ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17

موضوع: تابلو

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/08/23
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته‌ها
    107
    امتیاز
    9,258
    شهرت
    0
    536
    کاربر انجمن

    تابلو

    مارا چشمانش را بست،جنگل بزرگی راتصور کرد،پر از درخت های خزه بسته.سنجابی به سرعت از درختی بالا میرفت،آهویی با چشم های درشت و ترسیده به او خیره شده بود و هر لحظه امکان داشت از جا بجهد و فرار کند. کف جنگل با خزه نرم شده بود واز لابلای خزه ها گل های کوچک آبی روشن بیرون زده بود...گل های فراموشم مکن.هر از چند گاهی یک گل پامچال کوچک و صورتی دیده می شد و مثل جرقه ای از لذت ناب بر دل می نشست.از بین شاخه ها تکه هایی از آسمان نمایان بود،آسمان آبی سیر سیر سیر...
    چشمانش را باز کرد.به بوم روبرویش خیره شد و شروع به نقاشی کرد.هرچه قدر که بوم روبه رویش پرتر میشد،او از درون خالی تر میشد.قلمو با ضربه هایی محکم بر بوم می نشست و به پایان خودش نزدیک میشد...از پنجره به بیرو نگاه کرد.خورشید در حال غروب بود و این نشان میداد که 24 ساعت بدون وقفه درحال نقاشی بوده و این چیز عجیبی نبود.هروقت که یک نقاشی را شروع می کرد تا پایانش نمیتوانست قلمو را زمین بگذارد.تقریبا تمام شده بود و تنها چشمان آهو باقی مانده بود.احساس میکرد جانی در تنش نمانده،خیلی خسته بود خیلی!آهو تمام شد.
    قلمو بر زمین افتاد.
    اتاق خالی بود.باد با شدت به پنجره می کوبید.
    احساس می کرد در فضا معلق است،احساس سبکی عجیبی داشت.سعی کرد با نگاه کردن به اطرافش بفهمد کجاست ولی اطرافش همه چیز ناآشنا بود.ساختمان هایی بلند در کنار درختانی قطور و بلند،پیاده رویی از علف،گل هایی که از همه جا به بیرون سرک می کشیدند.حیوانات،به آرامی در کنارانسان ها راه می رفتند و هیچکدام نسبت به حضور انسان واکنشی شان نمی دادند.حتی حیوانات وحشی نیز با وقار تمام قدم می زدند.هر از چندگاهی انسانی می ایستاد و ببری عظیم الجثه را نوازش می کرد و یا خرگوشی خود را به گرگی نزدیک می کرد و با بازیگوشی سعی در جلب توجه او داشت.به نظر می رسید جنگل با شهر ترکیب شده و هیچ انسان یا حیوانی قصد شکار گونه ای دیگر را ندارد.احساس می کرد در رویا به سر میبرد...هرلحظه سرش سنگین تر می شد و در آخر چشمانش بسته شد.
    چشمانش را باز کرد.
    رنگ
    تابلو
    صدای بوق ماشین ها.
    اشکی از چشمانش چکید.
    ویرایش توسط Harir-Silk : 2015/08/24 در ساعت 11:15
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]You say you love rain, but you use an umbrella to walk under it ![/FONT][/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]You say you love sun, but you seek shelter when it is shining ![/FONT][/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]You say you love wind, but when it comes you close your windows ![/FONT][/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]So that's why I'm scared,
    when you say you love me...

    «Bob Marley»[/FONT][/SIZE]
    [/FONT][/COLOR]
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2015/05/07
    محل سکونت
    TeH
    نوشته‌ها
    103
    امتیاز
    2,218
    شهرت
    0
    415
    کاربر انجمن
    خیلی ازاینکه داستانتو بانقاشی وتخیل اوردی جلو خوشم اومد........
    حستوکاملاگرفتم......اخرش منم میخاستم گریه کنم!!!حیف.....
    ممنون
    [CENTER][COLOR=#40e0d0][SIZE=3][FONT=verdana] [/FONT][/SIZE][/COLOR][COLOR=#40e0d0]من آوازم که می روم به سینه ی قبیله ای
    [/COLOR][CENTER][COLOR=#40e0d0]نه به پرواز چشم من نمانده خواب پیله ای[/COLOR][COLOR=#008000]
    [/COLOR][COLOR=#99cc00]سبز دریچه شو بکن زیان زرد پرده را[/COLOR][COLOR=#008000]
    به شعر و شاخه می رسد خیال خام ریشه ها[/COLOR]
    [/CENTER]
    [COLOR=#ff8c00]منو تو وارث خورشید و ماهیم
    [/COLOR][COLOR=#ff8c00]منو تو نغمه ای بی اشتباهیم[/COLOR][COLOR=#40e0d0]
    [/COLOR][COLOR=#800080]تا زمینی می چرخد تا هوا هواست[/COLOR][COLOR=#40e0d0]
    [/COLOR][COLOR=#000080]منو تو در جنونی سر به راهیم [SIZE=3][FONT=verdana]
    [/FONT][/SIZE]
    [/COLOR][/CENTER]
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2012/12/02
    نوشته‌ها
    319
    امتیاز
    24,777
    شهرت
    0
    1,781
    تایپیست
    خیلی خیلی قشنگ بود. مرسی.
    منتظر داستانای بعدیت هستم.
    قلم خیلی قشنگی داری!


    اگر خواستی چیزی را پنهان کنی لای یک کتاب بگذار
    این ملت کتاب نمی‌خوانند....

    احمد شاملو


    A.A
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2012/10/25
    محل سکونت
    TEHRAN
    نوشته‌ها
    1,008
    امتیاز
    79,128
    شهرت
    6
    6,254
    مدیر بازنشسته
    تو نوشتت کاملا احساس موج می زد و واقعا خیلی قشنگ نوشته بودی
    بهت تبریک می گم بابت قلم زیبات
    در انتظار داستان‌های دیگت هستم.
    ThundeRam
    Fire and Blood
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2014/07/11
    محل سکونت
    Shiraz
    نوشته‌ها
    239
    امتیاز
    9,783
    شهرت
    0
    454
    مترجم
    بسیار عالی بود
    تخیل خیلی خوبی داشت
    فقط یکم مبهم بود
    منتظر داستانای بعدیت هستم
    موفق باشی
    [CENTER][B][FONT=times new roman][SIZE=3][COLOR=#40E0D0],Who looses today[/COLOR][COLOR=#008080]
    [/COLOR][COLOR=#000000]won’t find tomorrow[/COLOR][COLOR=#008080]
    [/COLOR][COLOR=#40E0D0].There is nothing important as today[/COLOR][/SIZE][COLOR=#40E0D0]
    [/COLOR][/FONT]
    [/B][SIZE=2][FONT=b nazanin][COLOR=#000000][B]آن كه امروز را از دست مي دهد،
    [/B][/COLOR][COLOR=#40E0D0][B]فردا را نخواهد يافت[/B][/COLOR][COLOR=#000000][B]
    هيچ روزي از امروز مهم تر نيست.[/B][/COLOR][/FONT][/SIZE]
    [/CENTER]
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    ایران - تهران
    نوشته‌ها
    197
    امتیاز
    23,003
    شهرت
    0
    2,286
    تیم فنی نشریه
    اگه اجازه بدی خودم داستانتو عزیزم برا این بخش تگ میکنم

    داستان های خود را صوتی کنید !



    عالی بود ممنون ازت ......

    http://up.vbiran.ir/uploads/43091140...1406543666.gif

    سخن بزرگان : وقتی میمیرید نمیفهمید مردید ...بیشعور بودن هم همینطوریه پس بیشعور نباشید.
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2013/02/28
    محل سکونت
    قلعه ى هاگوارتز،برج گريفيندور
    نوشته‌ها
    965
    امتیاز
    7,473
    شهرت
    0
    5,842
    معاون سایت
    توصیفاتت رو به شدت دوست داشتم
    خیلی قشنگ احساساتو مکتوب میکنی
    از قسمت اولش مطلقا نمی تونم ایرادی بگیرم ولی بخش دوم یکم به نظرم مبهم بود
    منتظر داستانای دیگت هستم
    قلمت مانا
    Some girls watched Beauty and The Beast and wanted the prince
    I watched it and wanted the library
    متن مخفي!


  8. #8
    تاریخ عضویت
    2015/01/25
    محل سکونت
    frozen palace
    نوشته‌ها
    72
    امتیاز
    4,458
    شهرت
    0
    104
    کاربر انجمن

    خوب مشخصا خاصیت نوشته های تو تو احساسیه که بهشون میدی، تبریک میگم، واقعا با احساس مینویسی! و همین مهمه... هر چند فکر کنم نام نوشته رو ترجحا بذاریم روش بهتر باشه... چراکه خاصیت های یک داستان رو من نمی بینم.(((به دل نگیر من کلا یکم تو این مورد سختگیرم وگرنه کارت عاولی)))
    تنها مشکل میدونی چیه؟ نگارش... تو اون یکی هم گفتم بعد علاعم نگارشی فاصله بذار... البته همچین مهم هم نیست شاید،خخخخخ
    از این چیزپیزایی که میگم بگذریم... خوب مینویسی... آفرین، تشویق...
    ویرایش توسط Dark Lord : 2015/08/25 در ساعت 00:20
    [CENTER][COLOR=#b22222][SIZE=6]و در [/SIZE][/COLOR][COLOR=#00ff00][SIZE=6]زمانی [/SIZE][/COLOR][COLOR=#b22222][SIZE=6]که [/SIZE][/COLOR][COLOR=#ffd700][SIZE=6]نور [/SIZE][/COLOR][COLOR=#800080][SIZE=6]حکمرانی [/SIZE][/COLOR][COLOR=#b22222][SIZE=6]می کند
    [/SIZE][/COLOR][COLOR=#000000][SIZE=6]تاریکی [/SIZE][/COLOR][COLOR=#0000ff][SIZE=6]قدرت [/SIZE][/COLOR][COLOR=#b22222][SIZE=6]می گیرد![/SIZE][/COLOR][/CENTER]
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2015/06/07
    محل سکونت
    همین دوربرا......،تهران البته!
    نوشته‌ها
    203
    امتیاز
    28,687
    شهرت
    0
    793
    کاربر انجمن
    از معدود داستان هایی بود که به دلم نشست
    باید بگم قلم قدرت مندی داری و خیلی خوب توانسته بودی توصیف کنی
    تمام چیز هایی که نقاش میدید رو تونستم تصور کنم
    احساست به خوبی در کارت موج می زد
    فقط یه سوال نسبتا ساده دارم و اونم اینه که چرا مارا?اسم شخصیتت بود،اما اسم نیز به خوبی در داستان جای گرفته بود.
    منتظر دیگر کارهای خارق العادت هستم
    موفق و ''پیشتاز'' باشی
    مهم نیست که شما چه هستید،فقط مهم این است که مردم چه فکری در مورد شما می کنند.
    [COLOR=#ff0000]لانس مورو[/COLOR]
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    بسیار جالب و زیبا با توصیفات جالب
    تنها یه نکته اینکه علایم نگارشی رو کامل رعایت کنی بسیار عالی می شه و اینکه مثلا وسط داستان آورده بودی:
    24 ساعت
    یه داستان بسیار پر احساس و جالب نوشتی ولی یکدفعه وسطش از اعداد ارقام استفاده کردی
    این حداقل منو یکمی از فضای داستان دور می کنه و باعث میشه مثل یه خالی باشه در یک چهره ی زیبا و جذاب
    می شد به جای 24 ساعت بگی همه روز یا تمام روز یا...
    البته این اندیشه ی منه شاید درست نباشه و فقط منو از فضای داستان اندکی دور کنه
    درکل بسیار خوب بود واقعا زیبا نوشتی ممنون ازت بازم بنویس
    :Its my family's house,Its my children's house




صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •