ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 3 از 7 نخست 1 2 3 4 5 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 63

    حماسه پایونیر؛ + پوستر شخصیت های فصل اول

    • نویسنده کتاب: امید.م
    • ژانر: فانتزی
    • دنبال کننده: 11
    • ایجاد شده در: 2015/05/26
    • امتیاز:
    • کتاب کامل نیست!
    • فرستنده،نویسنده کتاب است
    با سلام




    بلاخره انتظارات به پایان رسید و اینک حماسه پایونیر:

    پیشگفتار:

    این داستان در مورد زندگی افرادی در یک جزیره گمشده در میان دریایی گمنام است. این افراد وقتی به جزیره وارد می‌شوند زخمی و درمانده هستند و هیچ خاطره‌ای از گذشته خود و اینکه چگونه از اینجا سر درآورده‌اند ندارند و تنها با کمک افراد دیگر ساکن جزیره زنده می‌مانند. همگی افراد ساکن جزیره همیشه در تلاشی دائمی برای زنده نگه داشتن خود و خانواده خود در این جزیره عجیب و خطرناک هستند!
    جزیره وسعت بسیاری داشت و مردم هر کجای ان ساکن میشدند اما بعد از گذشت مدتی مرزی را در جزیره پیدا کردند که این جزیره رو دو قسمت تقسیم میکرد: قسمت جنوب جزیره که مردم در آن به سر میبردند و قسمت مه‌آلود جزیره که شمال جزیره را می پوشاند. اوایل افرادی برای جستجوی بیشتر جزیره به میان مه میرفتند اما هیچیک بر نمی گشتند از ان پس هیچ‌ یک از ساکنین جزیره وارد قسمت مه ‌آلود نشد زیرا از ان هراس داشتند و میگفتند هیولایی در مه وجود دارد ؛ اما زمانی بود که تنها در هر سال یک نفر از ساکنان جزیره طبق رسم قدیمی و قرارهای بین خود وارد مه می‌شد، آنها افراد شجاع جزیره بودند که برای رویارویی با این هیولا وارد مه میشدند. شرایط عجیبی در مه حاکم بود که با ورود افراد به میان مه صداهای وحشتناکی از میان آن بلند می‌شد ، و بلافاصله صدای داد و فریاد فرد وارد شده به مه به گوش می‌رسید، و این نشان از شکست او بود.
    اعتقادی بر این بنیان وجود دارد که هیولا یی در میان مه است و باید هر فرد مبارز شجاعی برای نابودی او تلاش کند. افرادی که حاضر به انجام چنین عمل فداکارانه‌ای می‌شدند، در تمام عمر به تمرین و مبارزه می‌پرداختند و به مهارتی افسانه ای در مبارزه دست پیدا می‌کردند. در صورت شکست فرد، نام وی به عنوان مبارزی شجاع در لوح قهرمانان هک می‌شد.
    اما این رسم بعد از گذشت سالیان دراز به فراموشی سپرده شد و افرادی مخالف این دیدگاه و رسم پیدا شدند که به هیچ وجه با مبارزه و ورود به مه موافق نبودند این افراد بازمانده دوستان و خانواده کسانی بودند که به میان مه رفته بودند ، خانواده و دوستان آنها خود را از دیگران جدا کردند و در نقطه ای دیگر مستقر شدند و تعدادی از افراد ترسو هم به همراه آنها راهی شدند و برای خود گروهی و محل زندگی ثابتی ساختند این گروه اعتقاد داشت که خود مه هیولاست، هیولایی سیری ناپذیر، و کار بیهوده‌ای‌ست که فردی خود را برای مه قربانی کند. این گروه بین مردم سست عنصری را رواج ‌دادند و دیگر هیچ ‌وقت به مبارزه و تمرین نپرداختند. آنها حتی تمام سلاح های خودشان را در دریا ریختند. این افراد "اوتر" نام داشتند.
    اما گروهی کوچک از نفرات باقیمانده همچنان بر عقیده خود بر آمادگی استوار ماندند، این گروه "پایونیر" بودند. با اینکه تعداد آنها کمتر از دیگران بود اما رابطه نزدیک و صمیمی بین اعضا چنان دوستی و پیوندی در بینشان ایجاد کرده بود که مانند حلقه‌های یک زنجیر ناگسستنی محکم و استوار بودند. این افراد هم مانند گروه اوتر بر این اعتقاد بودند که نباید وارد مه شوند اما دست از تلاش و تمرین برنداشتند و مثل همیشه با قدرت زیاد تمرین می‌کردند. به اعتقاد این گروه وقتی زمانش فرا برسد هیولا مه را ترک می‌کند و به مردم هجوم می‌آورد. در آن زمان اونها خواهند توانست با قدرت خود و در سرزمین خودشان هیولای مه را شکست بدهند.
    اما در این بین گروه سومی هم وجود داشتند که از ساکنین اولیه این جزیره محسوب می‌شدند و از یک نوع زندگی بدوی و نخستین برخوردار بودند. این افراد خود را "ویلتر" می ‌نامیدند و از نگاه دو گروه دیگر منفور‌ترین افراد در بین ساکنین جزیره بودند؛ زیرا برخلاف دو گروه دیگر مخالف مبارزه با هیولا‌ی مه جزیره بوده و همچنین خود را "خادمان مه" نیز میگفتند. حتی برای مه قربانی انجام می‌دادند و بر این عقیده بودند که اگر این قربانی انجام نشود هیولا از میان مه خارج شده و آنان را مجازات خواهد کرد. به این صورت که هر سال فردی را از میان خود برای ورود به مه انتخاب می‌کردند. آن فرد یا باید سرنوشت خود را برای ورود به مه می‌پذیرفت و خود را قربانی می‌کرد یا اینکه جایگزینی برای قربانی کردن پیدا کند، که در اغلب مواقع این افراد به گروه‌های دیگر حمله و از میان آنان فردی را انتخاب می‌کردند. البته بیشتر این حمله ها به گروه اوتر صورت می‌گرفت؛ زیرا گروه پایونیر از مهارت جنگی بالایی برخوردار بود و در جنگ با این گروه تلفات بسیاری می‌دادند، در حالی که گروه اوتر هدفی بسیار ساده ای بود. البته در این میان گروه پایونیر همیشه تمام تلاش خود را برای دفاع از مردم دیگر انجام می‌داد اما به دلیل تعداد نفرات زیادگروه اوتر، گروه پایونیر همیشه موفق به دفاع از همه نمی‌شد.
    در این جنگ‌ها افراد بسیارزیادی از گروه اوتر کشته می‌شدند و این باعث می‌شد افراد جدیدی به گروه پایونیر بپیوندند. با این حال تعداد انها بسیار کم بود، زیرا کسانی که به خوردن و خوابیدن عادت کرده بودند دیگر توان زندگی به صورت دیگری را نداشتند. اما در مقابل هم افرادی که در جنگ ها به اسارت در می‌آمدند و به قبیله ویلتر برده می‌ شدند ، بعد از مدتی به شخصی دیگر بدل می‌گشتند و یکی از افراد وفادار مه می‌شدند. بدون هیچ‌ حافظه‌ای و همانند جسمی متحرک. با اینکه گروه پایونیر سال‌ ها تلاش کرد که این فراد را به زندگی عادی باز گرداند اما هیچ‌گاه موفق نشد.
    زمانی که گروه ویلتر به فکر تدارک قربانی دیگری برای هیولای شوم مه نبود، اوضاع جزیره کمی آرامتر میشد اما همیشه اتفاقاتی برای بر هم زدن این آرامش وجود داشت. این نوع زندگی سال‌ها در جزیره ادامه داشت؛ تا اینکه دوباره سایه‌های شوم جنگ جزیره را در بر گرفت. جنگی بسیار هولناک که به وسیله یکی از وحشی ‌ترین سرداران ویلتر رهبری می ‌شد، این سردار تنها فرزند و جانشین رئیس قبیله ویلتر بود که طی مراسم سال گذشته خدایان اونها او را برای قربانی انتخاب کرده بودند و حالا زمان این رسیده بود که او جانشینی برای قربانی کردن بجای خود بیابد و این خبر مانند طوفانی سیاه سر تا سر جزیره پخش شد!
    و این زمان بود که فردی شناور روی تخته‌پاره‌ای، در غروبی به رنگ خون به ساحل جزیره رسید. شاید در این زمان سرنوشت چیز دیگری برای ساکنان جزیره در نظر گرفته باشد... شاید فردی با قلبی پاک، و متفاوت با دیگران، بتواند سرنوشت این جزیره را تغییر دهد...


    امیدوارم از این مقدمه خوشتون اومده باشه و اگه اینطوره لطفا سپاس فراموش نشه، و مدیونید که نظرتون رو برای بهتر شدن داستان بیان نکنید

    تصاویر پیوست شده

    untitled-1.jpg  


    ویرایش توسط ambrella : 2015/06/07 در ساعت 15:13
  1. #22
    تاریخ عضویت
    2013/02/28
    محل سکونت
    قلعه ى هاگوارتز،برج گريفيندور
    نوشته‌ها
    965
    امتیاز
    7,473
    شهرت
    0
    5,842
    معاون سایت
    بد نبود ولى خب خيلى باعجله نوشتى!!
    سعى كن براى نوشتن عجله كنى ولى با عجله ننويسى
    بيصبراااااانه منتظرم
    Some girls watched Beauty and The Beast and wanted the prince
    I watched it and wanted the library
    متن مخفي!


  2. #23
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    ایران - تهران
    نوشته‌ها
    197
    امتیاز
    23,003
    شهرت
    0
    2,286
    تیم فنی نشریه
    سلام اوم .......میدونی به عنوان مقدمه و نه خلاصه داستان که نمیشه گفت .
    به عنوان معرفی کتاب خوب بود .
    حتما یه مقدمه ..ادبی وشیک براش در نظر بگی......برای خلاصه داستانم که خیلی زیاد بود و کلا پیشینه ای برای شروع داستان بود .

    قشنگ بود ذوق کردم خیلی دوست دارم ادامه اشم بخونم .......


    ممنون منتظرم .

    http://up.vbiran.ir/uploads/43091140...1406543666.gif

    سخن بزرگان : وقتی میمیرید نمیفهمید مردید ...بیشعور بودن هم همینطوریه پس بیشعور نباشید.
  3. #24
    تاریخ عضویت
    2012/08/21
    محل سکونت
    ...
    نوشته‌ها
    404
    امتیاز
    7,066
    شهرت
    0
    2,567
    مدیر ارشد
    ایده ی جالبی داشت ...فقط احساس کردم سرعت گذر از وقتیع و موضوعات خیلی زیاده و توصیف و تحلیل و فضا پردازی کم...چرا احساس میکنم اون رو تخته من میستم؟خخخخخ
    در پس هر تاریکی نوریست ، نوید روشنایی

    آنگاه که سرنوشتم تغییر کند

    من آن را دوباره خواهم ساخت ؛ با قدرتم

    چرا که قدرت از آن من است

    آنگاه که درهای سرنوشت بسته شوند

    تنها من محرم خواهم بود

    ای دست های ناپیدای سرنوشت

    من شمارا به مبارزه میطلبم
  4. #25
    تاریخ عضویت
    2014/09/16
    محل سکونت
    هرجا خدا حکم کنه!
    نوشته‌ها
    60
    امتیاز
    2,353
    شهرت
    0
    375
    کاربر اخراجی
    نقل قول نوشته اصلی توسط shery نمایش پست ها
    سلام اوم .......میدونی به عنوان مقدمه و نه خلاصه داستان که نمیشه گفت .
    به عنوان معرفی کتاب خوب بود .
    حتما یه مقدمه ..ادبی وشیک براش در نظر بگی......برای خلاصه داستانم که خیلی زیاد بود و کلا پیشینه ای برای شروع داستان بود .

    قشنگ بود ذوق کردم خیلی دوست دارم ادامه اشم بخونم .......


    ممنون منتظرم .
    ممنون شهرزاد خانم
    خوب این قسمت رو من برای یه خلاصه از وضعیت جزیره ای که داستان داخلش صورت میگیره نوشتم نه خلاصه داستان و هنوز داستان اصلی مونده

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط VaHiD.KiA نمایش پست ها
    ایده ی جالبی داشت ...فقط احساس کردم سرعت گذر از وقتیع و موضوعات خیلی زیاده و توصیف و تحلیل و فضا پردازی کم...چرا احساس میکنم اون رو تخته من میستم؟خخخخخ
    خخخخخ
    شاید روی تخته تو باشی شاید یه بنده خدای دییگه ولی هر احتمالی هست خخخ
    خوب این قسمت اصلا از داستان نیست این متن رو برای خلا وضعیت جزیره و شرایطی که مردم در اون زندگی میکنن نوشتم و برای خلاصه وضعیت نیازی به توصیف زیادی نیست چون این متن نمیخواد داستان رو بگه ولی شرایط جزیره رو برای دوستان ذکر کردم و داستان هنوز مونده
  5. #26
    تاریخ عضویت
    2015/02/20
    محل سکونت
    قصر آرالوئن
    نوشته‌ها
    125
    امتیاز
    871
    شهرت
    0
    1,000
    کاربر انجمن
    آورین آورین ....مقدمه ی خیلی قشنگی بود... من که بی صبرانه منتظرم!درووووووووود اسم پایونیر و زنده نگه می داری!
    تخیل زیبا و همینطور هیجان خوبی داره!
    مووووووووووووففففففففففق باشی!
    [CENTER][SIZE=4]
    [/SIZE]
    [SIZE=4][FONT=Arial][COLOR=#000000][B]در این ساعات [COLOR=Red][COLOR=Silver]شلوغ[/COLOR] [/COLOR]زندگی[/B][/COLOR][/FONT][FONT=Arial][COLOR=#000000]
    [B]در این انبوه [COLOR=Silver]رفت و آمد[/COLOR] های پی در پی[/B]
    [B]در این سرعت بی درنگ [COLOR=Silver]ثانیه ها[/COLOR][/B]
    [B][COLOR=Red]تو[/COLOR] یک [COLOR=Silver]مکث[/COLOR] عاشقانه ای...[COLOR=Red]!!!

    [/COLOR][/B][/COLOR][/FONT][/SIZE][IMG]http://up.hammihan.com/img/userupload_2013_19690311271403811598.2912.gif[/IMG]
    [/CENTER]
  6. #27
    تاریخ عضویت
    2014/09/16
    محل سکونت
    هرجا خدا حکم کنه!
    نوشته‌ها
    60
    امتیاز
    2,353
    شهرت
    0
    375
    کاربر اخراجی
    نقل قول نوشته اصلی توسط کساندرا نمایش پست ها
    آورین آورین ....مقدمه ی خیلی قشنگی بود... من که بی صبرانه منتظرم!درووووووووود اسم پایونیر و زنده نگه می داری!
    تخیل زیبا و همینطور هیجان خوبی داره!
    مووووووووووووففففففففففق باشی!
    ممنون مهسا
  7. #28
    تاریخ عضویت
    2013/12/14
    محل سکونت
    قزوین
    نوشته‌ها
    84
    امتیاز
    9,786
    شهرت
    0
    207
    کاربر انجمن
    درود
    به نظر من این بیشتر پیشگفتار بود تا مقدمه
    معرفی محیط و اینکه قراره در کجا قرار بگیریم و به کدام سمت بریم با دوستان هم موافقم خیلی شبیه لاست بود چون در لاست هر سه قسمت وجود داشت اما اینکه میگی ندیدی و مثل اون شده جالبه و نشان میده که ذهن خلاقی داری پس اون قسمت که گفتی نمیتونه نوشته قوی باشه رو میشه قبول نکرد و فکر کنم متنت خیلی بتونه زیبا و قوی باشه البته اگر زودتر استارت بزنی که بهتر
    شاد باشی
    [CENTER][FONT=franklin gothic medium][COLOR=#0000FF][SIZE=6]در خانه ایکه بزرگترها کوچک شوند ؛
    کوچکترها هرگز بزرگ نخواهند شد.
    شاد باشید و لبخند بزنید [/SIZE][/COLOR][/FONT]

    [/CENTER]
  8. #29
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    من یه نکته بگم در مورد کاور، کوچیک تر می زاشتیت بزرگه جلو خوندن نوشته هاتو می گیره! نیم سانت در نیم سانت!!! نه واقعا؟؟؟؟
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  9. #30
    تاریخ عضویت
    2012/10/25
    محل سکونت
    TEHRAN
    نوشته‌ها
    1,008
    امتیاز
    79,128
    شهرت
    6
    6,254
    مدیر بازنشسته
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ajam نمایش پست ها
    من یه نکته بگم در مورد کاور، کوچیک تر می زاشتیت بزرگه جلو خوندن نوشته هاتو می گیره! نیم سانت در نیم سانت!!! نه واقعا؟؟؟؟
    اون کاور اصلا قرار نبود اونجا باشه
    امید!
    این چطوری اومد؟ من این رو امتحانی برات زده بودم @ambrella

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    کاور رو حذف کردم
    ThundeRam
    Fire and Blood
  10. #31
    تاریخ عضویت
    2014/09/16
    محل سکونت
    هرجا خدا حکم کنه!
    نوشته‌ها
    60
    امتیاز
    2,353
    شهرت
    0
    375
    کاربر اخراجی
    نقل قول نوشته اصلی توسط PLUTO نمایش پست ها
    اون کاور اصلا قرار نبود اونجا باشه
    امید!
    این چطوری اومد؟ من این رو امتحانی برات زده بودم @ambrella

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    کاور رو حذف کردم
    خخخخ
    مشکلی نبود اقا مجید میزاشتی باشه،اونو با کاور های دیگه میزاشتیم تا ببینیم کدوم بیشت مورد استبال قرار میگرفتن

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Ajam نمایش پست ها
    من یه نکته بگم در مورد کاور، کوچیک تر می زاشتیت بزرگه جلو خوندن نوشته هاتو می گیره! نیم سانت در نیم سانت!!! نه واقعا؟؟؟؟
    درود بر برادر عجم
    خوب به نظرت یه کلیک کنی روچ اتفاق خاصی نمی افتاد؟؟؟
    چرا برادر به اندازه واقعی بهت نشون میداد!!!
    خخخ
    عجم منتظر باش!!
صفحه 3 از 7 نخست 1 2 3 4 5 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 63

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بیوگرافی لیونل مسی
    توسط MaRs در انجمن بایگانی
    پاسخ: 4
    آخرین نوشته: 2014/09/08, 06:20
  2. بیوگرافی اقبال لاهوری
    توسط MaRs در انجمن بایگانی
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/08/11, 12:09
  3. بیوگرافی حمورابی
    توسط MaRs در انجمن بایگانی
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/08/09, 14:09
  4. بیوگرافی هانیبال
    توسط MaRs در انجمن بایگانی
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/08/09, 13:52
  5. بیوگرافی ایرج میرزا
    توسط MaRs در انجمن بایگانی
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/07/29, 16:02

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •