ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 2 از 4 نخست 1 2 3 4 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 37

موضوع: نوزاد

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت

    نوزاد


    مادر دو کودک، تنها از بیمارستان به سوی خانه ی پدرش می رفت. باحالی نزار، چشمانی پر اشک، قلبی مالامال از اندوه. سه ماهه باردار بود.
    ساعتی پیش پزشک با لبی خندان به او خبر باردار بودنش را داد.
    وقتی فهمید اندوهگین شد.او بچه ی دیگری نمی خواست.او این بچه را نمی خواست.
    همانطور که در اندیشه های افسرده ی خود غوطه ور بود پزشک با دقت به مانیتور سونوگرافی خیره شده بود.سپس به سوی مادر برگشت و گفت:
    - نوزاد خیلی لاغره.توی این چند ماه قرص خاصی خوردی؟
    مادر چند لحظه اندیشید سپس ناگهان بیاد آورد. از دو تجربه قبلیش می دانست بعضی از داروها را نباید تا قبل از سه ماهگی مصرف کرد. بعضی ها را نباید تا 6 ماهگی یا کمتر و بیشتر مصرف کرد.ولی اندکی از قرص ها را تا چند ساعت قبل از زایمان هم نباید خورد.
    بیاد آورد تقریبا یک ماه پیش، یعنی دو ماهگی نوزاد، قرصی را خورده بود که نباید حتی چند ساعت قبل از زایمان می خورد.
    وقتی پزشک فهمید اندوه به چهره اش دوید و گفت:
    - متاسفم.با این قرصی که مشا در دوماهگی مصر کردید احتمال اینکه نوزاد سالم بدنیا بیاد نزدیک به صفره.
    مادر بهت زده بود.انگار چیزی درونش شکسته. تا کنکون فرزندی سالم نمی خواست و حالا فرزندی معیوب...
    تا چند لحظه قبل تنها ناراحت بود که صاحب فرزندی ناخواسته شده ولی اینک درونش چیزی فرای اندوه بود...درد بود...تنفر بود...خشم بود...همه احساساتش متوجه کودک ناقصی که هرگز نخواسته بود...همان زمان تصمیمش را گرفت.
    او را سقط می کرد.سپس به سوی خانه ی پدرش راه افتاده بود.باید آن ها را مطلع می کرد.
    وقتی وارد خانه شد پدر و مادرش به استقبالش آمدند.از اینکه بعد از مدت ها دخترشان را می دیدند خوشحال بودند.
    افسوس، خوشحالیشان دیری نپایید.
    همه چیز را با چشمانی پر اشک برای پدر و مادرش بازگو کرد...سپس اشکانش را پاک کرد و با اراده ای راسخ گفت: سقطش می کنم.
    پدرش به سرعت برافروخته شد.بلند گفت:
    - به مرگ خودم قسم از نوه ی منو سقط کنی دیگه پدری نداری.عاقت می کنم.اون بچه الان دیگه یه تیکه گوشت نیست.یه انسانه.تو به چه حقی می خوای زندگیشو بگیری؟؟
    - بابا به این فک کردی اگه بدنیا بیاد همیشه یه عذاب بزرگ برای من و هادی هست؟ خودشم تا زمان مرگش عذاب می کشه. اینجوری خودشو هم راحت می کنم.
    - فریبا اگر سالم بود چی؟ بعدم زندگی اون انتخاب تو نیست.همون طور که زندگی تو انتخاب من نیست. اون بچه آدمه تو حق نداری براش انتخاب کنی. تو حق نداری حق زندگی رو ازش بگیری. به خاطر خودخواهی خودت حق نداری برای دیگرون انتخاب کنی.به خاطر چیزی که فک می کنی درسته نباید دیگرونو فدا کنی.فریبا قسم به مرگ خودم اگر اون بچه رو بکشی دیگه پدر نداری. دیگه توی این خونه جا نداری. من بچه ی قاتل نمی خوام. من بچه ای که نوزاد بکشه نمی خوام.
    مادر سخت در فشار بود. او پدرش را فدا نمی کرد. نه پدرش را بیشتر از خودش دوست داشت. بار دیگر تصمیم گرفت. ولی چگونه می خواست از کودکی معیوب مراقبت کند؟اگر نقض عضو داشت؟اگر عقب مانده بود؟با او چه می کرد؟چه آینده ای منتظر کودکش بود؟...ولی نه نمی توانست از پدرش بگذرد... هرگونه که شده از این فرزند با همه مشکلاتش مراقبت می کرد.
    زمانی که از خانه پدرش بیرون آمد اندوهگین نبود
    اندوهگین نبود چون می دانست اندوه تنها به نوزاد درون شکمش آسیب بیشتری می رساند. اندوهگین نبود چون یک نوزاد را نکشته بود. اندوهگین نبود چون پدرش را داشت.
    شوهرش که به خانه آمد همه چیز را برایش گفت. چهره ی اندهگین شوهر را می دید...نهایت غم...
    می دانست او هم می اندیشد با فرزندی معیوب چه کنند؟ چه آینده ای در پیش دارد؟
    ولی هر روز که می گذشت بر تصمیمش راسخ تر یم شد. هرگونه که بود او باید از فرزندش مراقبت می کرد.
    اشتباه خودش بود...نباید صورت مسئله را پاک کرد.باید به راه حل اندیشید.
    او از نوزادش مراقبت می کرد

    6 ماه بعد نوزاد بدنیا آمد...

    زشت...لاغر...ولی سالم... آن نوزاد... من بودم





    پ.ن:عاقا این رو به عنوان یه خاطره نخونید این یه داستانه
    ویرایش توسط smhmma : 2015/05/09 در ساعت 22:53
    :Its my family's house,Its my children's house




  2. #11
    تاریخ عضویت
    2012/10/25
    محل سکونت
    TEHRAN
    نوشته‌ها
    1,008
    امتیاز
    79,128
    شهرت
    6
    6,254
    مدیر بازنشسته
    نقل قول نوشته اصلی توسط smhmma نمایش پست ها

    من اولش یه ناامیدی دادم
    و در اخر یه امید
    چرا اینو نگرفتید؟؟؟
    اون نوزاد الان شده یه جوان.الان دیگه کسی قصد کشتنش رو نداره.الان دیگه یه زندگی داره.الان دیگه شادی داره.دوستانی داره و... چرا امید رو داخلش ندیدی؟؟؟
    ممنون



    همچنین بابا محض رضای خدا یکیتون نتیجه اخلاقیشو فهمید؟؟؟؟
    خب برای نتیجه گرفتن باید یه طوری برسونی لپ مطلبو
    منی که تا حالا هیچوقت گریه نکردم و فقط دیدم تار شده؛ نزدیک بود بزنم زیرش
    اون احساس بیشتر از نتیجش برام ارزش داشت
    ThundeRam
    Fire and Blood
  3. #12
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ginny نمایش پست ها
    عاقا من یچیزی میگم میدونم چرت و پرته و از لحاظ ادبی کلا غیر منطقیه اما عقلانیه
    نگا کن. داستان داره توسط پسر سوم تعریف میشه دیگ. خو اون موقع ک اونجا نبوده. ینی بوده ها... ولی نبوده اینا هم یه تیکه هایی از چیزاییه ک بهش گفتن.. عاقا راس میگم نخندیییییییییین
    خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
    عاقا شما فک نکنید این یه خاطره هست.به عنوان یه داستان بهش فکر کنید

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط PLUTO نمایش پست ها
    خب برای نتیجه گرفتن باید یه طوری برسونی لپ مطلبو
    منی که تا حالا هیچوقت گریه نکردم و فقط دیدم تار شده؛ نزدیک بود بزنم زیرش
    اون احساس بیشتر از نتیجش برام ارزش داشت
    خخخخخخخخخخخخخ اخی چقدر دردناک
    عاقا فک نمی کردم اینقدر غمگین باشه.
    یادم باشه مکمل داستان رو هم بزارم اون موقع حتما اشکت در میاد چون اشک خودم که بدجوری دراومد.
    یعنی دقیقا داغون شدما
    ولی خب مکملشو خیلی خیلی دوس دارم واقعا به نظرم قشنگه هرچند کوتاهه

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نتیجه ی داستان هم درمورد سقط جنینه
    به این فکر کنید که در جهان بسیاری از مادران صرفا چون فرزندشون رو نمی خوان اونا رو سقط می کنن
    اونم به طور قانونی
    هر روز نوزاد های زیادی کشته میشن
    آیا واقعا مادر ها و پدر ها حقی در مورد زندگی فرزندانشون دارن
    آیا واقعا حق دارن حق زندگی رو از فرزندشون بگیرن؟؟ایا حق دارن حق انتخاب رو بگیرن؟؟
    حتی اگر فکر کنن به صلاحه بچه هست ولی ایا حق دارن به جای اونا تصمیم بگیرن؟؟
    این عدالته؟؟
    و در این داستان اگر مادر بنا بر این تفکر که بچه ناقصه و زجر می کشه فرزند رو می کشت چی میشد؟؟یه بچه ی سالم رو نکشته بود؟؟یک نوزاد؟؟
    بازم نتیجه اخلاقی داره
    :Its my family's house,Its my children's house




  4. #13
    تاریخ عضویت
    2014/07/10
    نوشته‌ها
    223
    امتیاز
    11,600
    شهرت
    0
    1,117
    مترجم
    سلام خوب مینویسی
    فقط یه چیزی اون تیکه هه که پدره میگه این کارو نکن بعد این شاد میره بیرون خیلی داستانو خراب کرد. احساس سقوط آزاد بهم دست داد.
    خخخخخخخخخ محمدحسین یه کم خودتو تحویل بگیر. جوان برومند و مایه یمباهات پدرو ومادر.خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
  5. #14
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط the ship نمایش پست ها
    سلام خوب مینویسی
    فقط یه چیزی اون تیکه هه که پدره میگه این کارو نکن بعد این شاد میره بیرون خیلی داستانو خراب کرد. احساس سقوط آزاد بهم دست داد.
    خخخخخخخخخ محمدحسین یه کم خودتو تحویل بگیر. جوان برومند و مایه یمباهات پدرو ومادر.خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
    به جون ننم داستانه
    اصلا منو اون پسره حساب نکنید
    اون قسمت شاد رو هم درست کردم
    الان شده اندوهگین نبود
    الان با این خوب بودت داغونم کردی معنای دقیق پشیمونم که خوندم داشت
    ویرایش توسط smhmma : 2015/05/09 در ساعت 22:52
    :Its my family's house,Its my children's house




  6. #15
    تاریخ عضویت
    2015/04/07
    نوشته‌ها
    40
    امتیاز
    4,171
    شهرت
    0
    215
    کاربر انجمن
    سلام مجدد.

    عاقا یعنی اون داستان واره قبلی بدبختانه بود؟؟؟
    والا من تعریفا رو نمی دونم و براساس اینکه ایا خودم ازش لذت می برم یا اینکه بهم درسی می ده درمورد داستان ها می گم.وگرنه بحران و گره گشایی و اینا بلد نیستم
    عوض کردم داستان رو بخون ببین می پسندی؟؟
    نه آقا این چه حرفیه. می گم خوشبختانه، چون من بهتر می تونم در مورد داستان نظر بدم و دوست دارم ملت داستان بنویسن که نظر بدم.خخخ/ مثلا شما دلنوشته بنویسی خب من بیام چی بگم؟ دی:
    در مورد تعریف و اینا. اگه می خوای حرفه ای داستان بنویسی که تا حدودی کمکت می کنه. البته نری دنبالشم اون خودش میاد دنبالت و یه آدم مریض مث من میاد و بیخ خرت رو می گیره و به زور تعریف به خوردت می ده. دی:
    جدا از شوخی. خب آقا اتفاقا راه درستی رو در پیش گرفتی. در واقع اصل هنر همینه. لدت بردن و انتقال معنی. و اگه مخاطبت لذت ببره طبیعتا تو کارت رو درست انجام دادی. خودت هم مهمی ها اما نه به اندازه ی مخاطبت. الانم تو این تاپیک بیشتر نظرها مثبت بوده و ساختار کار رو پسندیدن در نتیجه می تونی روی همین ساختار حداقل بخشی از مخاطبینت رو راضی نگه داری.

    خب اما تغییری که دادی.
    ببین سید ما توی داستان های کلاسیک و داستان هایی که به سنت کلاسیک و غیره بر می گردن یه بدنه داریم که بنده ی داستانه. و این بدنه از سه جز تشکیل شده.
    گشایش(ایتدا)+ گسترش یا پرده ی میانی(وسط داستان)+ گره گشایی(انتهای داستان)
    گشایش اصولا برای اینه که مخاطب رو همراه خودت کنی. اوضاع اولیه و قبل از بحران رو بیان کنی و معرفی کنی حتی. این بخش رو خوب انجام دادی. یه مادری که دو تا بچه داره و داره می ره بیمارستان.
    اصولا انتهای گشایش، گره یا بحران وارد داستان می شه. و این اتفاق افتاده تو داستانت. اینکه مادره نمی خواد بچه ی سوم رو.
    حالا از اینجا پرده ی سوم شروع می شه. بحرانی که ساختی توش گسترش پیدا می کنه. بست داده می شه. خواننده باش آشنا می شه و همراه و باید مخاطب رو با شخصیتت همراه کنی. همزارد پنداری و اینا. خب اینجا ذلستانت تا وسط راه خوب میاد اما یه دفه عقیم می شه.
    بحران رو شروع کردی اما درست وقتی که بحران به حد نهاییش رسیده و حالا وقت گسترش و نشون دادن اون کشمکش درونی و بیرونی مادره، داستان رو ول کردی.
    ما اصلا نمی فهمیم مادر با این مسئله چطور کنار میاد. نمی دونیم وجدانش در چه حاله. شوهرش چه نظری داره. بدختی های داشتن یه بچه ی معلول رو به ما نشون ندادی که به مادره حق هم بدیم و بین دو راهی بمونیم واقعا. نشون ندادی بین دو راهی موندنای مادر رو و در نهایت همه ی این نکات که می تونست داستانت رو یه چیز خفن کگنه رو رها کردی.
    عملا پرده ی دومت ناقصه.

    توی پرده ی سوم که باید گره گشایی صورت بگیره. باز نقص داریم. بخشی از گره گشایی همون کش مکش های مادر با خودشه همون درگیری های درونی و در نهایت تصمیم گیری. تصمیم گیری چیز سختیه سید و من خواننده دوست دارم بدونم چرا مادر تصمیم گرفت حفظش کنه بچه رو. و تو باز این لذت رو از من دریغ کردی و یه راست رفتی ته ته پرده ی سوم که نشون دادن داستانیه که به سر انجام رسیده.


    این بخشی که الان اضافه کردی هیچی به پرده ها و قسمتای مختلف اضافه نکرد. فقط تشریح همون بند آخر بود. شاید حتی به واسطه ی طولانی شدن بخش نهایی. تاثیر اون جمله ی کوتاه« و اون من بودم» رو از بین بردی.

    در آخر اینکه هر طور لذت می بری و می بینی بقیه لذت می برن بنویس. منتقد ها اصولا بر اساس تجارب پیشینیان صحبت می کنن و ممکنه چرت بگن حتی. تصمیم گیرنده تویی.

    در امان خدا.
  7. #16
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط sandermon نمایش پست ها
    سلام مجدد.



    نه آقا این چه حرفیه. می گم خوشبختانه، چون من بهتر می تونم در مورد داستان نظر بدم و دوست دارم ملت داستان بنویسن که نظر بدم.خخخ/ مثلا شما دلنوشته بنویسی خب من بیام چی بگم؟ دی:
    در مورد تعریف و اینا. اگه می خوای حرفه ای داستان بنویسی که تا حدودی کمکت می کنه. البته نری دنبالشم اون خودش میاد دنبالت و یه آدم مریض مث من میاد و بیخ خرت رو می گیره و به زور تعریف به خوردت می ده. دی:
    جدا از شوخی. خب آقا اتفاقا راه درستی رو در پیش گرفتی. در واقع اصل هنر همینه. لدت بردن و انتقال معنی. و اگه مخاطبت لذت ببره طبیعتا تو کارت رو درست انجام دادی. خودت هم مهمی ها اما نه به اندازه ی مخاطبت. الانم تو این تاپیک بیشتر نظرها مثبت بوده و ساختار کار رو پسندیدن در نتیجه می تونی روی همین ساختار حداقل بخشی از مخاطبینت رو راضی نگه داری.

    خب اما تغییری که دادی.
    ببین سید ما توی داستان های کلاسیک و داستان هایی که به سنت کلاسیک و غیره بر می گردن یه بدنه داریم که بنده ی داستانه. و این بدنه از سه جز تشکیل شده.
    گشایش(ایتدا)+ گسترش یا پرده ی میانی(وسط داستان)+ گره گشایی(انتهای داستان)
    گشایش اصولا برای اینه که مخاطب رو همراه خودت کنی. اوضاع اولیه و قبل از بحران رو بیان کنی و معرفی کنی حتی. این بخش رو خوب انجام دادی. یه مادری که دو تا بچه داره و داره می ره بیمارستان.
    اصولا انتهای گشایش، گره یا بحران وارد داستان می شه. و این اتفاق افتاده تو داستانت. اینکه مادره نمی خواد بچه ی سوم رو.
    حالا از اینجا پرده ی سوم شروع می شه. بحرانی که ساختی توش گسترش پیدا می کنه. بست داده می شه. خواننده باش آشنا می شه و همراه و باید مخاطب رو با شخصیتت همراه کنی. همزارد پنداری و اینا. خب اینجا ذلستانت تا وسط راه خوب میاد اما یه دفه عقیم می شه.
    بحران رو شروع کردی اما درست وقتی که بحران به حد نهاییش رسیده و حالا وقت گسترش و نشون دادن اون کشمکش درونی و بیرونی مادره، داستان رو ول کردی.
    ما اصلا نمی فهمیم مادر با این مسئله چطور کنار میاد. نمی دونیم وجدانش در چه حاله. شوهرش چه نظری داره. بدختی های داشتن یه بچه ی معلول رو به ما نشون ندادی که به مادره حق هم بدیم و بین دو راهی بمونیم واقعا. نشون ندادی بین دو راهی موندنای مادر رو و در نهایت همه ی این نکات که می تونست داستانت رو یه چیز خفن کگنه رو رها کردی.
    عملا پرده ی دومت ناقصه.

    توی پرده ی سوم که باید گره گشایی صورت بگیره. باز نقص داریم. بخشی از گره گشایی همون کش مکش های مادر با خودشه همون درگیری های درونی و در نهایت تصمیم گیری. تصمیم گیری چیز سختیه سید و من خواننده دوست دارم بدونم چرا مادر تصمیم گرفت حفظش کنه بچه رو. و تو باز این لذت رو از من دریغ کردی و یه راست رفتی ته ته پرده ی سوم که نشون دادن داستانیه که به سر انجام رسیده.


    این بخشی که الان اضافه کردی هیچی به پرده ها و قسمتای مختلف اضافه نکرد. فقط تشریح همون بند آخر بود. شاید حتی به واسطه ی طولانی شدن بخش نهایی. تاثیر اون جمله ی کوتاه« و اون من بودم» رو از بین بردی.

    در آخر اینکه هر طور لذت می بری و می بینی بقیه لذت می برن بنویس. منتقد ها اصولا بر اساس تجارب پیشینیان صحبت می کنن و ممکنه چرت بگن حتی. تصمیم گیرنده تویی.

    در امان خدا.
    نه اره راس می گی راس می گی ولی الان م چه کنم؟؟الان که داستان رو گذاشتم چه کنم؟؟نه می تونم به سرعت تغییرش بدم جور یکه درست بشه نه می تونم کار دیگه ای بکنم
    چکار کنم به نظرت؟؟می دونم می تونم بازم روش کار کنم و بهترش کنم همون جوری که می گی ولی چطور این فرصت رو بدست بیارم؟؟؟تاپیک رو بپاکم؟؟
    یا....؟؟؟

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    من الان دوباره ویرایش کردم اون افرادی رو که یاد کرده بودم برداشتم و پایان رو هم مثل قبل کردم
    :Its my family's house,Its my children's house




  8. #17
    تاریخ عضویت
    2015/04/07
    نوشته‌ها
    40
    امتیاز
    4,171
    شهرت
    0
    215
    کاربر انجمن
    نمی دونم. امیر حسن، تصمیمش با خودته.
    اگه فکر می کنی می خوای جدا تغییرش بدی و فکر می کنی میتونی از این زیباترش کنی سه راه داری در نهایت

    اول اینکه کلا پاک کنی تاپیک رو که من توصیه نمی کنم. بی احترامیه به نظرایی که دوستان برات گذاشتنن.
    دو. می تونی این رو بذاری باشه و بعدا که درستش کردی بعدی رو بذاری و این طوری می شه مقایسه ای هم کرد. که کدوم سبک در نهایت بیشتر به قلمت میاد.
    سه. هم اینکه فقط پست اولت رو پاک کنی و بنویسی در دست تغییر. که شاید وقتی بذاریش یه عده فکر کنن قبلا داستان رو خوندن و نظر ندن. حالا تصمیم با شماست کاملا.

    ممنون
  9. #18
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط sandermon نمایش پست ها
    نمی دونم. امیر حسن، تصمیمش با خودته.
    اگه فکر می کنی می خوای جدا تغییرش بدی و فکر می کنی میتونی از این زیباترش کنی سه راه داری در نهایت

    اول اینکه کلا پاک کنی تاپیک رو که من توصیه نمی کنم. بی احترامیه به نظرایی که دوستان برات گذاشتنن.
    دو. می تونی این رو بذاری باشه و بعدا که درستش کردی بعدی رو بذاری و این طوری می شه مقایسه ای هم کرد. که کدوم سبک در نهایت بیشتر به قلمت میاد.
    سه. هم اینکه فقط پست اولت رو پاک کنی و بنویسی در دست تغییر. که شاید وقتی بذاریش یه عده فکر کنن قبلا داستان رو خوندن و نظر ندن. حالا تصمیم با شماست کاملا.

    ممنون
    خب با نظر دومت موافقم
    اونجوری بهتره ولی شک دارم دیگه بخوننش
    الان باز یکمی تغییر دادم
    ببین تغییر در این راستا بهترش کرد؟؟هرچند هنوز خیلی ناقصه اما ایا بی تاثیر بود یا...؟؟؟
    :Its my family's house,Its my children's house




  10. #19
    تاریخ عضویت
    2015/04/07
    نوشته‌ها
    40
    امتیاز
    4,171
    شهرت
    0
    215
    کاربر انجمن
    آره سید بهتر شده.

    الان اون بخش تصمیم گیریش رو داری داخل داستان. هنوز خامه و من توصیه می کنم تا می تونی این خانم رو تحت فشار قرار بده. از همه جهت. یه طرف مثلا باباش همین باشه و این طور بگه. بعد مادرش آرومش کنه و بگه مثلا بابات عصبانی و تصمیم با خودته. بعد شوهرش یه نظر دیگه داشته باشه بعد ادم ناقص رو ببینه بعد ... کلا هر چی تنش در داستان بیشتر و تصمیم گیری سخت تر. ضربه ی نهایی داستان قوی تر.

    و اینکه دوباره بگم آره داستان الان خیلی بهتر از تغییر قبلی و اصل داستان ابتدایی شده. حتی اون بخش صحبت با شوهرشم خوب بود و در کل فکر می کنم الان کامل می دونی باید چیکار کنی.
    امیدوارم موفق بشی
  11. #20
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط sandermon نمایش پست ها
    آره سید بهتر شده.

    الان اون بخش تصمیم گیریش رو داری داخل داستان. هنوز خامه و من توصیه می کنم تا می تونی این خانم رو تحت فشار قرار بده. از همه جهت. یه طرف مثلا باباش همین باشه و این طور بگه. بعد مادرش آرومش کنه و بگه مثلا بابات عصبانی و تصمیم با خودته. بعد شوهرش یه نظر دیگه داشته باشه بعد ادم ناقص رو ببینه بعد ... کلا هر چی تنش در داستان بیشتر و تصمیم گیری سخت تر. ضربه ی نهایی داستان قوی تر.

    و اینکه دوباره بگم آره داستان الان خیلی بهتر از تغییر قبلی و اصل داستان ابتدایی شده. حتی اون بخش صحبت با شوهرشم خوب بود و در کل فکر می کنم الان کامل می دونی باید چیکار کنی.
    امیدوارم موفق بشی
    راستش الان خودمم فکر می کنم بهتر شده
    همچنین یه سری چیزا رو نمی تونم بزارم توی داستان که دلیلش رو بهت ججدای از تاپیک می گم برای همین یکمی محدود می شم در چالش هایی که جلوی مادر می تونم بزارم
    :Its my family's house,Its my children's house




صفحه 2 از 4 نخست 1 2 3 4 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 37

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2015/09/29, 21:04
  2. کارگاه نقد | آموزش نقد
    توسط Nari در انجمن بایگانی
    پاسخ: 9
    آخرین نوشته: 2015/09/27, 17:21
  3. پاسخ: 1
    آخرین نوشته: 2015/09/25, 15:16
  4. من دارم میرم آموزشی(سهراب)
    توسط Mr.Sohrab در انجمن پاتوق گپ
    پاسخ: 15
    آخرین نوشته: 2014/02/17, 21:05
  5. اموزش موشن گرافیک با افتر افکت
    توسط youra در انجمن بایگانی
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2012/10/31, 12:28

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •