ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 4 1 2 3 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 37

موضوع: نوزاد

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت

    نوزاد


    مادر دو کودک، تنها از بیمارستان به سوی خانه ی پدرش می رفت. باحالی نزار، چشمانی پر اشک، قلبی مالامال از اندوه. سه ماهه باردار بود.
    ساعتی پیش پزشک با لبی خندان به او خبر باردار بودنش را داد.
    وقتی فهمید اندوهگین شد.او بچه ی دیگری نمی خواست.او این بچه را نمی خواست.
    همانطور که در اندیشه های افسرده ی خود غوطه ور بود پزشک با دقت به مانیتور سونوگرافی خیره شده بود.سپس به سوی مادر برگشت و گفت:
    - نوزاد خیلی لاغره.توی این چند ماه قرص خاصی خوردی؟
    مادر چند لحظه اندیشید سپس ناگهان بیاد آورد. از دو تجربه قبلیش می دانست بعضی از داروها را نباید تا قبل از سه ماهگی مصرف کرد. بعضی ها را نباید تا 6 ماهگی یا کمتر و بیشتر مصرف کرد.ولی اندکی از قرص ها را تا چند ساعت قبل از زایمان هم نباید خورد.
    بیاد آورد تقریبا یک ماه پیش، یعنی دو ماهگی نوزاد، قرصی را خورده بود که نباید حتی چند ساعت قبل از زایمان می خورد.
    وقتی پزشک فهمید اندوه به چهره اش دوید و گفت:
    - متاسفم.با این قرصی که مشا در دوماهگی مصر کردید احتمال اینکه نوزاد سالم بدنیا بیاد نزدیک به صفره.
    مادر بهت زده بود.انگار چیزی درونش شکسته. تا کنکون فرزندی سالم نمی خواست و حالا فرزندی معیوب...
    تا چند لحظه قبل تنها ناراحت بود که صاحب فرزندی ناخواسته شده ولی اینک درونش چیزی فرای اندوه بود...درد بود...تنفر بود...خشم بود...همه احساساتش متوجه کودک ناقصی که هرگز نخواسته بود...همان زمان تصمیمش را گرفت.
    او را سقط می کرد.سپس به سوی خانه ی پدرش راه افتاده بود.باید آن ها را مطلع می کرد.
    وقتی وارد خانه شد پدر و مادرش به استقبالش آمدند.از اینکه بعد از مدت ها دخترشان را می دیدند خوشحال بودند.
    افسوس، خوشحالیشان دیری نپایید.
    همه چیز را با چشمانی پر اشک برای پدر و مادرش بازگو کرد...سپس اشکانش را پاک کرد و با اراده ای راسخ گفت: سقطش می کنم.
    پدرش به سرعت برافروخته شد.بلند گفت:
    - به مرگ خودم قسم از نوه ی منو سقط کنی دیگه پدری نداری.عاقت می کنم.اون بچه الان دیگه یه تیکه گوشت نیست.یه انسانه.تو به چه حقی می خوای زندگیشو بگیری؟؟
    - بابا به این فک کردی اگه بدنیا بیاد همیشه یه عذاب بزرگ برای من و هادی هست؟ خودشم تا زمان مرگش عذاب می کشه. اینجوری خودشو هم راحت می کنم.
    - فریبا اگر سالم بود چی؟ بعدم زندگی اون انتخاب تو نیست.همون طور که زندگی تو انتخاب من نیست. اون بچه آدمه تو حق نداری براش انتخاب کنی. تو حق نداری حق زندگی رو ازش بگیری. به خاطر خودخواهی خودت حق نداری برای دیگرون انتخاب کنی.به خاطر چیزی که فک می کنی درسته نباید دیگرونو فدا کنی.فریبا قسم به مرگ خودم اگر اون بچه رو بکشی دیگه پدر نداری. دیگه توی این خونه جا نداری. من بچه ی قاتل نمی خوام. من بچه ای که نوزاد بکشه نمی خوام.
    مادر سخت در فشار بود. او پدرش را فدا نمی کرد. نه پدرش را بیشتر از خودش دوست داشت. بار دیگر تصمیم گرفت. ولی چگونه می خواست از کودکی معیوب مراقبت کند؟اگر نقض عضو داشت؟اگر عقب مانده بود؟با او چه می کرد؟چه آینده ای منتظر کودکش بود؟...ولی نه نمی توانست از پدرش بگذرد... هرگونه که شده از این فرزند با همه مشکلاتش مراقبت می کرد.
    زمانی که از خانه پدرش بیرون آمد اندوهگین نبود
    اندوهگین نبود چون می دانست اندوه تنها به نوزاد درون شکمش آسیب بیشتری می رساند. اندوهگین نبود چون یک نوزاد را نکشته بود. اندوهگین نبود چون پدرش را داشت.
    شوهرش که به خانه آمد همه چیز را برایش گفت. چهره ی اندهگین شوهر را می دید...نهایت غم...
    می دانست او هم می اندیشد با فرزندی معیوب چه کنند؟ چه آینده ای در پیش دارد؟
    ولی هر روز که می گذشت بر تصمیمش راسخ تر یم شد. هرگونه که بود او باید از فرزندش مراقبت می کرد.
    اشتباه خودش بود...نباید صورت مسئله را پاک کرد.باید به راه حل اندیشید.
    او از نوزادش مراقبت می کرد

    6 ماه بعد نوزاد بدنیا آمد...

    زشت...لاغر...ولی سالم... آن نوزاد... من بودم





    پ.ن:عاقا این رو به عنوان یه خاطره نخونید این یه داستانه
    ویرایش توسط smhmma : 2015/05/09 در ساعت 22:53
    :Its my family's house,Its my children's house




  2. #2
    تاریخ عضویت
    2013/08/04
    محل سکونت
    اصفهان
    نوشته‌ها
    202
    امتیاز
    20,459
    شهرت
    0
    1,459
    ویراستار
    آخیییییییی
    الان گریم میگیره
    اخرش خیلی بد بود ک گف اون من بودم

    مرسی(:
    I played solider, you played king
    Struck me down when I kissed that ring
    You lost that right to hold that crown
    I built you up, but you let me down
    So when you fall, I'll take my turn
    And fan the flames as your blazes burn

    Burn It Down
    Linkin Park

  3. #3
    تاریخ عضویت
    2014/07/20
    نوشته‌ها
    47
    امتیاز
    13,521
    شهرت
    0
    228
    کاربر انجمن
    بابابزرگگگگگگگگگگگگگگگگگگ گ یعنی زشتیییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی
    واییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییی

    خوب بود
    خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خ
    [FONT=comic sans ms][SIZE=5][COLOR=#4b0082]​wizard girl[/COLOR][/SIZE][/FONT]
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2012/08/21
    محل سکونت
    ...
    نوشته‌ها
    404
    امتیاز
    7,066
    شهرت
    0
    2,567
    مدیر ارشد
    خاطره ی راستشو بگم.شیرینی نیست و عمیقا متاسفم...مطمئنا خودتم نمیخوای در موردش نظری داده بشه..ولی به نظر داری بی انصافی میکنی ...تو جای آدمای اون لحظه نیستی..منم جای تو نیستم ...ولی هرچقدر ممکنه من اشتباه کنم تو ام اشتباه میکنی...یه مادر عزیز ترین چیز بچشه..حالا اولش عزیز باشه یا نه..ولی بعدا میشه..ببخشید اگه زیادی حرف زدم...در مورد قلمت خیلب خوبه و بیانش ...ساده..صمیمی و از دل براومدس..ولی یکم کاش روی تصویر سازی و توصیف حالات و صحنه ها کار کنی..اگه منظورت نوشتن یه خاطره یا داستان بود..یه خاطره نیازی به آرایه و پیچ و خم های ادبی زیاد نداره ..ولی یه داستان یا اثر خیلی مهمه همونطور که خودت میدونی...بر داشت من یا خاطره بود با توجه به خود این ماجرا البته...ولی اگه این خاطره رو به صورت داستان خواستی ارائه بدی..کاش یکم رو اون حالات...توصیف..صحنه..مکالمه ها..بیشتر کار کنی ...و یکم سرعتت بالا بوده..سریع رد شدی...ولی در کل صمیمیانه و احساسی و زیباست...و اینایی که گفتم به نظر من از خیلی خوبی که الان هست تبدیل به عالیش میکنه...و واقعا قلم زیبایی داری..من یکی که خوشم اومد..البته نه از خاطره و ...نه از شیوه ی تفکر نویسندش..
    در پس هر تاریکی نوریست ، نوید روشنایی

    آنگاه که سرنوشتم تغییر کند

    من آن را دوباره خواهم ساخت ؛ با قدرتم

    چرا که قدرت از آن من است

    آنگاه که درهای سرنوشت بسته شوند

    تنها من محرم خواهم بود

    ای دست های ناپیدای سرنوشت

    من شمارا به مبارزه میطلبم
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2012/10/25
    محل سکونت
    TEHRAN
    نوشته‌ها
    1,008
    امتیاز
    79,128
    شهرت
    6
    6,254
    مدیر بازنشسته
    نمی دونم یه حالت عجیبی داشت
    خدا بگم چی کارت نکنه که کلا همون اول ناراحتم کردی با این مثلا داستان کوتاه
    چند لحظه ای فقط فکر می‌کردم خودت رو می گی. تا حالا هیچ متنی انقدر غمگینم نکرده بود
    با این حال خیلی زیبا نوشتی آورین؛ ولی الان آرزو می کنم کاش کلا نخونده بودمش
    روزم خراب شد
    دستت درد نکنه به هر حال زمحت کشیدی
    ThundeRam
    Fire and Blood
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2015/04/07
    نوشته‌ها
    40
    امتیاز
    4,171
    شهرت
    0
    215
    کاربر انجمن
    سلام سید.
    خوشبختانه داستان بود. داستان کوتاه.
    اصولا تعریف داستان کوتاه با وجود بحران و بی نظمی گره خورده و داستان تو دقیقا این مورد رو داشت. اون هم به شدیدترین نوع خودش.
    یه خانم که دوتا بچه داره و بچه ی سوم رو نمی خواد. بعد اما بحران یه کم فروکش می کنه. چون چیزی توی داستان اتفاق میافته که دختر رو از سر در گمی بیرون میاره و این اتفاقیه که بچه رو با احتمال ناقص بودن مستحق سقط شدن می کنه.
    اما خوبی داستان اینجاست که این بحران همین طور آروم سراشیبی رو طی نمی کنه تا داستان تموم شه. باز یه شک داریم و یه تشدید بحران. پدری میاد وسط که با وجود این اتفاقات جلوی دختر وایمیسته و می گه تو حق نداری سقط کنی. این دوباره بحران رو به داستان بر می گردونه حتی قوی تر از بحرام ابتدای داستان و آفرین به این بحران سازی.

    خب تا اینجا نظم داستان به هم خورده و بحران ایجاد شده. حالا داستان باید وار فاز دوم که مهمترین فازش بشه و گره گشایی کنه. بحران رو حل کنه یا به صورت تلخ یا به صورت شیرین یا دو پهلو. داستان دقیقا اینجا نابود می شه.
    یعنی داستان تو اینجا تازه بستر پیدا کرده برای تعریف شدن. بحران ساخته می شه تا خواننده همراه داستانت بشه و تو دقیقا وقتی بحران رو ساختی داستان رو رها می کنی و می گی شیش ماه بعد. بدترین اتفاق ممکن توی داستانت افتاد و به نظرم همچین بحران سازی خوبی رو با این پایان و گره گشایی بسیار بسیار بد خراب کردی.

    در آخر اینکه قلم روونی داری اما روی گره گشایی باید به شدت کار کنی.
    در امان خدا و دست خدا همراهت سید عزیز.
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2015/03/02
    نوشته‌ها
    66
    امتیاز
    3,039
    شهرت
    0
    512
    کاربر انجمن
    خیلی خوب بود بابابزرگ دمت گرم
    [CENTER][COLOR=#008000]انسان هم میتواند [COLOR=#ff0000][B]دایره[/B][/COLOR] باشد و هم [COLOR=#ff0000][B]خط راست[/B][/COLOR] . انتخاب با خودتان هست :

    [B]تا ابد دور خودتان بچرخید یا تا بینهایت ادامه بدهید...[/B][/COLOR][/CENTER]
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ginny نمایش پست ها
    آخیییییییی
    الان گریم میگیره
    اخرش خیلی بد بود ک گف اون من بودم

    مرسی(:
    بابا جان به عنوان داستان بخونیدش نه به عنوان یه خاطره
    تازه کلی قسمت جالب دیگم داشت حذف کردم گریتون بیشتر نشه
    البته شاید بنا به نقد محمد فائزی فرد یکمی تغییرش بدم.عوضش کنم

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط wizard girl نمایش پست ها
    بابابزرگگگگگگگگگگگگگگگگگگ گ یعنی زشتیییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی
    واییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییی

    خوب بود
    خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خ
    خخخخخخخخخخخخخ
    عاقا یعنی مهم ترین قسمتش زشتی منه؟؟؟نخیر زشت نیستم
    حداقل مردم که می گن خوشقیافم ولی خب خودم فک می کنم معمولیم
    :Its my family's house,Its my children's house




  9. #9
    تاریخ عضویت
    2013/08/04
    محل سکونت
    اصفهان
    نوشته‌ها
    202
    امتیاز
    20,459
    شهرت
    0
    1,459
    ویراستار
    نقل قول نوشته اصلی توسط VaHiD.KiA نمایش پست ها
    خاطره ی راستشو بگم.شیرینی نیست و عمیقا متاسفم...مطمئنا خودتم نمیخوای در موردش نظری داده بشه..ولی به نظر داری بی انصافی میکنی ...تو جای آدمای اون لحظه نیستی..منم جای تو نیستم ...ولی هرچقدر ممکنه من اشتباه کنم تو ام اشتباه میکنی...یه مادر عزیز ترین چیز بچشه..حالا اولش عزیز باشه یا نه..ولی بعدا میشه..ببخشید اگه زیادی حرف زدم...در مورد قلمت خیلب خوبه و بیانش ...ساده..صمیمی و از دل براومدس..ولی یکم کاش روی تصویر سازی و توصیف حالات و صحنه ها کار کنی..اگه منظورت نوشتن یه خاطره یا داستان بود..یه خاطره نیازی به آرایه و پیچ و خم های ادبی زیاد نداره ..ولی یه داستان یا اثر خیلی مهمه همونطور که خودت میدونی...بر داشت من یا خاطره بود با توجه به خود این ماجرا البته...ولی اگه این خاطره رو به صورت داستان خواستی ارائه بدی..کاش یکم رو اون حالات...توصیف..صحنه..مکالمه ها..بیشتر کار کنی ...و یکم سرعتت بالا بوده..سریع رد شدی...ولی در کل صمیمیانه و احساسی و زیباست...و اینایی که گفتم به نظر من از خیلی خوبی که الان هست تبدیل به عالیش میکنه...و واقعا قلم زیبایی داری..من یکی که خوشم اومد..البته نه از خاطره و ...نه از شیوه ی تفکر نویسندش..
    عاقا من یچیزی میگم میدونم چرت و پرته و از لحاظ ادبی کلا غیر منطقیه اما عقلانیه
    نگا کن. داستان داره توسط پسر سوم تعریف میشه دیگ. خو اون موقع ک اونجا نبوده. ینی بوده ها... ولی نبوده اینا هم یه تیکه هایی از چیزاییه ک بهش گفتن.. عاقا راس میگم نخندیییییییییین
    I played solider, you played king
    Struck me down when I kissed that ring
    You lost that right to hold that crown
    I built you up, but you let me down
    So when you fall, I'll take my turn
    And fan the flames as your blazes burn

    Burn It Down
    Linkin Park

  10. #10
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط VaHiD.KiA نمایش پست ها
    خاطره ی راستشو بگم.شیرینی نیست و عمیقا متاسفم...مطمئنا خودتم نمیخوای در موردش نظری داده بشه..ولی به نظر داری بی انصافی میکنی ...تو جای آدمای اون لحظه نیستی..منم جای تو نیستم ...ولی هرچقدر ممکنه من اشتباه کنم تو ام اشتباه میکنی...یه مادر عزیز ترین چیز بچشه..حالا اولش عزیز باشه یا نه..ولی بعدا میشه..ببخشید اگه زیادی حرف زدم...در مورد قلمت خیلب خوبه و بیانش ...ساده..صمیمی و از دل براومدس..ولی یکم کاش روی تصویر سازی و توصیف حالات و صحنه ها کار کنی..اگه منظورت نوشتن یه خاطره یا داستان بود..یه خاطره نیازی به آرایه و پیچ و خم های ادبی زیاد نداره ..ولی یه داستان یا اثر خیلی مهمه همونطور که خودت میدونی...بر داشت من یا خاطره بود با توجه به خود این ماجرا البته...ولی اگه این خاطره رو به صورت داستان خواستی ارائه بدی..کاش یکم رو اون حالات...توصیف..صحنه..مکالمه ها..بیشتر کار کنی ...و یکم سرعتت بالا بوده..سریع رد شدی...ولی در کل صمیمیانه و احساسی و زیباست...و اینایی که گفتم به نظر من از خیلی خوبی که الان هست تبدیل به عالیش میکنه...و واقعا قلم زیبایی داری..من یکی که خوشم اومد..البته نه از خاطره و ...نه از شیوه ی تفکر نویسندش..
    عاقا شما خیلی جدی گرفتینشا
    به جای اینکه نتیجه اخلاقی رو دریابید رفتید توی بحر چیز دیگه ای
    همچنین به عنوان زندگی من بهش نگاه نکن به عنوان داستان بهش نگاه بکن.
    درمورد سقط جنینهر روزه در دنیا تعداد بسیار زیادی جنین سقط می شن.خیلی زیاد.خیلی خیلی زیاد.توی ایران هم امارش کم نیست هرچند از خیلی جاها کمتره.حرف من چیز دیگری بود.حق زندگی

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط PLUTO نمایش پست ها
    نمی دونم یه حالت عجیبی داشت
    خدا بگم چی کارت نکنه که کلا همون اول ناراحتم کردی با این مثلا داستان کوتاه
    چند لحظه ای فقط فکر می‌کردم خودت رو می گی. تا حالا هیچ متنی انقدر غمگینم نکرده بود
    با این حال خیلی زیبا نوشتی آورین؛ ولی الان آرزو می کنم کاش کلا نخونده بودمش
    روزم خراب شد
    دستت درد نکنه به هر حال زمحت کشیدی
    من اولش یه ناامیدی دادم
    و در اخر یه امید
    چرا اینو نگرفتید؟؟؟
    اون نوزاد الان شده یه جوان.الان دیگه کسی قصد کشتنش رو نداره.الان دیگه یه زندگی داره.الان دیگه شادی داره.دوستانی داره و... چرا امید رو داخلش ندیدی؟؟؟
    ممنون



    همچنین بابا محض رضای خدا یکیتون نتیجه اخلاقیشو فهمید؟؟؟؟

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط sandermon نمایش پست ها
    سلام سید.
    خوشبختانه داستان بود. داستان کوتاه.
    اصولا تعریف داستان کوتاه با وجود بحران و بی نظمی گره خورده و داستان تو دقیقا این مورد رو داشت. اون هم به شدیدترین نوع خودش.
    یه خانم که دوتا بچه داره و بچه ی سوم رو نمی خواد. بعد اما بحران یه کم فروکش می کنه. چون چیزی توی داستان اتفاق میافته که دختر رو از سر در گمی بیرون میاره و این اتفاقیه که بچه رو با احتمال ناقص بودن مستحق سقط شدن می کنه.
    اما خوبی داستان اینجاست که این بحران همین طور آروم سراشیبی رو طی نمی کنه تا داستان تموم شه. باز یه شک داریم و یه تشدید بحران. پدری میاد وسط که با وجود این اتفاقات جلوی دختر وایمیسته و می گه تو حق نداری سقط کنی. این دوباره بحران رو به داستان بر می گردونه حتی قوی تر از بحرام ابتدای داستان و آفرین به این بحران سازی.

    خب تا اینجا نظم داستان به هم خورده و بحران ایجاد شده. حالا داستان باید وار فاز دوم که مهمترین فازش بشه و گره گشایی کنه. بحران رو حل کنه یا به صورت تلخ یا به صورت شیرین یا دو پهلو. داستان دقیقا اینجا نابود می شه.
    یعنی داستان تو اینجا تازه بستر پیدا کرده برای تعریف شدن. بحران ساخته می شه تا خواننده همراه داستانت بشه و تو دقیقا وقتی بحران رو ساختی داستان رو رها می کنی و می گی شیش ماه بعد. بدترین اتفاق ممکن توی داستانت افتاد و به نظرم همچین بحران سازی خوبی رو با این پایان و گره گشایی بسیار بسیار بد خراب کردی.

    در آخر اینکه قلم روونی داری اما روی گره گشایی باید به شدت کار کنی.
    در امان خدا و دست خدا همراهت سید عزیز.
    عاقا یعنی اون داستان واره قبلی بدبختانه بود؟؟؟
    والا من تعریفا رو نمی دونم و براساس اینکه ایا خودم ازش لذت می برم یا اینکه بهم درسی می ده درمورد داستان ها می گم.وگرنه بحران و گره گشایی و اینا بلد نیستم
    عوض کردم داستان رو بخون ببین می پسندی؟؟

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط hana.asadi نمایش پست ها
    خیلی خوب بود بابابزرگ دمت گرم
    ممنون حنانه
    :Its my family's house,Its my children's house




صفحه 1 از 4 1 2 3 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 37

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2015/09/29, 21:04
  2. کارگاه نقد | آموزش نقد
    توسط Nari در انجمن بایگانی
    پاسخ: 9
    آخرین نوشته: 2015/09/27, 17:21
  3. پاسخ: 1
    آخرین نوشته: 2015/09/25, 15:16
  4. من دارم میرم آموزشی(سهراب)
    توسط Mr.Sohrab در انجمن پاتوق گپ
    پاسخ: 15
    آخرین نوشته: 2014/02/17, 21:05
  5. اموزش موشن گرافیک با افتر افکت
    توسط youra در انجمن بایگانی
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2012/10/31, 12:28

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •