ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 196 از 197 نخست ... 96 146 186 194 195 196 197 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,951 تا 1,960 , از مجموع 1961
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت

    بیاین گپ بزنیم ( اسی )

    اسپمر ها اسپم بدید

    قوانین:



    1. در تمامی پست‌ها حتما باید طبق قوانین سایت رفتار شود.
    2. از دخالت دادن افرادی که در بحث شما نیستند به شدت خودداری کنید(یا درباره‌اشون حرف زدید حتما توی همون پست ازشون یاد کنید اینجوری: @JuPiTeR )
    3. وقتی اعتراضی نسبت به مسئولین دارین و یا چیزی میخواید بهشون بگید باید یادشون کنید تا بفهمن
    4. با هم دوست باشید و گپ بزنید
    ویرایش توسط smhmma : 2015/05/22 در ساعت 18:59
    :Its my family's house,Its my children's house




  2. #1951
    تاریخ عضویت
    2014/07/09
    نوشته‌ها
    69
    امتیاز
    845
    شهرت
    0
    304
    مترجم
    فعلا که تو بیابونه
    خونه فسیلم هست الان.

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط AVENJER نمایش پست ها
    بیابون؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    فعلا تو بیابونه
    خونه فسیل
    give me attitude , expect it back ten fold
    .
    I dont need a supernatural power
    just give me the ability of "letting go " (and not thinking too much)
  3. #1952
    تاریخ عضویت
    2013/08/24
    نوشته‌ها
    462
    امتیاز
    12,747
    شهرت
    8
    1,806
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط Niko نمایش پست ها
    فعلا که تو بیابونه
    خونه فسیلم هست الان.
    بیابون و بیشه و قریه و اینا با هم نمیخونن...
    چهار چیز بر صاحبان خرد از امت من لازم است :شنیدن دانش, حفظ آن, انتشار آن, و به کار بستن آن.
    حضرت محمد (ص)



    بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او.
    همیلتون

    من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم.
    سقراط

  4. #1953
    تاریخ عضویت
    2014/07/09
    نوشته‌ها
    69
    امتیاز
    845
    شهرت
    0
    304
    مترجم
    نقل قول نوشته اصلی توسط AVENJER نمایش پست ها
    بیابون و بیشه و قریه و اینا با هم نمیخونن...
    خب خودت از بیابون درش اوردی بردیش تو بیشه
    به قریه هم میخواست برسه که نرسید. فسیل برداشت بردش خونه خودش
    give me attitude , expect it back ten fold
    .
    I dont need a supernatural power
    just give me the ability of "letting go " (and not thinking too much)
  5. #1954
    تاریخ عضویت
    2014/02/03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    132
    امتیاز
    20,189
    شهرت
    0
    1,377
    کاربر انجمن
    خب اول سلام^_^
    در همین احوالات که افکار کدانه(افکار مربوط به کد) اندر ذهن عماد عین مارماهی های پیچ در پیچ در دریایی سیه وول میخوردند، صدای کشیده شدن فلزی بر در کلبه محقر و کثیف و نمور فسیل عماد طفلک را از جا پراند...
    عماد درحالی که از لرزش چانه اش فسیل برق خانه اش را تامین مینمود: دیگه هیچ جور کدی به دادم نمیرسه
    باری...صدای کشیده شدن فلز بر در ادامه داشت تا اینکه گوشهای سنگین فسیل بالاخره آن صدای دهشتناک را شنید و به خود زحمت بلند شدن و رفتن به سمت در را داد...درحالی که از بیرون یکهو بدون هییچ لکه ابری در آسمان صدای رعد و برق می آمد...( عماد اینجا دیگه داشت با لرزش کل بدنش برق ابادی روهم تامین میکرد)...فسیل در را به روی غریبه باز کرد...و عماد هرلحظه انتظار داشت که پیکر زخم خورده پیرمرد(والا این دیگه از پیرمردم گذشته) را پای در ببیند که ناگاه صدای فریاد مالامال از شادی فسیل او را به مرز تشنج انداخت...
    فسیل که مانند کودکی نوپا باوجود مفاصل نابود شده اش بالا و پایین میپرید، رقص کنان(از دیدن این صحنه عماد علاوه بر حالت تشنج قبلی حالت تهوع هم بهش دست داد) از در بیرون رفته و فریاد زد: چطوری پدرسوختههههه...بیا توو...تازه مشتریم برات دارم ایندفعه...بچه بیا به خاله ریپر (the reaper...همون اسکلته با داس،ازونجایی که لقب عزرائیل قبلا اشغال شده مجبور شدیم به زبان بیگانه رو بیاوریم...باعرض شرمندگی) سلام کن...
    عماد همچنان که آخرین برگهایش راهم از دست میداد راه خودرا از بین انبوه وسایل بدرد نخور فسیل باز کرد و به دم در رسید...و با صحنه ای رو برو شد که....
    دید فسیل دستش را بدور شانه های دختری جوان که شنلی بلند با کلاهی گنده پوشیده و داس دروگر وقت را در دست راستش میچرخاند( به سبک سلاح بو) و نیمی از چهره اش اسکلت و نیمه دیگرش عینهو زامبی بود و روی شانه چپش( که فسیل دستشوگذاشته بود) یک کوله پشتی اویزان بود انداخته....
    عماد باصدایی که رسما از ته چاه ویل بیرون میومد گفت سلام...دختره هم گفت:چلام چلیک و زد زیر خنده و دوباره صدای رعدوبرق و اسمون گرمبه فضارو پرکرد....
    عماد(هه هه هه...بیمزه...)
    فسیل برگشت به عماد گفت:ایشون د گریم ریپر هستن،فرشته مرگ،ولی تو به اختصار میتونی ریپر صداش کنی...و رو به فرشته مرگ:بفرما تو ریپی
    و انها سه نفری پا به کلبه گذاشتند...و دور میز نشستند و ریپر هم کوله اش را روی میز پرت کرد و داسش روهم تکیه داد به میز بغل گوش عماد
    ریپر به فسیل:خببب فسیل دادا گفتی مشتری برام جور کردی؟؟
    فسیل(درحالی که الزایمرش گل کرده):بله فاطیما همین اقا عماد شاخ شمشاد که میبینی در خدمت شماست
    ریپر: ای فسیل^٪$#@ باز یادت رفت اسم اصلیمو نباید بگی؟
    فسیل:عه ببخخشید فاطیما یادم رفت
    ریپر:
    عماد: اممم...یعنی الان میخواید جون منو بگیرید؟؟؟
    ریپر+فسیل:بستگی به خودت داره
    عماد: قضیه چیه؟
    *ریپر فال تاروت هایش را از توکوله پشتی خویش بیرون می اورد و روی میز میگذارد
    فسیل: ببین پسرم، این ریپی که اینجا میبینی ازین دوشغله هاس،یعنی هم به کار اصلیش که گرفتن جون ملته مشغوله،هم تفننی فال تاروت میگیره،و چون همه ازش میترسن(واقعا چرا؟ریپی به این گوگولی ای) برا فال تاروتش مشتری پیدا نمیکنه،درنتیجه چون من و ریپی رفقای هزارو اندی ساله ایم و ریپیم قصد گرفتن جونمو نداره منم براش مشتری فال تاروت جور میکنم
    عمادیا امام زاده کامبیز بن البیژن) اهمیشه بر ندارم؟؟
    ریپر درحالی که کارتهایش را مرتب میکند:ببین جوون الان دو راه بیشتر نداری...یا قبول میکنی برات فال بگیرم و بهاش رو هم پرداخت میکنی...یا اینکه از راه ترکیبی وارد عمل میشیم
    عماد: راه ترکیبی؟"می شیم"؟ مگه چند نفرین شما؟
    ریپر:راه ترکیبی یعنی بصورت ترکیبی بدست من،فسیل،و همکار عزیزم هادی جونت گرفته میشه ولی جالبه تاحالا هیچکس این راهو امتحان نکرده
    عماد: یا خدا...حالا باید بخاطر فال پولم بدم؟؟؟
    فسیل:نه عماد جون الان بنظرت این ریپی یا من یا همون هادی حتی...پول لازمیم؟مگه کولی ایم؟یه قرارداد سفید میذاریم حلوت امضاش میکنی...حالا بعععد تصمیم میگیریم با ورقهه چ کنیم...ریپی برگه قرارداد لدفا
    ریپر یک طومار قدیمی لوله شده رومیز گذاشت و سرش داد طرف عماد
    عماد که زیرچشمی هنوز مبهوت ابهت داس دروگر وقت بود طومارو گرفت گشود و دید یک اسکرین تبلت جلوش واشده،و جای اسم هم نوشته عماد فردوسی(بچه سکته ناقص رو رد کرد اینجا)بقیه صفحه خالی و فقط جای امضای مشتری مونده..با قلم امضا نموده و طومارو دوباره سر میده طرف ریپر که کار چیندن کارتهاشم تموم شده...
    ریپر:خب خودت میدونی دیگه سه تاکارت بردار الان وقت ندارم scheduleم پره چهار تا مرگ دارم باید برسم بهشون برا راه انداختن سه دیگم با هادی جلسه دارم...باید سفارش چند تن قرص برنج و دو سه کیلوام برنور بهش بدم...سریع باش فقط....
    عماد با ترس و لرز کارت اول رو برمیداره....
    و کارت دوم....
    و کارت سوم....
    وناگاه با برداشتن کارت سوم فسیل و ریپر باهم به قهقه پرداخته و صدای رعد با خنده فسیل در فضای کومه تاریک فسیل درهم آمیخته شد و این فراتر از تحمل عماد بیچاره بود و همانجا به حالت رعشه افتاده و بعدش هم غش....
    وقتی فسیل و ریپر مطمئن شدند که عماد کاملا ازهوش برفته و هیچ دگ نمفهمه،دور میز شخصیشان نشسته و اون طومار قرارداد رو گذاشتن جلوشون که بندهای قرارداد رو تنظیم کنن...و ریپر هم موبایلش را روشن کرده،به اسکایپ وصل شده تا دراین پروسه طولانی از نظرات گهربار هادی هم کمک بگیرند...با ظهور قیافه هادی که مثل همیشه بر روی صندلی طی الارض دار خود نشسته بود،جلسه بدبخت کردن عماد شروع شد....




    خدایا چقد طولانی و بیمزه شد -_-
    پ.ن: اون چلام چلیک زبون اختراعی سامانه...حق کپی رایت
    ویرایش توسط trouble : 2019/12/06 در ساعت 19:32
    [CENTER]ای اهل حرم میر و علمدار نیامد......
    سردار حسین سید و سالار نیامد.....
    [/CENTER]
  6. #1955
    تاریخ عضویت
    2014/07/09
    نوشته‌ها
    69
    امتیاز
    845
    شهرت
    0
    304
    مترجم
    کار نوشتن قرارداد به پایان رسید.
    ریپر و فسیل با رضایت خاطر عقب نشستند و به نتیجه ی کار خود چشم دوختند.
    ابتدا پق پق و بعد از خنده ترکیدند
    بالاخره بعد این همه سال بی هیجان ، برای خودشان تفریحی جدید پیدا کرده بودند.
    هادی همچنان که روی صندلی گهواره ای اش لم داده بود ، برای اتمام کارشان ، بدون ذره ای تکان خوردن از سر جایش، به وسط کلبه ی فسیل طی الارض نمود.
    و از قضا، روی صندوق پوسیده ی فسیل ظاهر شد که آن را خرد و خاکشیر کرد.
    ریپر چشمش به دل و روده ی پخش شده ی صندوق افتاد و لبخندی شیطانی روی لبانش شکل گرفت .
    از شدت شرارت، گوشه ی چشمش میپرید.
    ریپی:" لازم شد یکم عجله کنیم . دیگه نمیتونم صبر کنم .فسیل گرامی، این قسمتو تو باید زحمتشو بکشی چون بعید میدونم هادی بخواد این بچه رو رو پاش بنشونه و ببره وسط بیابون ولش کنه"
    فسیل با تعجب نگاه ریپی را دنبال کرد و قالیچه ی پرنده ی لوله شده ی کپک گرفته اش را دد که زیر وسایل بیرون ریخته از صندوق افتاده بود.
    هادی بدون بروز اندکی هیجان گفت:" حالا واقعا ارزششو داره؟ چی باعث شد که این یکی رو انتخاب کنین ؟ این همه آدم، چرا گیر دادین به این یه تیکه پوست و استخون ؟ "
    ریپی با لبخند غیرخیرخواهانه ای پاسخش را میدهد:" برای یه تفریح کوتاه چیز بدی نیست. درضمن، به ظاهر سیب‌زمینی‌طورش نگاه نکن، گربه ی پیشگوی من هیچوقت اشتباه نمیکنه." و باز صدای وحشتناک رعد و برق خنده‌ی ریپی بود که الوارهای پوسیده‌ی خانه‌ی فسیل را تکاند.
    هادی هیچگونه هیجانی از خود نشان نداد، بنابراین ریپی مجبور شد خودش گربه‌ی دلبندش را به حضار معرفی کند.:" میدونم کنجکاوین با دوست کوچولوی من آشنا بشین، اسمش لیل..یعنی ...خیاره."
    آن دو نفر(هادی و فسیل) حرکت ناگهانی موجودی را زیر شنل ریپی تشخیص داند که از کمر ریپی بالا رفت و از زیر کلاهش بیرون آمدو هیس هیس کنان دندان هایش را نشان داد.
    ریپی :" هه هه هه بچه م از خیار بدش میاد."
    گربه با نارضایتی روی سر ریپی جا به جا شد.
    فسیل قرچ قروچ کنان کمرش را صاف کرد :"از آشنایی باهات خوشوقتم دوست عزیز. ظاهرا میتونی پیشگویی کنی، من فسیلم، و یکی از تخصصام در زمینه‌ی کده." چشمک کج و معوجی میزند و ادامه میدهد:" و البته که رازنگهدار خوبی هستم."
    هادی بدون گفتن هیچ حرفی ناپدید میشود.
    فسیل:" این دوستمون هم که همیشه سرش شلوغه. من عمادو با قالیچه م میبرم همونجایی که بار اول پیداش کردم ولش میکنم. تو هم یه ترتیبی بده قبل از اینکه بمیره یه نفر پیداش کنه."
    ریپی:" نگران نباش، خیار بهم گفته که کاروان پنیر تو راهه. تا کمتر از دو ساعت دیگه از اونجا رد میشن. اگه به خودت یه تکونی بدی و عجله کنی مشکلی پیش نمیاد."
    و اینگونه بود که در کمتر از دوساعت بعد، پنیر توده ی مچاله شده ی موجود فلک زده ای را در چند متری محل استراحتشان پیدا میکند.

    ببخشید که عاری از هرگونه طنزه مغزم حس طنزش نمیومد اصلا
    ویرایش توسط Niko : 2019/12/07 در ساعت 16:49 دلیل: تکمیل متن
    give me attitude , expect it back ten fold
    .
    I dont need a supernatural power
    just give me the ability of "letting go " (and not thinking too much)
  7. #1956
    تاریخ عضویت
    2013/08/23
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    495
    امتیاز
    97,773
    شهرت
    8
    3,651
    مدیر تایپ و اسکن
    نقل قول نوشته اصلی توسط alikh1377 نمایش پست ها
    بچه ها یه داستانی رو سایت بود به نام تاج داشت نوشته (البته یه مدت پیش فصل دهی متوقف شده بود) میشد الان رفتم دیدم موضوع حذف شده کسی خبر داره چی شده؟ یا نشونی چیزی از نویسنده دارین؟
    حذف شده چون قراره چاپ بشه
    ...though the truth me vary, this ship will carry out body safe to shore

    little talks - the monsters and men
  8. #1957
    تاریخ عضویت
    2014/02/03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    132
    امتیاز
    20,189
    شهرت
    0
    1,377
    کاربر انجمن
    سلامی دوباره....
    همزمان با انتقال عماد به وسط بیابان توسط قالیچه پرنده حضرت فسیل(از حضرت سلیمان کش رفته ولی خب داستانش طولانیه باشه برابعد )ریپر هم همزمان با پرواز کردن به چهارگوشه جهان و گرفتن جان های متعدد ارتباطی هم در اسکایپ با پنیر گرفته به این مضمون:
    اولش که پنیر جواب نمیداد...
    ریپر: دیگه انقد پررو شده که جواب نمیده؟؟حقشه چندتا ازون مدلای جدید قرص برنج هادیو بریزم توحلقش ابم ببندم روش ک بالاهم نتونه بیاره
    بعد از چندین بار بوق خوردن چهره صمغ‌گونه و ترسان و لرزان و خوابالو(در حد چشم کاسه خون و زیرچشم‌بادمجون و صورت بادکنکی) پنیر بر صفحه موبایل ریپر پدیدار گشت...
    ریپر که از عصبانیت لبه فال تاروت هایش را میجوید: بچه پررو شدی-
    که پنیر پرید وسط حرفش: غلط کردم منو نکش خواب بودم دیشب کاروان موتورش خراب شده بود تا خود صبح بیدار بودم بدبخت شدم همه جا بهم ریخته-
    ریپر حرف پنیر را کات کرده و با لحنی سرد جواب داد: مگه من پرسیدم "چرا"؟ بمن چه که اون کاروان لندهورت خراب شده؟؟وقتی با داس اسلایست کردم اتم هاتو تحویل هادی دادم تبدیل کنه به خامه ازت بعنوان موش ازمایشگاهی برا نمونه های جدید سم هاش استفاده کنه میفهمی باید سر بوق اول جواب بدی
    پنیر درحالی که از ترس رو به ماندگی و زردی میرفت و هرلحظه رگه های آبی کپکیش هم بیشتر میشد تته پته کنان و عاجزانه یک سری کلمات عذرخواهی سرهم میکرد که ریپر دوباره با بیحوصلگی گفت: انقد چرت و پرت‌ نباف فعلا لازمت دارم ولی اینو یادم میمونه...
    الانم حوصلتو ندارم بوی گند پنیرکتم داره حالمو بهم میزنه( ریپر بصورت ذاتی همچین امکاناتی رو داره ک بوی طرف روهم حس کنه) درنتیجه میرم سر اصل مطلب..‌‌.
    حدود یک یک ونیم ساعت دیگه وسط بیابون به یه جوون بیهوش با سرووضع افتضاح و سیب زمینی طور و لباسهای گونی مانند و تیپی همچون چنگال برعکس میرسی که باید جمعش کنی....اون قراره برده جدیدت بشه...مشتری شرکت فرحه( در واقع میشه FRH,فسیل،ریپر،هادی که برای سهولت در خوانش و همچنین گول زدن مخاطب(فرح:شادی) شده فرح)...بند اول قرار دادشم یه قسمتش بردگی توئه....یه نسخه از بند اول قرارداد رو برات میفرستم که بدونی باید چیکار کنی.
    و بعدهم بدون خداحافظی قطع کرد و نسخه ای از بند اول قرارداد رو فرستاد و همزمان هم با به صدا درامدن آلارم موبایلش که نشانه رسیدن مرگ بعدی در برنامه کاری اش(خودش که رئیس خودش نیست حقوق بگیره برنامشم رئیسش میچینه که تازگیا تنبل شده و خودش به گرفتن جون بقیه نمیرسه فقط کیسای خاص رو قبول میکنه...حالا پیداکنید رئیس ریپر را...راهنمایی:اون پایین تگ میشه)به گوشه ای دیگر پرواز کرده و پی بدبختیش میرود

    *یک-یک ساعت و نیم بعد پنیر توده ای لزج و بخارکننده را دروسط بیابان پیدا کرده،وی را به داخل کاروان اورده و در وان آب و یخ پرت میکند...
    توده لزج ناگهان بهوش امده و کم کم شکل سیبزمینی مانند عماد را بخود میگیرد و اون وسط مسطا ی شوک هیپوترمیم بهش دست میده که زباد مهم نیست....
    عماد تازه قصد داشت خود را از شوک جمع و جور کنه و بپرسه که کجاست که یک دفعه موجودی سبز رنگ که درحال کلف زدن یک قورباغه تیره بخت بود رویش پرید و به کتک زدنش مشغول شد.....


    خب دیگه انصافا بخوام بیشتر بنویسم کلا میشه چرت و پرت بافتن...
    باعرض شرمندگی بسیاار رسما بین خواب و بیداری نوشتم که صرفا داستان جلو بره و هیچ طنزی هم توش نیست
    افراد داستان: @sir m.h.e @ @Cyrus-The-Great @ @Percy Jackson @
    پنیرم نمیدونم چیه توسایت
    و بیبی یودا ^_^
    ویرایش توسط trouble : 2019/12/09 در ساعت 11:31
    [CENTER]ای اهل حرم میر و علمدار نیامد......
    سردار حسین سید و سالار نیامد.....
    [/CENTER]
  9. #1958
    تاریخ عضویت
    2019/07/26
    نوشته‌ها
    0
    امتیاز
    612
    شهرت
    0
    0
    کاربر انجمن
    جایی تو انجمن برای ارسال نقاشی هست آیا؟
  10. #1959
    تاریخ عضویت
    2016/08/19
    نوشته‌ها
    52
    امتیاز
    9,207
    شهرت
    0
    102
    کاربر انجمن
    پس از مدت ها دوری در اثر نادانی و ندانم کاری های ناشی از فشار زندگی
    دیدم نه دیگه جدی باید برگردم
    و در کمال تعجب(با توجه به این که الان همه پسوردا یادم رفته) در اولین تلاش وارد شدم
    خیلی خوشحالم
    (این کاملا عادیه که کلا منو نشناسید چون اون موقعی هم که بودم چندان صدام در نمیومد) به هر حال
    درود بر همگی
    دوستون
    دارم
    [CENTER][COLOR=#008080][SIZE=3][FONT=b mitra]رها کردیم خالق را
    گرفتاران ادیانیم!
    تعصب چیست در مذهب؟!
    مگر نه این که انسانیم؟!

    اگر روح خدا در ماست
    خدا گر مفرد و تنهاست
    ستیز پس برای چیست؟
    برای خودپرستی هاست...

    من از عقرب نمی ترسم
    ولی از نیش میترسم
    از آن گرگی که می پوشد
    لباس میش می ترسم

    سیمین بهبهانی[/FONT][/SIZE][/COLOR][/CENTER]
  11. #1960
    تاریخ عضویت
    2017/07/25
    نوشته‌ها
    122
    امتیاز
    8,460
    شهرت
    0
    107
    تایپیست
    سلام
    امروز سخن سایت رو خوندم که میگه پز کتاب های که خوانده اید را ندهید و...
    به نظرم بیشتر از اینکه بخوایم پز کتاب هایی رو خوندیم بدیم یا به اونهایی که نخوندیم فکر کنیم بهتره
    کتاب هایی رو که خوندیم مطالعه کنیم نکات مثبت و منفی رو در اون ها در بیاریم مقایسه کرده و سعی در اصلاح خودمان داشته باشیم
    کتاب خواندن صرف خواندن و حفظ شدن یا گذران وقت
    فایده ندارد
صفحه 196 از 197 نخست ... 96 146 186 194 195 196 197 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,951 تا 1,960 , از مجموع 1961

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 3
    آخرین نوشته: 2016/06/05, 16:58
  2. دزد ........ تاریخچه و نقد و بررسی
    توسط Paneer در انجمن بایگانی
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/03/13, 13:13
  3. شخصیت شناسی از روی تاریخ تولد - تست روانشناسی
    توسط بازی خور در انجمن بایگانی
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2013/12/11, 17:44
  4. پاسخ: 5
    آخرین نوشته: 2013/09/30, 18:25

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •