ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 2 از 3 نخست 1 2 3 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 28
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده

    داستان های ترسناک چند خطی!!

    سلامی دوباره به همه!
    امیدوارم همتون شاد و سرحال و چاقو چله باشید!
    از اسم تاپیک معلومه موضوع چیه:داستان های کوتاه چند خطی.
    حتما این داستان بسیار کوتاه رو شنیدید:
    آخرین انسان روی کره زمین تنها در اتاقی نشسته بود که ناگهان در زدند!
    خب این دیگه تکراری شد ببوسیدش بزاریدش کنار!
    داستان های جدید رو براتون گذاشتم و اگه نفهمیدیدشون،خودتون رو جای طرف بزارین و درموردش فکر کنین.
    خب اینم از داستان ها:

    با صدای چند ضربه به شیشه از خواب پریدم.اول فکر کردم صدا از پنجره میاد...تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...!
    ***
    زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا انقد سنگین نفس میکشم؟
    من سنگین نفس نمیکشیدم...
    ***
    زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خوندمون شده.
    دوسال پیش یه دزد وارد خوندمون شد و زنم رو کشت!
    ***
    با صدای بی سیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی میخونه...
    روی تخت جابه جا شدم و دستم خورد به زنم که کنارم خوابیده بود!
    ***
    من همیشه فکر میکردم که گربه من یه مشکلی داره؛آخه همیشه بهم زل میزد.تا اینکه یه بار که دقت کردم...
    فهمیدم که همیشه به پشت سر من زل میزده...
    ***
    هیچ چیز مث خنده یه نوزاد زیبا نیست...
    مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و تو خونه تنها باشی...
    ***
    یه عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود...
    ولی منکه تنها زندگی میکنم!
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  2. #11
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط babak_qazvini نمایش پست ها
    اینو من جایی خوندم بهشون اضافه کن
    چشم بازکرد دید ساعت 12.47 دقیقه است یکدفعه یک نفر از کمد روبرو بیرون اومد و با یک چاقو به سمت گردنش حمله کرد و با یک ضربه سرش رو قطع کرد یکدفعه از خواب پرید رو تخت نشصت و با خیالش راحت شد که خواب بود. چشمش به ساعت افتاد 12.46 دقیقه که صدایی از کمد شنید.
    یکی این که داداش عزیز گفت
    یکی هم این:
    بچم رو بغل کردم و توی تختش گذاشتم که یهو بهم گفت:
    بابایی زیر تخت رو نگاه کن یه وخ هیولا نباشه.
    منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم.زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت...
    بابایی یکی رو تخت منه...
    ***
    یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش میکرد.
    واسه همین بلند شد که بره پایین.مامانش به داخل اتاق کشیدش و گفت:
    منم شنیدم...!
    ***
    دوستان عزیزم این چیزی که میخوام بنویسم،واقعیه و حقیقت داره.
    البته داستان های مختلفی ازش وجود داره و فیلم هم ازش ساختن.
    عروسک آنابل یا آنابلا
    این هم از عکس توی فیلم(ترسناک نشونش داده):


    این هم از عروسک واقعی
    +جریان مرموز بودن و خطرناک بودنش:


    در سال 1970 یک زن عروسکی مدل Raggedy-Ann به نام آنا بل از مغازه دست دوم فروشی برای دخترش که در کالج بود خرید. دخترش عروسک را دوست داشت و آن را در آپارتمانش گذاشته بود، اما او و هم خانه اش خیلی زود متوجه اتفاقات عجیبی شدند که مربوط به عروسک میشد.عروسک خودبخود حرکت می کرد، اغلب در اتاق دیگری پیدا می شد بدون اینکه کسی به آن دست زده باشد. آنان تکه کاغذ پاره هایی با دست خط بچه گانه از یک نوع کاغذ پوستی پیدا می کردند که نمونه اش را در خانه شان نداشتند. حتی یک روز عروسک را به صورتی دیدند که به طرز غیر ممکنی بر روی پاهای قراضه خودش ایستاده است!

    به گزارش بانی فیلم، دخترها که ترسیده بودند با یک مدیوم تماس گرفتند و او به آنان گفت که این عروسک در تسخیر روح یک دختر جوان که در ساختمان شان مرده است. آنابل به او گفته که دختران کالج را دوست داشته و می خواسته که با آنها بماند، پس دخترها هم به او گفته بودند که می تواند با آنها بماند. متاسفانه ماندن عروسک در آپارتمان باعث زیاد شدن فعالیت های ماوراطبیعی شد، مثلا یک شب دوست یکی از دخترها مورد حمله عروسک واقع شد، و روی قسمت بالاتنه و قفسه سینه اش خراش هایی با علامت های شیطانی به وجود آورد.

    درپایان دو دختر با دو بازپرس مسائل ماورایی اد و لورین وارن تماس کردند. این زن و شوهر خیلی زود فهمیدند که عروسک توسط روح یک بچه تسخیر نشده بلکه روحی شیطانی آن را تسخیر کرده که در مورد هویتش دروغ می گوید تا به دختران نزدیک شود، شاید هم قصد داشته روح یک یا دو نفرشان را تسخیر کند. دخترها Annabelle را به این زن و شوهر دادند تا در یک جعبه نمایش شیشه ای در موزه اسرارآمیز در کانکتیکت قرار دهند. در نشان روی شیشه نوشته شده است: هشدار: به نفعتان است درش را باز نکنید!
    پ.ن:فیلمش واقعا ترسناکه! البته عروسکه بیشتر ترسناکش میکنه اونم فقط به خاطر قد بلندش و ابروهای عجیبش
    با دقت به عکس فیلم نگاه کنین.قسمت دوم فیلمش هم اومده
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  3. #12
    تاریخ عضویت
    2013/08/03
    محل سکونت
    قم
    نوشته‌ها
    492
    امتیاز
    33,625
    شهرت
    21
    2,308
    پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط Banoo.Shamash نمایش پست ها
    یکی این که داداش عزیز گفت
    یکی هم این:
    بچم رو بغل کردم و توی تختش گذاشتم که یهو بهم گفت:
    بابایی زیر تخت رو نگاه کن یه وخ هیولا نباشه.
    منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم.زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت...
    بابایی یکی رو تخت منه...
    ***
    یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش میکرد.
    واسه همین بلند شد که بره پایین.مامانش به داخل اتاق کشیدش و گفت:
    منم شنیدم...!
    ***
    دوستان عزیزم این چیزی که میخوام بنویسم،واقعیه و حقیقت داره.
    البته داستان های مختلفی ازش وجود داره و فیلم هم ازش ساختن.
    عروسک آنابل یا آنابلا
    این هم از عکس توی فیلم(ترسناک نشونش داده):


    این هم از عروسک واقعی
    +جریان مرموز بودن و خطرناک بودنش:


    در سال 1970 یک زن عروسکی مدل Raggedy-Ann به نام آنا بل از مغازه دست دوم فروشی برای دخترش که در کالج بود خرید. دخترش عروسک را دوست داشت و آن را در آپارتمانش گذاشته بود، اما او و هم خانه اش خیلی زود متوجه اتفاقات عجیبی شدند که مربوط به عروسک میشد.عروسک خودبخود حرکت می کرد، اغلب در اتاق دیگری پیدا می شد بدون اینکه کسی به آن دست زده باشد. آنان تکه کاغذ پاره هایی با دست خط بچه گانه از یک نوع کاغذ پوستی پیدا می کردند که نمونه اش را در خانه شان نداشتند. حتی یک روز عروسک را به صورتی دیدند که به طرز غیر ممکنی بر روی پاهای قراضه خودش ایستاده است!

    به گزارش بانی فیلم، دخترها که ترسیده بودند با یک مدیوم تماس گرفتند و او به آنان گفت که این عروسک در تسخیر روح یک دختر جوان که در ساختمان شان مرده است. آنابل به او گفته که دختران کالج را دوست داشته و می خواسته که با آنها بماند، پس دخترها هم به او گفته بودند که می تواند با آنها بماند. متاسفانه ماندن عروسک در آپارتمان باعث زیاد شدن فعالیت های ماوراطبیعی شد، مثلا یک شب دوست یکی از دخترها مورد حمله عروسک واقع شد، و روی قسمت بالاتنه و قفسه سینه اش خراش هایی با علامت های شیطانی به وجود آورد.

    درپایان دو دختر با دو بازپرس مسائل ماورایی اد و لورین وارن تماس کردند. این زن و شوهر خیلی زود فهمیدند که عروسک توسط روح یک بچه تسخیر نشده بلکه روحی شیطانی آن را تسخیر کرده که در مورد هویتش دروغ می گوید تا به دختران نزدیک شود، شاید هم قصد داشته روح یک یا دو نفرشان را تسخیر کند. دخترها Annabelle را به این زن و شوهر دادند تا در یک جعبه نمایش شیشه ای در موزه اسرارآمیز در کانکتیکت قرار دهند. در نشان روی شیشه نوشته شده است: هشدار: به نفعتان است درش را باز نکنید!
    پ.ن:فیلمش واقعا ترسناکه! البته عروسکه بیشتر ترسناکش میکنه اونم فقط به خاطر قد بلندش و ابروهای عجیبش
    با دقت به عکس فیلم نگاه کنین.قسمت دوم فیلمش هم اومده
    خب در مورد واقعی بودن این داستان,شک دارم ولی در مورد فیلم
    فیلم کانجرینگ یک فیلم ترسناکی بود توی این فیلم سه چهار دفعه عروسک انابل رو نشون دادن که ایم چهار صحنه از بقیه فیلم ترسناک تر بود
    فیلم انابل رو هم ساختن پلی من شنیدم قشنگ نیست و ندیدم
    فیلم کانجرینگ دو هم قراره بیاد
    یه سرباز وقتی که می‌رسه به ته خط تازه تبدیل به وزیر می‌شه
    _________
    چقدر عقده نگه داشتم تو دل پیرم چقدر دویدم و فهمیدم رو تردمیلم
    __________
    من اعصاب بیست سال دیگمو الان دارم از بدن خودم مساعده می‌گیرم
    یاس
  4. #13
    تاریخ عضویت
    2014/11/30
    محل سکونت
    همونجا که همه فیکن :)
    نوشته‌ها
    291
    امتیاز
    11,695
    شهرت
    0
    1,700
    کاربر انجمن
    خب فلسفه ی ترس شاید توی این داستانا یکم گم شده
    _تنهایی
    _نصفه شب
    _همزاد
    و....
    در واقع ما میدونیم یسری چیزا وجود خارجی ندارن ولی وقتی چراغ خاموش میشه و تاریک میشه واقعی میشه...چرا؟چون او ناخوداگاهمونه
    مثل خواب
    داستانای ترسناکم صرفا نباید به چیزای علمی تخیلی و... معدود شن
    بیشتر از اون داستان که میگفت
    یه عکس از خودم دیدم که رو تخت خوابیده بودم
    .
    .

    ولی من که تنها زندگی میکنم!
    خوشم اومد
    در اخر بگم که نوشتن داستان ترسناک خیلی مشکله و یه داستان ترسناک مثل یه سریال خوب میمونه و باید ادامه پیدا کنه ولی این سبک داستانهایی که انتهاشو خودت مشخص میکنیم جالبه
    در کل ممنون
    [CENTER][SIZE=7](:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=6](:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=5](:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=4](:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=3]/:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=2]l:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=1]):[/SIZE][/CENTER]
  5. #14
    تاریخ عضویت
    2014/05/19
    محل سکونت
    Battlenet
    نوشته‌ها
    87
    امتیاز
    6,664
    شهرت
    0
    573
    کاربر انجمن
    +99














































    همه دوره یک میز نشسته بودن و داشتن یک پیتزا خانواده رو میخوردن ، که ناگهان رسید به اخرین تیکش ...
    [CENTER]
    [/CENTER]
  6. #15
    تاریخ عضویت
    2014/09/12
    محل سکونت
    اصفهان شهر زیبای خدا...
    نوشته‌ها
    255
    امتیاز
    5,323
    شهرت
    0
    1,249
    گرافیست
    اینا فووووووووووووق العاده بودن
    مو بهه تن ادم سیخ می شه اگه اتفاق بیوفته!!!


    با صدای چند ضربه به شیشه از خواب پریدم.اول فکر کردم صدا از پنجره میاد...تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...!
    با صدای بی سیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی میخونه...
    روی تخت جابه جا شدم و دستم خورد به زنم که کنارم خوابیده بود!
    ***
    من همیشه فکر میکردم که گربه من یه مشکلی داره؛آخه همیشه بهم زل میزد.تا اینکه یه بار که دقت کردم...
    فهمیدم که همیشه به پشت سر من زل میزده...
    ***
    به احترام آرزو های بر باد رفته ام سکوت می کنم
    بلند تر از فریاد


    زنده باد زندگی پیشتاز
  7. #16
    تاریخ عضویت
    2012/12/02
    نوشته‌ها
    319
    امتیاز
    24,777
    شهرت
    0
    1,781
    تایپیست
    زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا انقد سنگین نفس میکشم؟
    من سنگین نفس نمیکشیدم...
    اینو یه روز طول کشید تا فهمیدم یعنی چی!

    ولی خداییش ترسناک نبودن از نظر من!


    اگر خواستی چیزی را پنهان کنی لای یک کتاب بگذار
    این ملت کتاب نمی‌خوانند....

    احمد شاملو


    A.A
  8. #17
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط azam نمایش پست ها
    اینو یه روز طول کشید تا فهمیدم یعنی چی!

    ولی خداییش ترسناک نبودن از نظر من!
    اگه خودتو بزاری جای طرف،ترسناکن.
    تازه یکی از بچه ها که گفته بود نصف شب این کارو انجام داده.اون در زمان مناسبش بوده به خاطر همین به نظرش ترسناک بودن
    یا شایدم اصن شما کلا ازین چیزا نمیترسی!!
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  9. #18
    تاریخ عضویت
    2013/08/23
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    495
    امتیاز
    97,773
    شهرت
    8
    3,651
    مدیر تایپ و اسکن
    جان عزیزتون اسپم حساب نکنید اینو!

    عاقا من یک فیلم دیدم به اسم The Conjuring که فقط چند دقیقه اولش درمورد آنابل حرف زده بود... ظاهرا یه خلاصه بوده به عنوان سابقه کارهای این دونفر.
    اینم پوسترش:



    میشه نتیجه گرفت این فیلم قسمت اول کانجرینگه چون سال 2013 ساخته شده و آنابل یک سال بعد... پس باید منتظر قسمت سومش باشید!
    و یه نکته درمورد واقعی بودن یا نبودن داستان از نظر سایت نقد فارسی...

    برچسب "بر اساس داستانی واقعی" که به فیلم زده شده را می توان نوعی حقه به حساب آورد.جواز ساخت فیلم با داستانی گرفته شده که پایه های آن بر حقیقت سست است.افراد نام برده شده در فیلم واقعی هستند،بررسی های ماوراءالطبیعه ای هم صورت گرفته و به تبع آن جن گیری نیز انجام شده،اما مرز واقعیت در فیلم تا همین جاست و بقیه وقایع خیالی هستند.سازندگان فیلم تعمدا تلاشی برای مستند بودن تمام وقایع فیلم نمی کنند و ارواح و دیوها را به نوعی واقعی جلوه می دهند که در نتیجه آن مخاطب نیز به جای کنجکاوی در تمایز واقعیت و خیال با آن ها همراه می شود.
    ...though the truth me vary, this ship will carry out body safe to shore

    little talks - the monsters and men
  10. #19
    تاریخ عضویت
    2014/12/18
    نوشته‌ها
    9
    امتیاز
    2,912
    شهرت
    0
    42
    کاربر انجمن
    هیچ چیز مث خنده یه نوزاد زیبا نیست...
    مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و تو خونه تنها باشی...
    .
    از همشون ترسناک تره
  11. #20
    تاریخ عضویت
    2015/05/07
    محل سکونت
    TeH
    نوشته‌ها
    103
    امتیاز
    2,343
    شهرت
    0
    415
    کاربر انجمن
    منم خیلی خوشم اومد!!!دقیقاهمین سه تاخیلی برام تاثیرگذاربود!!!چقدتفاهم داریم منوتو!!!
    فقط حیف که نویسنده اشو نزده کیه!!!

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Banoo.Shamash نمایش پست ها
    یکی این که داداش عزیز گفت
    یکی هم این:
    بچم رو بغل کردم و توی تختش گذاشتم که یهو بهم گفت:
    بابایی زیر تخت رو نگاه کن یه وخ هیولا نباشه.
    منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم.زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت...
    بابایی یکی رو تخت منه...
    ***
    یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش میکرد.
    واسه همین بلند شد که بره پایین.مامانش به داخل اتاق کشیدش و گفت:
    منم شنیدم...!
    ***
    دوستان عزیزم این چیزی که میخوام بنویسم،واقعیه و حقیقت داره.
    البته داستان های مختلفی ازش وجود داره و فیلم هم ازش ساختن.
    عروسک آنابل یا آنابلا
    این هم از عکس توی فیلم(ترسناک نشونش داده):


    این هم از عروسک واقعی
    +جریان مرموز بودن و خطرناک بودنش:


    در سال 1970 یک زن عروسکی مدل Raggedy-Ann به نام آنا بل از مغازه دست دوم فروشی برای دخترش که در کالج بود خرید. دخترش عروسک را دوست داشت و آن را در آپارتمانش گذاشته بود، اما او و هم خانه اش خیلی زود متوجه اتفاقات عجیبی شدند که مربوط به عروسک میشد.عروسک خودبخود حرکت می کرد، اغلب در اتاق دیگری پیدا می شد بدون اینکه کسی به آن دست زده باشد. آنان تکه کاغذ پاره هایی با دست خط بچه گانه از یک نوع کاغذ پوستی پیدا می کردند که نمونه اش را در خانه شان نداشتند. حتی یک روز عروسک را به صورتی دیدند که به طرز غیر ممکنی بر روی پاهای قراضه خودش ایستاده است!

    به گزارش بانی فیلم، دخترها که ترسیده بودند با یک مدیوم تماس گرفتند و او به آنان گفت که این عروسک در تسخیر روح یک دختر جوان که در ساختمان شان مرده است. آنابل به او گفته که دختران کالج را دوست داشته و می خواسته که با آنها بماند، پس دخترها هم به او گفته بودند که می تواند با آنها بماند. متاسفانه ماندن عروسک در آپارتمان باعث زیاد شدن فعالیت های ماوراطبیعی شد، مثلا یک شب دوست یکی از دخترها مورد حمله عروسک واقع شد، و روی قسمت بالاتنه و قفسه سینه اش خراش هایی با علامت های شیطانی به وجود آورد.

    درپایان دو دختر با دو بازپرس مسائل ماورایی اد و لورین وارن تماس کردند. این زن و شوهر خیلی زود فهمیدند که عروسک توسط روح یک بچه تسخیر نشده بلکه روحی شیطانی آن را تسخیر کرده که در مورد هویتش دروغ می گوید تا به دختران نزدیک شود، شاید هم قصد داشته روح یک یا دو نفرشان را تسخیر کند. دخترها Annabelle را به این زن و شوهر دادند تا در یک جعبه نمایش شیشه ای در موزه اسرارآمیز در کانکتیکت قرار دهند. در نشان روی شیشه نوشته شده است: هشدار: به نفعتان است درش را باز نکنید!
    پ.ن:فیلمش واقعا ترسناکه! البته عروسکه بیشتر ترسناکش میکنه اونم فقط به خاطر قد بلندش و ابروهای عجیبش
    با دقت به عکس فیلم نگاه کنین.قسمت دوم فیلمش هم اومده

    یادم رف نقل قول بزنم!!!منظورم به این بود!!!
    [CENTER][COLOR=#40e0d0][SIZE=3][FONT=verdana] [/FONT][/SIZE][/COLOR][COLOR=#40e0d0]من آوازم که می روم به سینه ی قبیله ای
    [/COLOR][CENTER][COLOR=#40e0d0]نه به پرواز چشم من نمانده خواب پیله ای[/COLOR][COLOR=#008000]
    [/COLOR][COLOR=#99cc00]سبز دریچه شو بکن زیان زرد پرده را[/COLOR][COLOR=#008000]
    به شعر و شاخه می رسد خیال خام ریشه ها[/COLOR]
    [/CENTER]
    [COLOR=#ff8c00]منو تو وارث خورشید و ماهیم
    [/COLOR][COLOR=#ff8c00]منو تو نغمه ای بی اشتباهیم[/COLOR][COLOR=#40e0d0]
    [/COLOR][COLOR=#800080]تا زمینی می چرخد تا هوا هواست[/COLOR][COLOR=#40e0d0]
    [/COLOR][COLOR=#000080]منو تو در جنونی سر به راهیم [SIZE=3][FONT=verdana]
    [/FONT][/SIZE]
    [/COLOR][/CENTER]
صفحه 2 از 3 نخست 1 2 3 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 28

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 87
    آخرین نوشته: 2018/07/29, 18:09
  2. پاسخ: 49
    آخرین نوشته: 2016/06/30, 01:54
  3. عنصر داستان شما چیست ؟ (ویژه داستان نویسان)
    توسط Araa M.C در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 11
    آخرین نوشته: 2015/06/23, 21:10
  4. پاسخ: 12
    آخرین نوشته: 2014/09/09, 14:34

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •