ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 3 از 5 نخست 1 2 3 4 5 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 50
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو

    دبیرستان دخترانه(جیغ)/دبیرستان پسرانه(...سوت)

    به نام خداوندبخشنده ی مهربان
    سلام

    داستانهایی خاطراه انگیز با روایتی طنز در فضای مدرسه !

    اولین داستان:

    اولین باری که داستان نوشتم یادم نیست ولی اولین باری که یکی از داستانام رو برا جمع خوندم اینطور شد:
    یادمه زنگ صف خورد بچه ها صف کشیدن و معلماهم رفتن دفتر . با اعتماد به سقف ، رفتم رو سکو کنار ناظمِ جدی و نصیحت گوی مدرسه مون که عمر هیچ کدوم از بچه ها به دیدن لبخندش قد نمی داد.
    صدامو صاف کردم وگفتم: ببخشید ، یه .... داستان کوتاهه که میخوام اگه اجازه بدید بخونمش
    حتی نگاهمم نکرد.میکروفن رو روشن کرد وگفت: هیچ متنی بدون تأیید من سر صف خونده نمیشه
    لبخند رولبام خشکید وگفتم: خب الان بخونیدش
    برگه ام رو گرفت .هنوز به خط دوم نرسیده بهم پسش داد و روبه بچه ها گفت: وقت نیست برو سر جات.
    اینکه از رفتارش بهم برخورده بود هیچی جلو دویست ، سیصد نفر ضایع شده بودم. باسرشکستگی رفتم سر صف ایستادم .

    ناظم گرامی هم چند نکته که دیگه حتی ترتیبشون هم حفظ مون شده بود رو متذکر شد اما هنوز ده دقیقه از وقت صف مونده بود. نفسش رو با حالت خاصی بیرون داد و مثل کسی که میخواد لطف بیش از اندازه بکنه گفت: حالا بیا بخون داستانتو.
    شونه هامو بالا انداختم و گفتم: نمیخواد
    خودش رو به نشنیدن زدو دوباره گفت: بیا

    منکه لجم گرفته بود سرمو به سمت دیگه ای چرخوندم وگفتم :نه

    واییییییی این رفتار با ناظم پر ابهت مدرسه مون بی سابقه بود . اونم از من که تا اون موقع جز ( چشم خانم) دیالوگ دیگه ای ازم نشنیده بود.برای لحظاتی صف در سکوت شگفتی غرق شد.(( باید مدرسه دخترونه رفته باشی تا بفهمی وقتی میگم سیصد دختر یکجا ساکت شدن یعنی چی.)
    خلاصه با اصرار بچه ها رفتم رو سکو. و درمقابل نگاه پر خشم ومتعجب ناظم شروع کردم:
    داستانم شرح یه ماجرای واقعی بود که برای یکی از پسرای فامیلمون در بچگی اتفاق افتاده بود. جریان مشق ننوشتن یه بچه ی بازیگوش بود که مبصر کلاس سر لجبازی و به قول خودش نامردی ، به معلم شون که از قضا دست سنگینی هم داشته لو می ده .و کنارش می ایسته تا با لذت کتک خوردن هم کلاسی اش رو تماشا کنه.اما این فامیلمون زرنگی میکنه و در لحظه ی آخر سرمی خوره پایین وکشیدی جانانه نصیب صورت خندان مبصر خودشیرین میشه والبته بعدش گریان میشه!

    وقتی داستانم به اینجا رسید کل صف ریسه می رفت یعنی مدرسه رفته بود رو هوا!زیرچشمی به ناظم نگاه کردم .لبخندش از لای لبهای همیشه بسته اش بیرون زده بود .
    صدای تشویق برو بچ هم ته دلمو خنک کرد تا رفتم سرجام


    ویرایش توسط skghkhm : 2016/02/27 در ساعت 11:46
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  2. #21
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    خخخببب.....گفتم میخوام ی خاطره رو تعریف کنم ک نزدیک بود این روز اولی مدارس ب فاجعه تبدیل بشهآغا ما یه دوستی داریم، در نوع خودش ی پا فولاده دستش ینی از جنس آهنه. از اونجایی ک من هم بسیار خوش شانسم این خانم اومد دوست صمیمی ما شد اما چه دوستییییییییاز صبح تا ظهر کارش شده بود کف گرگی زدن ب من بدبختپارسال هم اون کسی ک کنارش می نشست مورد تهاجم همچین حملاتی قرار میگرفت ( روحش شاد )امسال هم بنده شدم بغل دستیش. آغا مثلا خیلی آروم و خانمانه نشستی سر جات، ییهو میبینی ی کف گرگی آبدار میاد تو صورتت دیگه اعصابم شدید مگسی شده بود همون روز اول رفتیم تو حیاط ک یه آبی بخوریم تو این گرما، این دوست بنده بازم از سر هیچی اومد منو زد بهش گفتم: فلان فلان شده...وقتی چیزی بهت نمیگم دلیل نمیشه ک هیچ تلافی ای،چیزی در کار نیست! حالیت شد؟خوب البته مشخصه ک حالیش نمیشه.این خانم بازم اومد ک منو بزنه، منم در یکی حرکتی کاملا عصیانگرایانه اومدم موهاشو محکم گرفتم خیلی راحت و ساده سرش خم شد. زانومو آوردم بالا و خیلی راحت سرش رفت سمت زانوم. اونقد همه چیز سریع اتفاق افتاد ک اگه یه لحظه یکی دیگه از دوستام منو نمیکشید عقب، الان دختره با یه دماغ شکسته تو بیمارستان بستری شده بودالبته بماند ک باز هم آدم نشد و همچنان ب کف گرگی زدن خود ادامه میداد اما خب..... هربار ک دستشو میاره ی پیچ خوششششششگل میدمش ک جیغش میره تا ثریاتا خاطرات بعدی فعلا خدافظ
    ویرایش توسط Banoo.Shamash : 2015/09/26 در ساعت 21:18
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  3. #22
    تاریخ عضویت
    2012/06/19
    نوشته‌ها
    207
    امتیاز
    17,424
    شهرت
    0
    210
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط Banoo.Shamash نمایش پست ها
    خخخببب.....گفتم میخوام ی خاطره رو تعریف کنم ک نزدیک بود این روز اولی مدارس ب فاجعه تبدیل بشهآغا ما یه دوستی داریم، در نوع خودش ی پا فولاده دستش ینی از جنس آهنه. از اونجایی ک من هم بسیار خوش شانسم این خانم اومد دوست صمیمی ما شد اما چه دوستییییییییاز صبح تا ظهر کارش شده بود کف گرگی زدن ب من بدبختپارسال هم اون کسی ک کنارش می نشست مورد تهاجم همچین حملاتی قرار میگرفت ( روحش شاد )امسال هم بنده شدم بغل دستیش. آغا مثلا خیلی آروم و خانمانه نشستی سر جات، ییهو میبینی ی کف گرگی آبدار میاد تو صورتت دیگه اعصابم شدید مگسی شده بود همون روز اول رفتیم تو حیاط ک یه آبی بخوریم تو این گرما، این دوست بنده بازم از سر هیچی اومد منو زد بهش گفتم: فلان فلان شده...وقتی چیزی بهت نمیگم دلیل نمیشه ک هیچ تلافی ای،چیزی در کار نیست! حالیت شد؟خوب البته مشخصه ک حالیش نمیشه.این خانم بازم اومد ک منو بزنه، منم در یکی حرکتی کاملا عصیانگرایانه اومدم موهاشو محکم گرفتم خیلی راحت و ساده سرش خم شد. زانومو آوردم بالا و خیلی راحت سرش رفت سمت زانوم. اونقد همه چیز سریع اتفاق افتاد ک اگه یه لحظه یکی دیگه از دوستام منو نمیکشید عقب، الان دختره با یه دماغ شکسته تو بیمارستان بستری شده بودالبته بماند ک باز هم آدم نشد و همچنان ب کف گرگی زدن خود ادامه میداد اما خب..... هربار ک دستشو میاره ی پیچ خوششششششگل میدمش ک جیغش میره تا ثریاتا خاطرات بعدی فعلا خدافظ
    خوب می کنی
    این امضا به دلیل غیر قانونی بودن حذف شد
    منتظر امضای جدید باشید...
  4. #23
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    اندر احوالات امتحانات نهایی1:

    سلام سلام صدتا سلام
    با اصرارهای بچه ها بلاخره دوباره این تاپیک راه افتاد راستش مجبور شدم تلگرامو بحذفم که برسم به درس و زندگی خخخخ
    میخواستم اینجاهم کم بیام یا یه مدت نیام اما دوستان نمیذارن که لطف دارن

    خب قول داده بودم اندر احوالات امتحان نهایی خاطراتمو بذارم بعله حالا هم فضا عالیه چون نزدیک امتحاناس شروع می کنیم.خودتون می دونید که ولی جهت یاآوری:

    سال اول
    یک ماه قبل از شروع امتحانات پایانی:
    نفر اول: بچه ها درس خوندین ؟

    نفر دوم : فقط 10 دور

    نفر اول: خوشبحالت من فقط 5دور

    نفر سوم با خودش میگه:منکه فقط یه دور زدم حرف نزنم ضایع نشم!

    سال بعد
    یک هفته قبل از شروع امتحانات پایانی:
    نفر اول: درس خوندید؟

    نفر دوم: وقت داریم حالا!

    نفر سوم: برا میان ترم که خوندیم همون بسه

    سال بعد
    دو روز قبل از امتحانات پایانی:
    نفر اول: درس خوندی؟

    نفر دوم: آره

    نفر اول :یعنی چقدر؟

    نفر دوم: سه فصل اول کتابو

    نفر سوم:من از هر فصل سه صفحه خوندم

    سال بعد
    ساعاتی قبل از شروع امتحانات پایانی:
    نفر اول : درس و مقش؟

    نفر دوم : من سه صفحه اول کتابو خوندم

    نفر سوم : مگه لای کتابو باز کردید؟؟؟؟

    سال بعد
    سر جلسه امتحان:
    نفر اول: چیزی بلدی بهم بگی؟

    نفر دوم:چرت و پرت نگو!

    سال بعد
    نفر دوم رو به نفر سوم :عه باز این اومد اگه حرف زد من لگد میزنم
    تو پس گردنی بزنش!
    پیش به سوی خاطرات اندراحوالات امتحان نهایی2....
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  5. #24
    تاریخ عضویت
    2015/05/07
    محل سکونت
    TeH
    نوشته‌ها
    103
    امتیاز
    2,343
    شهرت
    0
    415
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط skghkhm نمایش پست ها

    اون موقع فهمیدم چرا این نور چشمی از اول وارد قضیه نشده.گذاشته تمامی مراحل رو پشت سر بذارم حاضر وآماده با اثر بنده رفته بالا.

    اونا که میگفتن نوش جونش

    ولی من میگفتم کوفت روحش!
    ینی من جیگرم سوخت اینو خوندم!!!!!نامردا!!!
    وااایییییی!!!من جات بودم کل اون مدرسه رو...!استغفرال...!!!وووییی!خداصبرت بده بااین وضعیت پرورشی مدرستون!
    وای هنوز دارم حرص میخورم به خاطرت!!!!
    [CENTER][COLOR=#40e0d0][SIZE=3][FONT=verdana] [/FONT][/SIZE][/COLOR][COLOR=#40e0d0]من آوازم که می روم به سینه ی قبیله ای
    [/COLOR][CENTER][COLOR=#40e0d0]نه به پرواز چشم من نمانده خواب پیله ای[/COLOR][COLOR=#008000]
    [/COLOR][COLOR=#99cc00]سبز دریچه شو بکن زیان زرد پرده را[/COLOR][COLOR=#008000]
    به شعر و شاخه می رسد خیال خام ریشه ها[/COLOR]
    [/CENTER]
    [COLOR=#ff8c00]منو تو وارث خورشید و ماهیم
    [/COLOR][COLOR=#ff8c00]منو تو نغمه ای بی اشتباهیم[/COLOR][COLOR=#40e0d0]
    [/COLOR][COLOR=#800080]تا زمینی می چرخد تا هوا هواست[/COLOR][COLOR=#40e0d0]
    [/COLOR][COLOR=#000080]منو تو در جنونی سر به راهیم [SIZE=3][FONT=verdana]
    [/FONT][/SIZE]
    [/COLOR][/CENTER]
  6. #25
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    وای این تاپیک چه باحاله
    میگم نمیشه من یه خاطره از یونی بگم؟ تر و تازه از تنور دراومده؟

    میگم...


    ما این ترم زبان تخصصی داشتیم با یه استادی که ادعا میکرد تافل داره، بعد suggestion رو "ساگسشن" تلفظ میکرد... یا focus رو عینا میگفت "فوکوس" .... بگذریم...

    خلاصه من دو سه جلسه اول به حرفاش گوش میدادم، بعدش دیدم خودم از این اسسسسسسسسستاد بیشتر بلدم، خیلی شیک و مجلسی از جلسات بعد هندزفری میذاشتم توی گوشم، رمان ترجمه میکردم. بعد این فک میکرد این چیزای انگلیسی جلوی من همون جزوه‌س چیزی نمیگفت. خودمم میرفتم ردیف اول میشستم که ازم درس نپرسه


    جلسات به همین منوال میگذشت تا این که... آخرین جلسه من طبق معمول نشسته بودم ردیف اول، رفیقم سمت چپم نشسته بود، و سمت راستم یه دختری نشسته بود به اسم ثمین جولای
    دقت کنین
    ثـــــــــــمین جـــــــــــــــولای

    شانسکی این بار هندزفری تو گوشم نبود، ولی بازم داشتم ترجمه کار میکردم اصلا توی کلاس نبودم، که یهو...

    استاد اسممو صدا کرد و گفت "شما بخون ترجمه کن"

    آقاااااااااااا من یه نگاه به سمت چپ کردم دیدم دوستم داره سریال نگاه میکنه

    یه نگاه به سمت راست کردم دیدم ثمین جولای جزوه دستشه، با خودم گفتم "هااااا از این بپرسم که تو باغه."
    هیچی دیگه با آرنجم یه سقلمه زدم بهش، یه نگاه "بگو از کجا مونده" بهش انداختم، این نفهمید منظورمو.
    سقلمه دومیو که زدم، یهو استاد گفت:

    خانوم، اگه سوالی داری از خودم بپرس با جـــــــــــمیل ثــــــــــــــولای چیکار داری /:


    یهو کلاس ترکید از خنده

    جمیل ثولای آخه؟!!!


    استاده از فرط خنده و خجالت سرخ شده بود، خندۀ کلاس هم قطع نمیشد.

    ما دیگه به دختره میگیم جمیل ثولای، کلا حروف اول اسم و شهرت همه رو جابجا کردیم، عمرا اگه این تپق یادمون بره
    آخرشم یادش رفت ازم درس بپرسه
    امضا:

    A.Gh

    والا
  7. #26
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    نقل قول نوشته اصلی توسط narges.o نمایش پست ها
    ینی من جیگرم سوخت اینو خوندم!!!!!نامردا!!!
    وااایییییی!!!من جات بودم کل اون مدرسه رو...!استغفرال...!!!وووییی!خداصبرت بده بااین وضعیت پرورشی مدرستون!
    وای هنوز دارم حرص میخورم به خاطرت!!!!
    گرچه گذشته ولی حساب کن خودم چقدر سوختم

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط mixed-nut نمایش پست ها
    وای این تاپیک چه باحاله
    میگم نمیشه من یه خاطره از یونی بگم؟ تر و تازه از تنور دراومده؟

    میگم...


    ما این ترم زبان تخصصی داشتیم با یه استادی که ادعا میکرد تافل داره، بعد suggestion رو "ساگسشن" تلفظ میکرد... یا focus رو عینا میگفت "فوکوس" .... بگذریم...

    خلاصه من دو سه جلسه اول به حرفاش گوش میدادم، بعدش دیدم خودم از این اسسسسسسسسستاد بیشتر بلدم، خیلی شیک و مجلسی از جلسات بعد هندزفری میذاشتم توی گوشم، رمان ترجمه میکردم. بعد این فک میکرد این چیزای انگلیسی جلوی من همون جزوه‌س چیزی نمیگفت. خودمم میرفتم ردیف اول میشستم که ازم درس نپرسه


    جلسات به همین منوال میگذشت تا این که... آخرین جلسه من طبق معمول نشسته بودم ردیف اول، رفیقم سمت چپم نشسته بود، و سمت راستم یه دختری نشسته بود به اسم ثمین جولای
    دقت کنین
    ثـــــــــــمین جـــــــــــــــولای

    شانسکی این بار هندزفری تو گوشم نبود، ولی بازم داشتم ترجمه کار میکردم اصلا توی کلاس نبودم، که یهو...

    استاد اسممو صدا کرد و گفت "شما بخون ترجمه کن"

    آقاااااااااااا من یه نگاه به سمت چپ کردم دیدم دوستم داره سریال نگاه میکنه

    یه نگاه به سمت راست کردم دیدم ثمین جولای جزوه دستشه، با خودم گفتم "هااااا از این بپرسم که تو باغه."
    هیچی دیگه با آرنجم یه سقلمه زدم بهش، یه نگاه "بگو از کجا مونده" بهش انداختم، این نفهمید منظورمو.
    سقلمه دومیو که زدم، یهو استاد گفت:

    خانوم، اگه سوالی داری از خودم بپرس با جـــــــــــمیل ثــــــــــــــولای چیکار داری /:


    یهو کلاس ترکید از خنده

    جمیل ثولای آخه؟!!!


    استاده از فرط خنده و خجالت سرخ شده بود، خندۀ کلاس هم قطع نمیشد.

    ما دیگه به دختره میگیم جمیل ثولای، کلا حروف اول اسم و شهرت همه رو جابجا کردیم، عمرا اگه این تپق یادمون بره
    آخرشم یادش رفت ازم درس بپرسه
    پس چه حالی کردی تو!!!!
    مثل یه دختره تو کلاس ما بهش گفتن یه جمله مفعول دار بگو گفت: put me near the egg
    حالا ایراد جمله اش به کنار میخواست بگه تخم مرغو بذار پیش من ....
    گفت منو بذار نزدیک تخم مرغ
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  8. #27
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    اندر احوالات امتحان نهایی 2:
    القصه امتحان نهایی داشتیم و بردنمون یه مدرسه دیگه تو سالن اجتماعاتشون واسه امتحان دلیلش هم نمی دونم واقعا چه نوع .... مشکل خاصی بود که هر سال واسه امتحانات نهایی مدارس رو می بردن این ور اون ور ...
    خلاصه صندلی مو پیدا کردم ونشستم که یهو دوتا از بچه ها اومدن با چشمهای که برق میزد گفتن: کوثر تو که هیچ وقت تقلب نمی کنی !
    گفتم : خب که چی؟
    خندیدن و رفتن
    پس از لحظاتی با صندلی مراقب اومدن وصندلی مراقب امتحان رو گذاشتن درست جفت صندلی من.
    با عصبانیت بلند شدم که صندلی رو جابه جا کنم اما از شانس زیبای من، مراقب اومد. یه خنده ی نیش داری کردو گفت : عاخییییی ببین امسال تا عاخر امتحانا کجا افتادم. چه چهره های معصومی چه دختر گلیییییی!
    منو می گی ینی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    تا آخر امتحانا هر چی صندلیشو میبردم یه جادیگه برش میداشت می آورد کنارم میگفت: نمی دونم کی هی صندلی رو جابه جا می کنه عاخه!؟
    حالا تو پست های بعد بهتون می گم چه کارها کرد همین مراقب گرامی!!!!!!!!!!!
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  9. #28
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو

    اندر احوالات امتحان نهایی 3 :

    خب امتحان اول بود و استرس اولین امتحان نهایی و برگه ها توزیع شدن
    که به ناگاه مراقبی که همسایه ام بود دوستش رو در آن طرف سالن دید.
    با خویش گفتم چه شناسی آوردم الانه میره پیش دوستش اما تاحالا باید یه درک سطحی از بخت و اقبال من دستت تون اومده باشه!
    القصه دوستش از اون ور سالن اومد این ور (خوشبحال بچه های اون ور)
    دو نفری شروع به احوال پرسی کردن تا به حال واحوال پسر سومی مراقب اولیه رسیده بودن من سه سوال اول رو حل کرده بودم .
    مثلا فک کن یه جا به جای ناصر خسرو قبادیانی نوشته باشم شهرام پسر سومیم!
    خلاصه گفتم حتما احوال پرسی شون که تموم شد میرن دیگه اما مراقب همسایه بنده شروع کرد به در دل عاقا پسرش رفته بود سربازی
    همش می گفت :" بچم حساسه خیلی نگرانشم اگه سیگاری قلیون یشه چه خاکی برسرم کنم؟وای نکنه یهو..."

    که اون یکی گفت: "پسر من از وقتی اینترنت خونمو نو وصل کردم قلیونی شد!
    الانم به عشق اینکه پادگانشون شاید وای فا داشته باشه اولی همه رفته سر صف سربازی! "

    هرچی من سرفه کردم فایده نداشت
    آخرش هم مراقبه برگشت گفت :عاخیییی این دختره سرماخورده انگار!
    حالا میگم فرداش برا امتحان ریاضی چه کرد!!!!!!
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  10. #29
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    ینی بدبختی در حد مسابقات تیم ملی پارالمپیک جهانی
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  11. #30
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    خخخ خیلی عالی بود
    ینی درد مشترک هاااا




    ولی ما امروز یه امتحان دادیم مراقبمون یه استاد خانوم خیییییییییلی دوست داشتنی و با فهم و کمالات، اصن هرچی بگم کم گفتم، فرشته بود روی زمین، اصن یه چی من میگم شما یه چی میشنوین.

    خلاصه سرش رو برده بود توی گوشیش، فقط یه بار سرش رو بلند کرد گفت: بچه ها کمی آروم تر صحبت کنین

    دیگه یه کم که گذشت ما خودمون خجالت کشیدیم بلند شدیم اومدیم بیرون. ینی فقط کافیه استاد ورقه یکی رو اصلاح کنه به بقیه اصلا نگاه نکنه همون نمره رو به همه بده

    بسی خوش گذشت
    امضا:

    A.Gh

    والا
صفحه 3 از 5 نخست 1 2 3 4 5 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 50

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 87
    آخرین نوشته: 2018/07/29, 18:09
  2. عنصر داستان شما چیست ؟ (ویژه داستان نویسان)
    توسط Araa M.C در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 11
    آخرین نوشته: 2015/06/23, 21:10
  3. پاسخ: 12
    آخرین نوشته: 2014/09/09, 14:34
  4. جیغ اثر آر.ال.استاین(کل کتاب)
    توسط rlstine در انجمن تریلر(جنایی، وحشت و رازآلود)
    پاسخ: 7
    آخرین نوشته: 2014/07/20, 10:38
  5. پسرک دستفروش نویسنده گمنام داستان کوتاه
    توسط آرمیتا37 در انجمن حکایات و اشعار
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2012/09/29, 01:24

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •