردش بگيد.....



    بخش اول چه كسي درميزند دریافت
    Dance me in old certain and kiss me to make a outworn love
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2015/07/14
    محل سکونت
    دو راهي بهشت وجهنم
    نوشته‌ها
    28
    امتیاز
    4,889
    شهرت
    0
    101
    کاربر انجمن
    بچه ها منتظر نقد هاتون هستم
    Dance me in old certain and kiss me to make a outworn love
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2013/08/13
    محل سکونت
    شمرون!
    نوشته‌ها
    182
    امتیاز
    10,945
    شهرت
    0
    526
    ویراستار
    اممم...اولین نکته: این بعد از جریان پدر بزرگش سمت تخته نرفته. بعد یه دفعه که دوستش ازش میخواد بازی کنن قبول میکنه؟ اینجا رو به نظرم باید بیشتر مانور میدادی.. باید سخت تر قبول میکرد..
    تفکرات شخصیت اصلی راجع به پاول بعد از اتقاف خیلی خوب ملموس بود.. احساساتشو خوب بیان کرده بودی.. اما قبلن هم گفتم، خیلی زود از روی اتفاقات میگذری.. بیشتر روشون بمون..
    اما در کل داستانت جذابه .. موفق باشی
    اعتماد به فرد دیگه‌ای آسونه. چون تو اونو کاملاً نمی‌شناسی و نمی‌دونی دقیقاً چی توی فکرش می‌گذره! فکر می‌کنی کارش خیلی درسته! پس خودتو راحت می‌کنی و بهش اعتماد می‌کنی. مشکل اینه که بقیه بهت اعتماد کنن. چون تا به خودت اعتماد نداشته باشی نمی‌تونی مورد اعتماد واقع بشی، و اعتماد داشتن به خودت خیلی سخته! چون تو کاملاً خودتو می‌شناسی و می‌دونی دقیقاً چی توی فکرت می‌گذره!
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2013/08/23
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    495
    امتیاز
    97,773
    شهرت
    8
    3,651
    مدیر تایپ و اسکن
    به حول و قوه الهی سرانجام خوندمش...


    خوب اول از همه بازم اعتراض خودم رو نسبت به ظلمی که به جامعه گربه ها روا شده اعلام میکنم...
    و بعد اینکه داستان خیلی جالبی بود و بازم مشتاقانه منتظر ادامه ش هستم! ^_^
    منتها درمورد این تخته نرد...
    (هشدار: خطر اسپویل!)
    تا اونجایی که من فهمیدم همونطوری که خودت گفتی این یه تخته نرد نفرین شده ست و میتونه مرگ افراد رو از قبل اطلاع بده. در واقع مرگ نزدیکان کسی که به داخل ذره بین نگاه میکنه. (یا صاحبش؟)
    به این راحتی هاام از بین نمیره...
    قابلیت دیگه ش اینه که اگه کسی موجودی رو نزدیک این تخته بکشه به طریقی روحش برمیگرده تا انتقامش رو با عذاب دادن قاتلش بگیره...
    درسته عایا؟
    یا باید منتظر اطلاعات بیشتر بمونیم؟
    ...though the truth me vary, this ship will carry out body safe to shore

    little talks - the monsters and men
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان كوتاه، سقوط خدايان
    توسط *HoSsEiN* در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 2
    آخرین نوشته: 2018/07/30, 17:47
  2. داستان كوتاه: آخرين سرباز
    توسط Anobis در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 3
    آخرین نوشته: 2015/10/01, 23:36
  3. داستان كوتاه :برف
    توسط Anobis در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 6
    آخرین نوشته: 2015/08/27, 23:18
  4. داستان كوتاه: بالكن
    توسط Anobis در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 2
    آخرین نوشته: 2015/08/14, 19:58
  5. كوتاه ترين داستان عشقي جهان
    توسط miina در انجمن بایگانی
    پاسخ: 2
    آخرین نوشته: 2013/10/10, 11:13

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •