ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 3 از 3 نخست 1 2 3
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 28 , از مجموع 28
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده

    داستان های ترسناک چند خطی!!

    سلامی دوباره به همه!
    امیدوارم همتون شاد و سرحال و چاقو چله باشید!
    از اسم تاپیک معلومه موضوع چیه:داستان های کوتاه چند خطی.
    حتما این داستان بسیار کوتاه رو شنیدید:
    آخرین انسان روی کره زمین تنها در اتاقی نشسته بود که ناگهان در زدند!
    خب این دیگه تکراری شد ببوسیدش بزاریدش کنار!
    داستان های جدید رو براتون گذاشتم و اگه نفهمیدیدشون،خودتون رو جای طرف بزارین و درموردش فکر کنین.
    خب اینم از داستان ها:

    با صدای چند ضربه به شیشه از خواب پریدم.اول فکر کردم صدا از پنجره میاد...تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...!
    ***
    زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا انقد سنگین نفس میکشم؟
    من سنگین نفس نمیکشیدم...
    ***
    زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خوندمون شده.
    دوسال پیش یه دزد وارد خوندمون شد و زنم رو کشت!
    ***
    با صدای بی سیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی میخونه...
    روی تخت جابه جا شدم و دستم خورد به زنم که کنارم خوابیده بود!
    ***
    من همیشه فکر میکردم که گربه من یه مشکلی داره؛آخه همیشه بهم زل میزد.تا اینکه یه بار که دقت کردم...
    فهمیدم که همیشه به پشت سر من زل میزده...
    ***
    هیچ چیز مث خنده یه نوزاد زیبا نیست...
    مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و تو خونه تنها باشی...
    ***
    یه عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود...
    ولی منکه تنها زندگی میکنم!
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  2. #21
    تاریخ عضویت
    2014/07/15
    نوشته‌ها
    49
    امتیاز
    7,881
    شهرت
    8
    177
    مترجم
    فرض کن توخونه تنهایی ساعت یک نصفه شبه.یکهو صدای بادگلو میاد.حالا می خندی یا می ترسی؟
    [CENTER][SIZE=5][/SIZE]
    [/CENTER]
    [CENTER][COLOR=#333333][FONT=tahoma][SIZE=5]ای تاج سر تمام گیتی[/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#333333][FONT=tahoma][SIZE=5]ای نام بلند اسم اعظم[/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#333333][FONT=tahoma][SIZE=5]ای بال رسیدن به لاهوت[/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#333333][FONT=tahoma][SIZE=5]ای چار گل شکوه سبزم[/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#333333][FONT=tahoma][SIZE=5]ای کوه تو را به درد پهلو[/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#333333][FONT=tahoma][SIZE=5]ای ابر تو را به چاه سوگند[/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#333333][FONT=tahoma][SIZE=5]ای ماه تو را به فرق خونین[/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#333333][FONT=tahoma][SIZE=5]ای قبله تو را به راه سوگند

    من بی سروپا نیازمندم.[/SIZE][/FONT][/COLOR]

    [/CENTER]
  3. #22
    تاریخ عضویت
    2012/08/21
    محل سکونت
    ...
    نوشته‌ها
    404
    امتیاز
    7,066
    شهرت
    0
    2,567
    مدیر ارشد
    دیدم ک یه زن با چاقو سینم رو پاره کرد .. آخرین نگاهم ب ساعت بود 12:07...از خواب بیدار شدم...شکر ک خواب بود...ی نگا ب ساعت کردم...12:06 بود...در کمدم با صدای آرومی باز شد

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    والا من خیلی اینارو خوندم ترسمم نگرفت
    در پس هر تاریکی نوریست ، نوید روشنایی

    آنگاه که سرنوشتم تغییر کند

    من آن را دوباره خواهم ساخت ؛ با قدرتم

    چرا که قدرت از آن من است

    آنگاه که درهای سرنوشت بسته شوند

    تنها من محرم خواهم بود

    ای دست های ناپیدای سرنوشت

    من شمارا به مبارزه میطلبم
  4. #23
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط M.A.S.K نمایش پست ها
    دیدم ک یه زن با چاقو سینم رو پاره کرد .. آخرین نگاهم ب ساعت بود 12:07...از خواب بیدار شدم...شکر ک خواب بود...ی نگا ب ساعت کردم...12:06 بود...در کمدم با صدای آرومی باز شد

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    والا من خیلی اینارو خوندم ترسمم نگرفت
    آره اینم بود ولی خب حوصله نداشتم به بقیه اضافش کنم
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  5. #24
    تاریخ عضویت
    2015/06/28
    محل سکونت
    In the world of books...
    نوشته‌ها
    201
    امتیاز
    3,174
    شهرت
    0
    375
    کاربر انجمن
    شانس آوردم وقتی میخوندم یکی دیگه کنارم خوابیده بود =) ) )

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Banoo.Shamash نمایش پست ها

    یه عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود...
    ولی منکه تنها زندگی میکنم!
    یادم باشه یه بار با یکی از دوستام که تنها زندگی میکنه این کارو بکنم
    [CENTER][COLOR=#40E0D0][FONT=times new roman]_______________________________________[/FONT][/COLOR][COLOR=#ff0000]

    [B]
    ...Nothing is not more enjoyable than horror [/B][/COLOR]
    [FONT=times new roman][SIZE=5][COLOR=#ff0000]
    [/COLOR][/SIZE][/FONT][COLOR=#ff0000][B]!...As long as for the someone else

    [/B][/COLOR][COLOR=#40E0D0][FONT=times new roman]________________________________________[/FONT][/COLOR][FONT=times new roman][SIZE=5]

    [/SIZE][/FONT]
    [FONT=times new roman][SIZE=5]
    [/SIZE][/FONT][/CENTER]
  6. #25
    تاریخ عضویت
    2013/09/19
    محل سکونت
    یه جای دیگه):
    نوشته‌ها
    217
    امتیاز
    5,417
    شهرت
    0
    1,235
    پليس سایت
    چراغ اتاقش روشن شده است اما من اکنون از سر خاکش بارگشتم........
    سالهاست که توی "اینتررنت" توی فروم های مختلف عضو میشم و هنوز که هنوزه نفهمیدم فلسفه ی امضا چیه!
    آیا میخواهند جمله ای که سرلوحه ی زندگی ـمان است برای دیگران بنویسیم؟
    آیا همین را میخواهید؟
    باشه!
    ولی جمله ای سرلوحه زندگی منه بی ادبیه و بابام بهم گفته عفت کلامم رو هرجـــــــایی حفظ کنم.
  7. #26
    تاریخ عضویت
    2015/07/20
    نوشته‌ها
    1
    امتیاز
    3,199
    شهرت
    0
    5
    کاربر انجمن

    اوهوک

    دوستان عزیز اگه فشارتون به نوسان افتاد سعی کنید یه نفس عمیق بکشید ، آب سردی بخورید و به چیز های خوب فکر کنید ، مثلا به وجود پر برکت من تو انجمن ...
    ( سقف مقف ندارم دیگه خیلی وقتی آوار شده در جریانید که ... )


    اینم ادامش :



    در تمام زمانی که توی این خونه زندگی کردم حاظرم قسم بخورم بیشتر از درهایی که باز کردم،در بستم ...

    ***

    دخترم نمیذاره بخوابم چون با گریه های وقت و بی وقتش کلافم کرده.من حتی رفتم سر قبرش و بهش گفتم که تمومش کنه اما بی فایده بود.

    ***

    بعد از یه روز خسته کننده میای خونه و میخوای یه خواب شبانه راحت داشته باشی دستتو که میبری بالا که چراغ رو خاموش کنی تازه یه دست دیگه رو میبینی که روی کلید چراغه،تق،چراغ خاموش...

    ***

    رفت طبقه ی بالا تا بچه ی کوچیکشو که خواب بود چک کنه اما پنچره باز و تخت خالی بود...

    ***

    به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!

    ***


    اه،اذیت نکن رضا،غلغلکم می یاد،اینو به برادرم گفتم،که این نصفه شبی داشت پامو غلغلک مید،وقتی دیدم دست بردار نیست پا شدم که بزنمش،ولی هیچکس تو اتاق نبود!

    ***

    داداشی بیا بریم شنا،پاشو،پاشو دیگه!
    طه بزار بخوابم دیگه،حالا ظهر می ریم شنا،الان هوا تاریکه.
    ولی من تو روز که اینجا نیستم.
    بعد یادم اومد برادرم یه ماه پیش تو استخر خونمون غرق شده بود!
    ناگهان پاشدم،هیچکس اطافم نبود،و وسایل شنا طه کف اتاقم پخش بود!


    ***

    ناگهان از خواب پریدم،یه نفر منو به تخت جراحی بسته بود،با ترس به اطاق نگاه می کردم،صدای پای چند نفر می یومد،همین که به بالای سرم رسیدن،فهمیدم تمامشون مریضایی بودن که زیر دستای من مرده بودن!



    شب خوب بخوابید ، باشد که رستگار گردندید و دیگر هیچ
    ویرایش توسط Mika : 2015/08/15 در ساعت 16:51
    آيا افسانه‌ها هستى واقعى ما را مى‌سازند يا واقعيت تاريخى انسان نيازمند افسانه‌هاى برساخته است؟ آيا صلح يك كليشه‌ى دروغين است و جنگ واقعيت تاريخى انسان؟ آيا صلح افسانه‌ى جنگ است؟ اين دوگانه‌هاى متضاد هميشگى‌اند، تا آنجا كه تضاد نهايى مرتفع شود. تضاد خدايگان و بندگان! تضاد نهايى با انسان برطرف نخواهد شد، بلكه به فرانيرويى نياز است تا اين تضاد را در خويش و براى خويش حل كند!
  8. #27
    تاریخ عضویت
    2014/07/31
    محل سکونت
    خوزستان
    نوشته‌ها
    41
    امتیاز
    6,051
    شهرت
    0
    65
    کاربر انجمن
    خدا بگم چیکارت کنه؟
    با این داستانایی که تو گذاشتی من شب چطوری بخوابم

    یادت نره در این مورد باید روز قیامت به من یکی پاسخگو باشی!گفته باشم!
    [SIZE=6]خدا همیشه یه قدم بالا تر از ماست نه به خاطر این که خداست به خاطر این که دستمونو بگیره[/SIZE]
  9. #28
    تاریخ عضویت
    2015/06/28
    محل سکونت
    In the world of books...
    نوشته‌ها
    201
    امتیاز
    3,174
    شهرت
    0
    375
    کاربر انجمن
    خوابیده بودم... ناگهان حرارت دستی رو به دور گردنم احساس کردم... به اطراف نگاه کردم؛ کسی در آن نزدیکی نبود
    [CENTER][COLOR=#40E0D0][FONT=times new roman]_______________________________________[/FONT][/COLOR][COLOR=#ff0000]

    [B]
    ...Nothing is not more enjoyable than horror [/B][/COLOR]
    [FONT=times new roman][SIZE=5][COLOR=#ff0000]
    [/COLOR][/SIZE][/FONT][COLOR=#ff0000][B]!...As long as for the someone else

    [/B][/COLOR][COLOR=#40E0D0][FONT=times new roman]________________________________________[/FONT][/COLOR][FONT=times new roman][SIZE=5]

    [/SIZE][/FONT]
    [FONT=times new roman][SIZE=5]
    [/SIZE][/FONT][/CENTER]
صفحه 3 از 3 نخست 1 2 3
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 28 , از مجموع 28

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 87
    آخرین نوشته: 2018/07/29, 18:09
  2. پاسخ: 49
    آخرین نوشته: 2016/06/30, 01:54
  3. عنصر داستان شما چیست ؟ (ویژه داستان نویسان)
    توسط Araa M.C در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 11
    آخرین نوشته: 2015/06/23, 21:10
  4. پاسخ: 12
    آخرین نوشته: 2014/09/09, 14:34

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •