ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2013/08/30
    محل سکونت
    خونمون ^^
    نوشته‌ها
    97
    امتیاز
    18,047
    شهرت
    5
    854
    کاربر انجمن

    فنجان قهوه ای که همیشه یخ می زند !( انتقاد لازمه داستان نویسیست)

    سلام !
    این چهارمین داستان کوتاهم هست .. خوشحال میشم نظرتونو راجع بهش بدونم ..
    لطفا اسپم ندید .. حتی الامکان نقد کنید !

    ******



    « فنجان قهوه ای که همیشه یخ می زند ! »

    هیچ وقت به عشق فکر نکرده بودم . همیشه در دنیای خودم میان تابلو های سورئالیسمم سیر می کردم . از نظر خیلی ها عجیب و مرموز بودم با کار های غیر منتظره . شاید همین خصوصیات بود که کار دستم داد !
    برای من همیشه چهار شنبه ها نحس بود . باز هم چهار شنبه بود و باران شروع به باریدن کرد . کاملا خیس شده بودم که به یک کافی شاپ رسیدم . از پشت در شیشه ای تنها مشتری کافی شاپ که یک مرد سر تا پا مشکی بود و پشت میز شماره ی 3 سیگار می کشید ، نظرم را جلب کرد . در را هُل دادم . صدای آویز بالای در ، در فضای کافی شاپ منعکس شد اما مرد که انگار فارغ از زمان و مکان بود عکس العملی نشان نداد . به طرف نزدیک ترین میز دو نفره رفتم و روی صندلی چوبی پشت آن نشستم . کوله ام را روی صندلی کناری گذاشتم . لباس هایم به تنم چسبیده بود و حس چندش آوری را به من منتقل می کرد .
    به مرد که از قضا میزش نزدیک به من بود نگاه کردم . از هاله های دود اطرافش و زیر سیگاریِ پر از ته سیگارش معلوم بود که حداقل یک پاکت سیگار را خالی کرده . صورت تکیده اش میان انبوهی از ریش و سیبیل پنهان شده بود . سیگارش را در زیر سیگاری که روی میز و کنار فنجان قهوه قرار داشت ، تکاند . مردی از پشت پیش خوان آمد و پس از گرفتن سفارش قهوه ام دوباره به همان جا بازگشت .
    ده دقیقه بود که قهوه ام از دهن افتاده بود و من هنوز به مرد میز کناری زل زده بودم ! اما او در این ده دقیقه هیچ عکس العملی نشان نداده بود . واقعا برایم عجیب بود .. مردی سیاه پوش در یک کافی شاپ تاریک و سیگار پشت سیگار . صندلی چوبی ام را عقب کشیدم و بلند شدم . قهوه ام را رها کردم و روی صندلی روبه رویی مرد نشستم . مثل تمام این ده دقیقه سرش پایین بود و عکس العملی نشان نمی داد . با لحنی عادی گفتم : قهوه ات یخ کرد !
    با صدایی زمخت گفت : همیشه یخ می کنه !
    با تعجب پرسیدم : همیشه ؟!
    ته سیگارش را در زیر سیگاری خاموش کرد و همان طور بی حس گفت : هر روز !
    با تعجب بیشتری پرسیدم : یعنی هر روزت این جوریه ؟ تاریکی و قهوه و سیگار و سیگار و ..
    سیگار دیگری از توی پاکت بیرون کشید و میان لبهایش گذاشت . منتظر جواب بودم اما انگار قصد جواب دادن نداشت . فندکش را روشن کرد . عجولانه سیگار را از میان لبانش کشیدم و به کناری پرت کردم . با لحنی محکم گفتم : من سوال پرسیدم !
    انتظار داشتم مثل همه که در برار کارهایم تعجب می کنند او هم تعجب کند ، اما .. خبری از تعجب نبود . بعد از 5 ثانیه گفت : آره !
    با کنجکاوی پرسیدم : چرا ؟ دلیلش چیه ؟
    با همان بی تفاوتی گفت : دلیلش چیز نیست شخصه !
    متعجب دوباره پرسیدم : شخص ؟
    سرش را بلند کرد و با نگاه قهوه ایش زل زد در نگاهم و گفت : یه دختری اومد .. شد صاحب دلم .. امید زندگیم .. رفت ، قلبمم با خودش برد .. امید زندگیمم رفت !
    مدام سوال می پرسیدم ؛ از نحوه ی آشناییشان ، از عشقش ، از خصوصیات دختر از .. اولش با غیض جواب می داد اما کم کم خودش مشتاق شد برای توضیح دادن . تعریف می کرد ؛ از زیباییش از شیطنت هایش از چشمان عسلیش از شیفتگیش ..
    دیدار ما به همان روز ختم نشد که هیچ ؛ شد دیدار هر روز .. بی آن که بخواهم کشیده می شدم به سمت همان کافی شاپ ، همان میز و همان مرد . صحبت هایمان از عشقش گذشت .. فراتر رفت .. رسید به کارهای روز مره یمان ، علایقمان ، خصوصیاتمان ، تفریحاتمان و .. محل قرارمان هم از کافی شاپ شد بازار ، شهر بازی ، رستوران ، پارک ، کتابخانه و ..
    او خوشحال بود .. می خندید .. قهقهه می زد .. سر به سرم می گذاشت .. جای آن ریش و سیبیل های پر پشت را یک ته ریش زیبا گرفت . دیگر سیگار نمی کشید ؛ لباس هایش هم رنگی شده بودند .
    هر روز که می گذشت من بیشتر می فهمیدم چقدر تغییر کرده است و چقدر تغییر کرده ام ! . دیگر چهار شنبه ها برایم نحس نبود ، مثل او عاشق رنگ آبی بودم ، عطر ورساچه می زدم ، ماکارونی دوست داشتم ، بوی گل نرگسی را می پسندیدم ... مثل او حرف می زدم و تکیه کلامم مثل او بود که همیشه می گفت " هوم ؟! "
    هر روز که می گذشت بیشتر می فهمیدم چقدر شیفته اش شده ام می گفت که با آمدنم دنیایش عوض شده .. که دیگر به آن عشق مرده فکر نمی کند .. که امید زندگیش هم عوض شده .. بهترین دوران زندگیم را سپری می کردم .. فکر می کردم این و دیگر ته خوشبختیست ..
    داروسازی خوانده بود .. با اصرار های من ادامه تحصیل داد . برایش کار پیدا کردم . کارش رونق گرفت . آزمایشگاه خصوصی زد . برای خودش کسی شد و زمانش محدود تر . کمتر وقتش را با من می گذراند و این کم مدام کم تر و کم تر شد ! .. ولی باز هم به همین کم قانع بودم ..
    تولدش بود و چهار شنبه ! .. توی گل فروشی بودم و داشتم شاخه های نرگس را جدا می کردم . می خواستم غافل گیرش کنم .. صدای خنده های ملوسی از پشت سرم می آمد .. دختری که مدام می گفت : " نرگس نه رز ، رز می خوام "
    برگشتم تا گل ها را حساب کنم که به یک جفت چشم قهوه ای خندان بر خوردم . قلبم فرو ریخت . خودش بود . عشق من بود ؛ دست در دست دخترکی با صدا ی ملوس که رز دوست داشت ! او هم ماتش برد اما خیلی سریع خودش را جمع کرد .
    به سادگی گذشت ! .. از کنارم که سهل است از روی قلبم هم گذشت ..
    آن روز فهمیدم که چهار شنبه ها همیشه نحس می ماند و حس من هم همیشه تنها !

    از در شیشه ای کافی شاپ به آسمان سرمه ای که پدیدار شده نگاه می کنم .
    حال این منم که هر روز جای او روی صندلی چوبی میز شماره ی 3 ی کافی شاپ می نشینم
    و مدام سیگار می کشم .. با فنجان قهوه ای که همیشه یخ می زند !

    ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺑﮑﺶ ﺗﺎ ﺳﺘﺎره اﯼ ﺑﻪ ﺷﺐ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﻨﯿﻢ
    ﻭ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﻮ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ !
    *گروس عبدالملکیان *

    نرگس.ح
    ویرایش توسط Nari : 2015/06/10 در ساعت 17:18
    این مدل قربون صدقه‌ها هست میگن عشق کی بودی تو. اول خاقانی گفته:
    از گُلِ سرخ رسته اى، نرگسِ دسته بسته اى
    نرخِ شکر شکسته اى، پسته دهانِ کیستى؟
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    هوم، خوشم اومد! هر چند چرا اخر همه داستانا جدیدا بد تموم میشه؟؟
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2012/10/25
    محل سکونت
    TEHRAN
    نوشته‌ها
    1,008
    امتیاز
    79,128
    شهرت
    6
    6,254
    مدیر بازنشسته
    داستان رو دو مدل میشه نقد کرد. محتوایی و ظاهری
    از بخش ظاهری بگم که روانی متن بسیار دل نشینه. حالتی ساده داره که راحت درک می شه
    اما همینطور که به آخر نزدیک می شه، انگار با متن مشکل داری!!! ( چه هیزم تری بهت فروخته؟: دی )
    پردازش نسبتا خوبی داری که شامل توصیفات کمی به جا برای داستان هستش اما شامل شاخ و برگ دادن بهشون نمیشه.
    ینی کلا یه چیزی که نیاز به توضیح بیشتر داره ول می کنی!
    بعد فکر خوبی برای نوشتن داری و این از پیشروی ک داستانت داره معلومه.
    محتوایی:
    شخصیت مورد نظرت کاملا کلیشه بود. همیشه برای برجسته کردن باید سر تا پا سیاه پوشوند تن شخصیت سیگار گوشه لبش گذاشت و بین بقیه جمعیت برجستش کرد؟
    خب چرا اصلا چپید تو کافی شاپ؟ بارون بود درست. اما مگه مقصدش از اول اونجا بود که یک راست رفت تو؟
    بعد وقتی کسی می ره تو جای جدید، زمان زیادی رو برای بررسی اطراف می ذاره و تا میاد چشم نمی دوزه به طرف.
    دیگه انقد پرروئیم نوبره میشینه سر صندلی طرف خخخخ
    قسمت دوم با قسمت سوم هم خلا داره.
    یهو می پری! من خوندم احساس کردم کلمو کوبیدن به دیوار(نزدیک ترین حس ) اینکه اصلا نفهمیدم چرا یهو بحث اصلا عوض شد
    میدونی دوبارم داستانت رو با دقت خوندم
    منتهی جالب بود برام پیامش که برداشت کردم. اینکه هر اتفاقی برای هر شخصی می افته، امکان زیادی داره که برای خود ما هم بیافته
    داستان با تمام این گیرایی که به نظرم رسید، خیلی باحال بود.
    به امید داستان های قوی تر.
    بعد نا امیدم نشو. من خودم الان داستان می نویسم انقدر نقد حرفه ای می کنن می ترکوننش. البته اینجا ک نه
    ThundeRam
    Fire and Blood
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    ایران - تهران
    نوشته‌ها
    197
    امتیاز
    23,003
    شهرت
    0
    2,286
    تیم فنی نشریه
    به نظر من داستان خودش به تنهایی هی جزابیت دیگه داره
    مجد باید صوتیشو مثل من گوش بدی تا بدونی چه شاهکاری ساخته نرگس .
    این کار فوق العاده بود ......مرسی نرگس جان
    وفقط لطفا سوتیشو فعلا جایی نشر نده اکی ؟؟

    براش برنامه داریم .....


    اممممم مجید چرا حس میکنم وقتی حرف نقد زدی اشاره ای به من داشتی ؟؟
    خخخخخخ

    http://up.vbiran.ir/uploads/43091140...1406543666.gif

    سخن بزرگان : وقتی میمیرید نمیفهمید مردید ...بیشعور بودن هم همینطوریه پس بیشعور نباشید.
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2015/04/07
    نوشته‌ها
    40
    امتیاز
    4,171
    شهرت
    0
    215
    کاربر انجمن
    سلام.

    کلام اول و مهم: اون دو خط آخر رو بنویسین که مال گروس عبدالملکیانه. ممنون.

    کلام دوم.
    خب داستانه چیز خوبیه. یعنی ایدهه رو دوست داشتم، این تغییر و جابجایی و سیر کلی داستان. در واقع طرح داستان بسیار هوشمندانه ریخته شده بود. با اینکه می دونم این قضیه اونقدرا هم نو نیست اما نتونستم حدسش بزنم. و این یه برد بزرگ برای شماست.
    بعد مورد بعدی که می شه در مورد داستان گفت اینه که نثرتون آدم رو به زحمت نمی نداخت. روون بود و خوب نسبتا. البته خب یه نثر فاخر نبود اما متناسب با روایت داستان بود و اینم خوبه.
    چیز خاصی نمی تونم بگم، جز اینکه منتظر داستان های خاص ترتونم. خیلی رمان گونه بود این داستانه و حتی می شه گفت طرح یه رمان می تونه باشه. این شاید خوب باشه شاید بد. اما به شخصه از رمانهای ایرانی خوشم نمیاد.دی:

    موفق باشید و پر کار
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2012/10/25
    محل سکونت
    TEHRAN
    نوشته‌ها
    1,008
    امتیاز
    79,128
    شهرت
    6
    6,254
    مدیر بازنشسته
    نقل قول نوشته اصلی توسط shery نمایش پست ها
    به نظر من داستان خودش به تنهایی هی جزابیت دیگه داره
    مجد باید صوتیشو مثل من گوش بدی تا بدونی چه شاهکاری ساخته نرگس .
    این کار فوق العاده بود ......مرسی نرگس جان
    وفقط لطفا سوتیشو فعلا جایی نشر نده اکی ؟؟

    براش برنامه داریم .....


    اممممم مجید چرا حس میکنم وقتی حرف نقد زدی اشاره ای به من داشتی ؟؟
    خخخخخخ
    چیکار به تو دارم خو؟)))))))
    بعدم برای رضای خدا یه لایک کن مارو
    ویرایش توسط ThundeR : 2015/06/07 در ساعت 20:06
    ThundeRam
    Fire and Blood
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2012/06/06
    محل سکونت
    somewhere out there
    نوشته‌ها
    215
    امتیاز
    10,624
    شهرت
    0
    1,005
    کاربر انجمن
    با اینکه خط سیر داستان ساده بود و نسبتا جدید نبود, ولی لحن روایت داستان و ریتم حرکتش خوب بود. حس قوی ای هم داشت. من که خوشم اومد مرسی.
    [LEFT]time is passing by anyway...[/LEFT]
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2013/02/28
    محل سکونت
    قلعه ى هاگوارتز،برج گريفيندور
    نوشته‌ها
    965
    امتیاز
    7,473
    شهرت
    0
    5,842
    معاون سایت
    ن خيلى لذت بردم از لحاظ نگارشى به نظرم خيلى خوب بود
    ولى اگه برا داستان بعديت سعى كنى رمز و راز رو يكم ( در حد داستان كوتاه!) بيشتر كنى خيلى بهتر ميشه
    ممنون
    Some girls watched Beauty and The Beast and wanted the prince
    I watched it and wanted the library
    متن مخفي!


  9. #9
    تاریخ عضویت
    2013/08/20
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    252
    امتیاز
    10,379
    شهرت
    0
    1,022
    کاربر انجمن
    اولش بگم که نحوۀ نوشتنت رو خوشم اومد. خیلی خوب داستان رو تعریف کرده بودی

    اما دو تا نکته.

    برای بهتر شدن داستان شخصیت ها باید رفتار منطقی داشته باشن. اینکه یه نفر همین طوری بره بشینه سر میزه یه نفر و اون فرد هم همه چیز رو براش تعریف کنه یه خورده غیرمنطقیه. به خصوص با توجه به این نکته که مرد ترک شده و حال خوشی نداره. به نظرم اگه بعد از چن بار تو کافی شاپ همیدیگه رو دیدن این اتفاق میفتاد منطقی تر بود.

    نگته دوم یه خورده به خواننده هم ربط داره، اما به نظر من بعد از قسمتی که میگه دیدارها تکرار شده، یه خرده دست داستان برای خواننده رو میشه و اون ضربه نهایی درست به خواننده نمیخوره.

    دستت هم درد نکنه
    به امید هر روز بهتر شدن از دیروز
    [IMG]http://www.upsara.com/images/z12q_imagine_sticker.jpg[/IMG]
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    نوشته‌ها
    116
    امتیاز
    10,564
    شهرت
    0
    727
    نویسنده
    خیلی خوب بود. خیلی داشتم متن رو. خسته نباشی و ادامه بده
    یکی از بزرگترین لذت های زندگی اینه که از خواب بیدار بشی و ببینی باز هم فرصت خوابیدن داری.
    چارلی چاپلین
صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 87
    آخرین نوشته: 2018/07/29, 18:09
  2. پاسخ: 49
    آخرین نوشته: 2016/06/30, 01:54
  3. عنصر داستان شما چیست ؟ (ویژه داستان نویسان)
    توسط Araa M.C در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 11
    آخرین نوشته: 2015/06/23, 21:10
  4. پاسخ: 12
    آخرین نوشته: 2014/09/09, 14:34

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •