ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/07/14
    محل سکونت
    دو راهي بهشت وجهنم
    نوشته‌ها
    28
    امتیاز
    4,889
    شهرت
    0
    101
    کاربر انجمن

    داستان كوتاه :برف

    باد در گوش‌هايم سوت ميكشيد و كولاك بيداد مي كرد، سرما وجودم را گرفته بود و راه رفتن را برايم سخت كرده بود. اسب ها هم داشتن در اين سرما ي طاقت فرسا جان مي سپردند. نميدانستم كه به كدامين سو رهسپار شدم. خسته و كلافه پوتين هايم را در ميان برف هاي نرم فرو ميكردم.
    كژال وضعيت بدتري نسبت به من داشت،روي پوست سفيد و نازكش اثر سرمازدگي شديد ديده مي شد، بعد از آن كه بر روي آب يخ زده ي رودخانه سر خورده بود به سختي ميتوانست راه برود. انگار كه مچ پايش پيخ خورده و شديدا درد مي كرد.
    چشمانش را بسته و در حالي كه دستان مرا گرفته بود دنبال من ميامد. وجود او قوت قلبي براي من بود ولي چه فايده كه من از او به خوبي محافظت نكرده بودم.
    نمي توانستم به راحتي نفس بكشم و ديگر تاب و توان راه رفتن نداشتم، به چهره ي كژال نگاهي كردم و درد را در چهره اش حس كردم. نمي دانستم به راه رفتن ادامه بدهيم يا در همين جا استراحت كنيم. در حال كلنجار رفتن با خودم بودم كه يك ناله ي آرام كژال تصميم گيري را برايم راحت كرد.
    -امشب را همين جا استراحت ميكنيم.
    -چرا؟
    -به وضعيت خودت نگاه كن.
    -اگه امشب اينجا بمونيم گرگ هاي گرسنه حتما امونمون نمي دن.
    -من با خودم تفنگ آوردم.
    - اگه خوراك گرگ ها نشيم از سرما يخ ميزنيم.
    -همين كه گفتم حرفي نباشه.
    از اين كه با كژال با تندي حرف زدم از دست خودم متنفرم. او بخاطر من در همچين درد سري افتاده .
    بايد آتيش روشن مي كردم، به دنبال چوب به راه افتادم. پيدا كردن چوب كار ساده اي بود چون كه برف باعث شده بود شاخه ها سنگيني كنند و راحت تر بشكنند. سريع يك كپه از چوب درست كردم و دست در جيبم كردم.
    كبريت. كبريت كجاست؟ من كه با خودم آورده بودم!
    سريع بقيه ي جيب هاي پيراهنم را گشتم. اما كبريتي پيدا نكردم. دست در جيب هاي كتم كردم ولي خبري از كبيريت نبود. در جيب هاي شلوارم هم گشتم اما چه فايده.

    همين طور كه داشتم با خودم فكر ميكردم دستم را در جيبم كردم ومتوجه يك سوراخ در جيبم شدم. كبريت،كبريت، كبريت، سنگ آتش زا هم كه در اين برف پيدا نمي شود.....
    به اسب ها نگاه كردم كه چه طور در برف ها راه ميرفتند كه يك لحضه چشمم به تفنگ افتاد. فكري در ذهنم جرقه زد.
    چرا از تفنگ براي روشن كردن آتيش استفاده نكنم؟
    تفنگ را برداشتم و به سمت چوب هاي آماده ي آتيش گرفتن رفتم.
    كژال با تعجب در حالي كه دندان هايش به هم ميخورد پرسيد: چيكار ميخواي بكني؟
    -ميخوام آتيش روشن كنم.
    -باتفنگ؟مگه كبريت....
    انگار كه خود كژال متوجه ماجرا شده بود.ما كبريت نداريم.
    تفنگ را به سمت چوب ها نشانه رفتم. كمي مكث كردم و ماشه را كشيدم.
    صوتي بلند با وجود صداي باد و كولاك در هوا پيچد و همين باعث شد كه اسب ها بترسند و فرار كنند. چوب ها به همه طرف پرتاب شدند ولي خبري از شعلهاي كوچك نبود. ديگر اميدي در وجودم نمانده بود.
    سرما هم به من و هم به كژال نازنينم فشار وارد مي كرد. نمي دونستم چه كار ميتوانم بكنم. همه ي اميد ها از بين رفته بود و اسب ها هم فرار كردند. من خودم را مسئول اين بد بختي ميدانستم.
    با خجالت به طرف كژال رفتم.آرام پهلويش نشستم و به صورت يخ زده اش نگاه كردم. ديگر حتي تواني براي دلداري دادن به او را هم نداشتم . به چشمان همچون آهوي او نگاه كردم، ميخواستم چيزي بگويم كه كژال خيلي آروم گفت:هيچي نگو.
    انگار او هم متوجه وضعيت خيلي بدمان شد.
    آرام مرا در آغوش خودش پناه داد. ميخواستم اشك بريزم ولي جلوي خودم را گرفتم. اشك هايم در آن لحظه فايده اي نداشتند، تنها باعث نا اميدي بيشتر خودم و تنها عشق زندگي ام ميشدند.
    كم كم گرماي آغوش او احساس خواب آلودگي به سراغم آمده بود و ديگر تحملي برايم نمانده بود. سرما آخر كار خودش را داشت انجام مي داد. خواب را هم در چهره ي كژال هم احساس كردم.انگار كم كم داشت موقع خداحافظي فرا ميرسيد.
    وداع آخرم را مي خواستم برايش به ياد ماندني كنم.صورتش را بين دو دستم گرفتم و خيلي آرام به لب هاي خشكيده اش نزديك شدم. به ياد اولين عشق بازيمان در اوايل ازدواج افتادم، هنگامي كه در كنار بوته ي تمشك جنگلي اولين بوسه ام را بر روي لبان مخملي اش زده بودم. ميخواستم اين بوسه هم هميشه به يادش بماند. آرام چشم هايم را بستم ولب هايم را بر روي لبانش نشاندم. با اين وجود كه لبانش خشكيده بودند ولي باز هم همان احساس هميشگي را برايم داشتند، يك گرماي خاصي كه باعث شد پلكهايم سنگيني كنند و براي هميشه به خواب بروم.


    پايان
    آرمان رئيسي
    مرداد 1394
    ویرایش توسط Anobis : 2015/08/18 در ساعت 10:45
    Dance me in old certain and kiss me to make a outworn love
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2015/04/07
    نوشته‌ها
    40
    امتیاز
    4,171
    شهرت
    0
    215
    کاربر انجمن
    با سلام.
    آقا حس شاعرانگی خوبی توی اثر بود و تبریک می گم.
    یه مقدا نگارش کار لنگ می زد که مشکل سختی هم نداره. تکرار فعل «بود» آزادهنده است بیشتر و اگه این شمکل برطرف شه داستان به شدت خواندنی تر هم می شه.
    دیگه اینکه کمین گذاشتن برای حمله ی گرگ ها مناسب نیست. یعنی اگه می گفت امونمون نمی دن یا همون تیکه پارمون می کنن بهتر بود.
    جز اینا داستان خوبی بود.
    ممنون که اجازدادی بخونیمش.
    با تشکر
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2015/07/14
    محل سکونت
    دو راهي بهشت وجهنم
    نوشته‌ها
    28
    امتیاز
    4,889
    شهرت
    0
    101
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط sandermon نمایش پست ها
    با سلام.
    آقا حس شاعرانگی خوبی توی اثر بود و تبریک می گم.
    یه مقدا نگارش کار لنگ می زد که مشکل سختی هم نداره. تکرار فعل «بود» آزادهنده است بیشتر و اگه این شمکل برطرف شه داستان به شدت خواندنی تر هم می شه.
    دیگه اینکه کمین گذاشتن برای حمله ی گرگ ها مناسب نیست. یعنی اگه می گفت امونمون نمی دن یا همون تیکه پارمون می کنن بهتر بود.
    جز اینا داستان خوبی بود.
    ممنون که اجازدادی بخونیمش.
    با تشکر
    ممنون از راهنمايي خوبت. تاجايي كه ميتونستم بود ها را حذف يا تغيير دادم
    Dance me in old certain and kiss me to make a outworn love
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2012/06/06
    محل سکونت
    somewhere out there
    نوشته‌ها
    215
    امتیاز
    10,624
    شهرت
    0
    1,005
    کاربر انجمن
    فضاسازی و توصیفات خوب بود. داستان خوبی هم بود.
    منتظر نوشته های بعدی هستیم.
    [LEFT]time is passing by anyway...[/LEFT]
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    دوست عزیز این داستانت واقعا زیبا و عاشقانه بود.
    ولی به این جمله دقت کن:
    به سختي ميتوانست راه برود انگار كه مچ پايش پيخ خورده و شديدا درد مي كرد.

    جمله اول که گفته بود سخت میتونه راه بره،نیازی به جمله دوم نداشت.خود خواننده میفهمه منظورت چیه(البته فک کنم!!)
    بقیش که خوب بود.چرا یه رمان طولانی تر نمینویسی؟؟

    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2015/07/14
    محل سکونت
    دو راهي بهشت وجهنم
    نوشته‌ها
    28
    امتیاز
    4,889
    شهرت
    0
    101
    کاربر انجمن
    از نظر لطف همه ي دوستان واقعا ممنونيم......
    منتظر نظرات شما هستيم
    Dance me in old certain and kiss me to make a outworn love
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2014/06/23
    محل سکونت
    درمیان مردم
    نوشته‌ها
    28
    امتیاز
    10,177
    شهرت
    0
    119
    کاربر انجمن
    داستان زیبایی بود
    منتظر داستان بعدی
    [COLOR=#ff0000][SIZE=5]
    [/SIZE][/COLOR][SIZE=5][COLOR=#006400][/COLOR][COLOR=#008000] به من نگو تاینی
    [/COLOR][/SIZE]
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان كوتاه، سقوط خدايان
    توسط *HoSsEiN* در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 2
    آخرین نوشته: 2018/07/30, 17:47
  2. داستان كوتاه:خوابگاه
    توسط Anobis در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 6
    آخرین نوشته: 2016/05/30, 22:45
  3. داستان كوتاه: آخرين سرباز
    توسط Anobis در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 3
    آخرین نوشته: 2015/10/01, 23:36
  4. داستان كوتاه: بالكن
    توسط Anobis در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 2
    آخرین نوشته: 2015/08/14, 19:58
  5. كوتاه ترين داستان عشقي جهان
    توسط miina در انجمن بایگانی
    پاسخ: 2
    آخرین نوشته: 2013/10/10, 11:13

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •