به نام خالق یکتا
با سلام خدمت همه کاربران باحال و خوب زندگی پیشتاز ...
محمد رضا هستم (رضاش هم که از کاربری ام معلومه دی
و این داستان فانتزی بلند و متفاوتی است که نوشتم ...
داستانی که میخوانید با نام سکوت تاریک هست ... خوندنش رو از دست ندید
مقدمه :
دو سال مانده تا هفت هزار سال از روزی که سرزمین سبز ، به سرزمین سیاه و سفید فرصت داده تا یکیشان آن یکی را نابود کند میگذرد .
هفت هزار سال پیش سرزمین سبز که بسیار گسترده بود و قدرت های جادویی فراوانی داشت مقرر کرد که اگر تا هفت هزار سال آینده یکی از سرزمین سیاه یا سفید بر دیگری غلبه نکند هر دوی آنها را نابود خواهد کرد .
اما قدرت هر دو سرزمین برابر بود و نمی توانستند یک دیگر را شکست دهند به همین دلیل سرزمین سبز 9 مبارز با نیروی جادویی فوق العاده به هر دو سرزمین داد تا با استفاده از نیروی فکر و جادوی آنها ، بر یکدیگر غلبه کنند .
اما توطئه ها باعث میشد که جادوگران ، کشته شوند و نیروی جادویی خود را به آخرین نفری که شمشیر در قلبش فرو کرده اند منتقل کنند .
در این میان ، ده جادوگر از سرزمین سبز که به دنبال صلح و آرامش بودند برای ایجاد سرزمین خاکستری تلاش می کنند ، سرزمینی که با وجود جادوگران سرزمین سبز امکان پذیر نیست ، این ده شورشی به دنبال کشتن تک تک جادوگران اند و تا امروز موفق شدند 8 نفر آنها را با قدرت های جادویی شان دفن کنند .
اما ، ده نفر دیگر باقی مانده ...
و دوسال تا پایان مهلت دو سرزمین ...
و امروز
اولین روز سال جدید بود که " ادوارد " ، به سرزمین سیاه بازگشت ...
پ.ن 1 : ممکنه یه جاهایی از داستان براتون ابهام داشته باشه ، چون تازه شروع به خوندنش کردید اما اکثرا به مرور زمان حل میشه با این حال میتونید بپرسید !
پ.ن 2 : نظر فراموش نشه