ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 4 از 4 نخست ... 2 3 4
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 34 , از مجموع 34

موضوع: حمزه نامه

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن

    حمزه نامه

    لیدیز اند جنتلمن، زیر صندلیتون یه دستگیره است در هنگام خطر.... ببخشید چرت گفتم! ولش کن گوش بگیرین
    در ابتدا قوانین:
    ماده1:هر گونه تشابه اسمی واقعی است، یعنی به یه نفر داخل ماجرا یه چیزی گفتم واقعا بهش گفتم!
    تبصره1 ماده 1: مگر مواقعی که شوخی همه می فهمن اونا رو.
    ماده 2:شیخ عجم و حمزه که در این ماجراها نقش اساسی دارند، هیچ ربطی به من ندارند، هر گونه ستایشی که از آنها می شود فقط برای ماجراست و هیچ دخلی به خودستایی نداره!
    ماده 3:ملت نظر...... بابا انگیزه بدین!
    تبصره1 ماده 3: سپاس قبول می کنیم اما جایگزین نظر نیست!
    تبصره2 ماده3: هر گونه فحش، انتقاد، نظر مخالف را باروی باز پذیراییم!
    تبصره3 ماده 3: کسایی که اصرار داشتین به بازگشایی ماجراهای شیخ عجم، آقا نزارین باز قاطی کنم!
    ماده4: من نمی دونم این ماجراها داستان بلند محسوب میشه یا کوتاه، عالمان در این علم اگه می دونن به من بگن اما این تایپک داخل اسپمر سنتره که بهونه نباشه نظرم اسپمه!
    ماده 5: این تاپیک فقط ماجراهایه که من می نویسم تاپیک https://www.pioneer-life.ir/thread5323.html هنوز بازه، در صورت علاقمندی به نوشتن ماجرا برای شیخ عجم، حمزه یا .... به شیخنامه مراجعه شود.
    ماده 6: ماجرا دهی بستگی به نظر دهی داره!
    ماده 7: ممکنه بعضی ماجراها بازگردانی یا تقلیدی از ماجراهای و داستانهای مختلف باشه!
    شاید چندتا ماجرای اول چندان جالب نباشه، چون قراره شیرازه داستانو بسازه و یه کم سخته درستشون کردن! بقیش بهتر میشه
    و بلاخره این شما و این

    با تشکر ویزه از حمید (H.A.M.I.D) بابت کاور
    ماجرای اول
    دیدار


    ناقلان اخبار و راویان شیرین سخن حکایات و طوطیان شکر شکن آثار آورده اند که...
    در قدیم الیام در گذری از گذرهای بلاد زندگی پیشتاز، مردی می زندگید( زندگی می کرد) که او را حمزه می گفتند، بلند بالا و ترکه ای، موی قهوه ای و چشم شهلا و صورت شش تیغ چنان که او را هر کس بدید می پنداشت بچه خوشگل محل بودی اما وی طیب (جاهل؛ گنده لات، بزرگ اوباش) گذر خویش و دگر گذرها بود چنان که روزی چند بار مردم را به بهانه های چرت چنان می کوفت که نعلبندان هنگام نعلیدن (در این که این کلمه چه معنی داره بین اساتید ادبیات فارسی و زبان فارسی اختلاف وجود داره اما اکثرا بر این عقیده هستند که معنیش میشه نعل کردن) خر، نعل و سم خر را چنان نکوبند.
    القصه روزی در میدان بلاد زندگی پیشتاز که آن را میدان چت باکس خالی مینامیدند، شیخ آرمان تمساح را گیر آورده به بهانه بدعهدی با پنجه بوکس، زنجیر و مشت و لگد چنان می کوفت که بندری فروشان، سوسیس بخت برگشته را چنان نخوردند (خرد نکنند) و هرچه شیخ التمساح می گفت: که خدا خانه ی خصمت (دشمنت) آباد کند، مرا به نت دست رسی مبود که بر عهد خویش وفا کنم. وی را مقبول نمی گشت و همچنان بر بندری درست کردن از شیخ التمساح مصر میبود. ملت نیز گرد میدان چت باکس خالی گرد آمده بودندی (دو تا گرد تو جمله به کار بردما) اما داخل نمی گشتند تا جلوی حمزه را بگیرند. که ناگاه جمعی برسیدند که لباس شیوخ بر تن داشتند و میر(سردسته، رئیس، پیشوا) آنان را جمال تمام بود، پیرهن سفید و شلوار مشکی پارچه ای بر تن و تسبیح مهره فلز بر دست داشت، با ته ریش زیبا و ساعت مارک دار و کفش کابویی چنان که جمعی از دختران که گرد میدان جمع گشته بودند از هیبت مردانه اش مدهوش گشتندندی اما شیخ را اندک اعتنایی بر آنان نبود.
    حمزه را بر آنان کار نبود، وی همچنان به کوفتن شیخ التمساح اصرار ورزیدندی که ناگاه دستی چون چنگال شیر، دستش را در هوا قاپیدندی، پس حمزه روی برگداند تا با دست دگر که چون چنگال پلنگ آماده کف گرگی زدن در صورت طرف بود، صورت طرف را پایین آورد که چشمش در چشم میرشیوخ افتاد. پس ناگاه از صولت او بر خود لرزید. دست از پنجه اش برون کشید و صاف بایستادندی. شیخ بفرمود: عمویی! بهر چه این نگون بخت را( اشاره به شیخ التمساح) که از مریدان ما می بود و اکنون خود شیخ گشته چنین می کوبی؟
    حمزه، سر پایین انداخت و بگفت: شیخا! این جوجه شیخ، بدعهدی نموده است و بر سر عهد خویش نمانده! من نیز چنان او را بکوفتم که صافکاران بدنه ی ماشیناهای تصادفی چنان بکوبندی!
    شیخ روی بر شیخ التمساح کرده بفرمود: وای بر من که چنین شیخی تحویل اجتماع دادم! بر عهد خویش وفا کن!
    پس شیخ التمساح به دنبال وفا کردن بر عهد خویش بشتافت. (آرمان گرفتی مطلبو؟) پس شیخ روی بر حمزه بنمود و بفرمود: درست است که بدعهدی بد کاری است! اما مباد که تو نیز چنین می کردی، درست که تو همچون پلنگ می باشی اما کله گچی نیز نمی باشی! از مغز استفاده فرما چون کارگر میفتاد بر پنجه پلنگ آسا تکیه فرما!( سجع داره این چنتا جمله ها)
    روی بر مردم کرده بفمود: و وای بر شمایان که میدان چت باکس خالی را خالی نموده اید که این چنین شود.
    پس اشاره بر مریدان کرد، مریدان در میان مردم شده خشتک هر مرد که بدیدند بدریدند اما دست به نامحرم نزدند. البته تعدادی پسر دختر نما نیز در میان جماعت بود که با این حربه از گزند مریدان در امان ماندند اما خود شیخ خشتک آنان درید و تنبانشان را بر سرشان کشید و پاچه هایشان را چنان در دهانش بفشرد که جملگی سر به بیابان گذاردند. پس شیخ و مریدان دور گشتند.
    حمزه که مبهوت شیخ و صفات شیخ گشته بود روی به جماعت کرده صیحه بزد: یاایهاناس! کدام یک از شما این شیخ را می شناخت؟
    پس یکی از مردان خشتک دریده بگفت: که او را شیخ عجم گویند که در علم و اخلاق و رفتار و خوشتیپی، سرآمد اهل زمانه است!
    پس حمزه دگر بار صیحه بزد: کجا توانم وی را بیابم؟
    پس مرد بگفت: او امشب در اسپمر سنتر شماره چهار مجلس خطابه دارد.
    پس حمزه بر کوی خود گشته منتظر شب گشت تا به مجلس خطابه شیخ رود.

    در این که این حکایت چه پندی داره بین علما اختلافات زیادیه اما چند پند پایین بیشتر از بقیه مقبول افتاده اند:
    1. چشماتونو خوشگل مردونه بیارایید که چون در چشمان شما نگریستند از صولت شما بر خود بلرزند.
    2. دستانتان را چون پنجه شیر کنید که بتوانید پنجه ی پنجه پلنگان را در هوا بقاپید.
    3. فرق پسر دختر نما و دخترا رو بفهمید.
    4. گرد دعوا جمع نشین که خشتکتونو بدرند چه کاریه خب؟
    ویرایش توسط Ajam : 2015/03/14 در ساعت 12:23
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  2. #31
    تاریخ عضویت
    2014/11/07
    نوشته‌ها
    195
    امتیاز
    4,677
    شهرت
    0
    947
    کاربر انجمن
    تشکر،بسی خندیدیم
  3. #32
    تاریخ عضویت
    2013/08/23
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    495
    امتیاز
    97,773
    شهرت
    8
    3,651
    مدیر تایپ و اسکن
    خخخخخخخ چه لباسی بشه!
    نتیجه گیریش!!! آخه... ای بابا...!!!
    ممنون! روحمونو شاد کردی...
    خدا روحتو شاد کنه...
    ...though the truth me vary, this ship will carry out body safe to shore

    little talks - the monsters and men
  4. #33
    تاریخ عضویت
    2014/01/05
    نوشته‌ها
    38
    امتیاز
    13,840
    شهرت
    3
    109
    مترجم
    صاحبش ؟؟؟ اینو ادامه نمیدی؟ @Ajam بیا که توی کف لباستیم
    میگن که ([COLOR=#ff0000] j[/COLOR]udjment [COLOR=#ff0000]s[/COLOR]word is [COLOR=#ff0000]m[/COLOR]ine یا همون j.s.m )ولی فعلا کمان بیشتر دوست دارم

    [URL="http://www.google.com/imgres?imgurl=http://fc05.deviantart.net/fs70/i/2012/128/0/c/archer_by_showmeyourmoves-d4yyryn.png&imgrefurl=http://tfsean.deviantart.com/art/Archer-322951783&h=547&w=900&tbnid=hes8bU01UdukaM:&zoom=1&docid=oIGpbMWS6CclWM&ei=YZ_KVJH8H4jJOvbogJgP&tbm=isch&ved=0CFMQMygoMCg"][IMG]https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcT4vyB2UWR9r4WOebWUfqyV3MPGhBJvzGlPGwnyFbXrhTpUPLBd[/IMG]

    [/URL]
  5. #34
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط j.s.m نمایش پست ها
    صاحبش ؟؟؟ اینو ادامه نمیدی؟ @Ajam بیا که توی کف لباستیم
    نه فعلا شاید بعدا تاکید میکنم شاید
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
صفحه 4 از 4 نخست ... 2 3 4
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 34 , از مجموع 34

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •