ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 3 از 4 نخست 1 2 3 4 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 34

موضوع: حمزه نامه

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن

    حمزه نامه

    لیدیز اند جنتلمن، زیر صندلیتون یه دستگیره است در هنگام خطر.... ببخشید چرت گفتم! ولش کن گوش بگیرین
    در ابتدا قوانین:
    ماده1:هر گونه تشابه اسمی واقعی است، یعنی به یه نفر داخل ماجرا یه چیزی گفتم واقعا بهش گفتم!
    تبصره1 ماده 1: مگر مواقعی که شوخی همه می فهمن اونا رو.
    ماده 2:شیخ عجم و حمزه که در این ماجراها نقش اساسی دارند، هیچ ربطی به من ندارند، هر گونه ستایشی که از آنها می شود فقط برای ماجراست و هیچ دخلی به خودستایی نداره!
    ماده 3:ملت نظر...... بابا انگیزه بدین!
    تبصره1 ماده 3: سپاس قبول می کنیم اما جایگزین نظر نیست!
    تبصره2 ماده3: هر گونه فحش، انتقاد، نظر مخالف را باروی باز پذیراییم!
    تبصره3 ماده 3: کسایی که اصرار داشتین به بازگشایی ماجراهای شیخ عجم، آقا نزارین باز قاطی کنم!
    ماده4: من نمی دونم این ماجراها داستان بلند محسوب میشه یا کوتاه، عالمان در این علم اگه می دونن به من بگن اما این تایپک داخل اسپمر سنتره که بهونه نباشه نظرم اسپمه!
    ماده 5: این تاپیک فقط ماجراهایه که من می نویسم تاپیک https://www.pioneer-life.ir/thread5323.html هنوز بازه، در صورت علاقمندی به نوشتن ماجرا برای شیخ عجم، حمزه یا .... به شیخنامه مراجعه شود.
    ماده 6: ماجرا دهی بستگی به نظر دهی داره!
    ماده 7: ممکنه بعضی ماجراها بازگردانی یا تقلیدی از ماجراهای و داستانهای مختلف باشه!
    شاید چندتا ماجرای اول چندان جالب نباشه، چون قراره شیرازه داستانو بسازه و یه کم سخته درستشون کردن! بقیش بهتر میشه
    و بلاخره این شما و این

    با تشکر ویزه از حمید (H.A.M.I.D) بابت کاور
    ماجرای اول
    دیدار


    ناقلان اخبار و راویان شیرین سخن حکایات و طوطیان شکر شکن آثار آورده اند که...
    در قدیم الیام در گذری از گذرهای بلاد زندگی پیشتاز، مردی می زندگید( زندگی می کرد) که او را حمزه می گفتند، بلند بالا و ترکه ای، موی قهوه ای و چشم شهلا و صورت شش تیغ چنان که او را هر کس بدید می پنداشت بچه خوشگل محل بودی اما وی طیب (جاهل؛ گنده لات، بزرگ اوباش) گذر خویش و دگر گذرها بود چنان که روزی چند بار مردم را به بهانه های چرت چنان می کوفت که نعلبندان هنگام نعلیدن (در این که این کلمه چه معنی داره بین اساتید ادبیات فارسی و زبان فارسی اختلاف وجود داره اما اکثرا بر این عقیده هستند که معنیش میشه نعل کردن) خر، نعل و سم خر را چنان نکوبند.
    القصه روزی در میدان بلاد زندگی پیشتاز که آن را میدان چت باکس خالی مینامیدند، شیخ آرمان تمساح را گیر آورده به بهانه بدعهدی با پنجه بوکس، زنجیر و مشت و لگد چنان می کوفت که بندری فروشان، سوسیس بخت برگشته را چنان نخوردند (خرد نکنند) و هرچه شیخ التمساح می گفت: که خدا خانه ی خصمت (دشمنت) آباد کند، مرا به نت دست رسی مبود که بر عهد خویش وفا کنم. وی را مقبول نمی گشت و همچنان بر بندری درست کردن از شیخ التمساح مصر میبود. ملت نیز گرد میدان چت باکس خالی گرد آمده بودندی (دو تا گرد تو جمله به کار بردما) اما داخل نمی گشتند تا جلوی حمزه را بگیرند. که ناگاه جمعی برسیدند که لباس شیوخ بر تن داشتند و میر(سردسته، رئیس، پیشوا) آنان را جمال تمام بود، پیرهن سفید و شلوار مشکی پارچه ای بر تن و تسبیح مهره فلز بر دست داشت، با ته ریش زیبا و ساعت مارک دار و کفش کابویی چنان که جمعی از دختران که گرد میدان جمع گشته بودند از هیبت مردانه اش مدهوش گشتندندی اما شیخ را اندک اعتنایی بر آنان نبود.
    حمزه را بر آنان کار نبود، وی همچنان به کوفتن شیخ التمساح اصرار ورزیدندی که ناگاه دستی چون چنگال شیر، دستش را در هوا قاپیدندی، پس حمزه روی برگداند تا با دست دگر که چون چنگال پلنگ آماده کف گرگی زدن در صورت طرف بود، صورت طرف را پایین آورد که چشمش در چشم میرشیوخ افتاد. پس ناگاه از صولت او بر خود لرزید. دست از پنجه اش برون کشید و صاف بایستادندی. شیخ بفرمود: عمویی! بهر چه این نگون بخت را( اشاره به شیخ التمساح) که از مریدان ما می بود و اکنون خود شیخ گشته چنین می کوبی؟
    حمزه، سر پایین انداخت و بگفت: شیخا! این جوجه شیخ، بدعهدی نموده است و بر سر عهد خویش نمانده! من نیز چنان او را بکوفتم که صافکاران بدنه ی ماشیناهای تصادفی چنان بکوبندی!
    شیخ روی بر شیخ التمساح کرده بفرمود: وای بر من که چنین شیخی تحویل اجتماع دادم! بر عهد خویش وفا کن!
    پس شیخ التمساح به دنبال وفا کردن بر عهد خویش بشتافت. (آرمان گرفتی مطلبو؟) پس شیخ روی بر حمزه بنمود و بفرمود: درست است که بدعهدی بد کاری است! اما مباد که تو نیز چنین می کردی، درست که تو همچون پلنگ می باشی اما کله گچی نیز نمی باشی! از مغز استفاده فرما چون کارگر میفتاد بر پنجه پلنگ آسا تکیه فرما!( سجع داره این چنتا جمله ها)
    روی بر مردم کرده بفمود: و وای بر شمایان که میدان چت باکس خالی را خالی نموده اید که این چنین شود.
    پس اشاره بر مریدان کرد، مریدان در میان مردم شده خشتک هر مرد که بدیدند بدریدند اما دست به نامحرم نزدند. البته تعدادی پسر دختر نما نیز در میان جماعت بود که با این حربه از گزند مریدان در امان ماندند اما خود شیخ خشتک آنان درید و تنبانشان را بر سرشان کشید و پاچه هایشان را چنان در دهانش بفشرد که جملگی سر به بیابان گذاردند. پس شیخ و مریدان دور گشتند.
    حمزه که مبهوت شیخ و صفات شیخ گشته بود روی به جماعت کرده صیحه بزد: یاایهاناس! کدام یک از شما این شیخ را می شناخت؟
    پس یکی از مردان خشتک دریده بگفت: که او را شیخ عجم گویند که در علم و اخلاق و رفتار و خوشتیپی، سرآمد اهل زمانه است!
    پس حمزه دگر بار صیحه بزد: کجا توانم وی را بیابم؟
    پس مرد بگفت: او امشب در اسپمر سنتر شماره چهار مجلس خطابه دارد.
    پس حمزه بر کوی خود گشته منتظر شب گشت تا به مجلس خطابه شیخ رود.

    در این که این حکایت چه پندی داره بین علما اختلافات زیادیه اما چند پند پایین بیشتر از بقیه مقبول افتاده اند:
    1. چشماتونو خوشگل مردونه بیارایید که چون در چشمان شما نگریستند از صولت شما بر خود بلرزند.
    2. دستانتان را چون پنجه شیر کنید که بتوانید پنجه ی پنجه پلنگان را در هوا بقاپید.
    3. فرق پسر دختر نما و دخترا رو بفهمید.
    4. گرد دعوا جمع نشین که خشتکتونو بدرند چه کاریه خب؟
    ویرایش توسط Ajam : 2015/03/14 در ساعت 12:23
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  2. #21
    تاریخ عضویت
    2014/11/07
    نوشته‌ها
    195
    امتیاز
    4,677
    شهرت
    0
    947
    کاربر انجمن
    کتاب خواستی بنویسی بگو یه کاور 3d به سبک شیخ عجم برات درس کنم
  3. #22
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن

    حمزه و چهارشنبه سوری

    چون حمزه به کاروان سرا شد، هنگام عصر بود، پس غذایی بخورد و بخفت، پس شب هنگام از صدای انفجاری سخت برخواست، بدید که گویی شهر را در تنور نانوایی افکنده اند، از همه سو آتش زبانه کشد و صدای جیغ و داد می آید و جمعی از هر سو نارنجک پرتاب می کنند پس چنین تفکر نمود که دشمنان بر ایشان هجوم اوردندی، دست برده پاره چوبی که به کناری افتاده بود برداشت و به میان جمع نارنجک اندازان شد و هر یکی را چوبی می زد که چون بر خر می زدی به یونجه ابنبات گفتی!
    همی جماعت را می زد که ناگاه، جوانی دست او بگرفت، حمزه برگشت تا چنان او را بزند که به خر گوید زن داداش! اما چون بر چهره وی نظر کرد، شیخ عجم را بیاد اورد کمی زشت تر و بد لباس تر اما چون شیخ عجم دختر کش نبود! او ته ریش و موهای آشفته داشت، پیرهن سفید و شلوار قهوه ای بر تن، با چنان خط اتویی که می شد با آن خروس سر برید. پس بفگت: تو کی هستی؟
    پس بفرمود: من وحیدم! بزرگ مریدان شیخ عجم! که اکنون خود شیخ گشته ام!
    پس حمزه بپرسید: دستم را رها کن تا این مهاجمان را چون بستنی هایی که شکار کودکان شده اند از هم بپاشانم!
    شیخ وحید بفرمود: ای حمزه1 اینان مهاجمان نیستند بلکه جمعی از جوانان شهرند که مانور چهارشنبه سوری اجرا می کنند تا راهزنان قدرت نظامی ما را بدانند و فکر حمله به شهر در سر نپرورانند!
    پس حمزه لحظه ای درنگ کرد و بپرسید: یا شیخ! مگر شما در مذاکره با 123+321 نیستید که انان گویند شما نباید به غنی سازی بیش از 5 درصد فولاد برسید که شمشیرهای فولادی می سازید و همه بلاد اطراف را ویران می کنید!
    شیخ بفرمود: بلی در مذاکره ایم!
    پس حمزه صیحه بزد: شیخا! چون 123+321 این آشوب ببیند گوید اینان بدون فولاد و شمشیر چنین کنند با فولاد غنی شده چه بر سر مردم اوردند! شیخا این حرکات به دور از مش سیاسی بلادتان است!
    شیخ وحید، دست بر ته ریش زیبای خود برده لحظه ای درنگ کرد و بفرمود: باید در خطبه آینده این موضوع را متذکر شوم!
    پس دست حمزه را بگرفت و به خانه خویش برد که بیش از آن مانور چهارشنبه سوری را به چالش مکشاند.
    آورده اند در آن روز اتفاقات بیشتر نیز برای حمزه بافتاد اما چون عنوان زدم حمزه و چهراشنبه سوری فقط حمزه و چهارشنبه سوری رو میگفتم! حمزه و شیخ وحید بماند داستان بعد!
    نتیجه اخلاقی
    د خب جماعت شما با ترقه جنگ را می ندازین، می خواین بزارن غنی سازی اورانیوم داشته باشین اونوم بالای 20 درصد؟
    ولی در کل دمتون گرم من شنیدم بنیامین نتانیاهو (لعنت الله علیه) گفته اینا چهارشنبه سوری با خودشون انیجور می کنن جنگ بشه با ما چه کار می کنن؟
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  4. #23
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن

    حمزه مرید می شود

    چون حمزه و شیخ وحید به خانه شیخ شدند، شیخ حمزه را بفرمود تا بخوابد خستگی از تن به در کند. پس حمزه بخفت و در خواب شیخ عجم را بدید اما از شدت هیجان همان که شیخ را بدید از خواب بپریدندی!
    پس دوباره بخفت و شیخ دوباره در خواب وی شد اما حمزه از شدت علاقه و هیجان دوباره برخواست!
    پس چون بار سوم به خواب شد اول صدای بشینید که می گفت:
    - اگه این بار از خواب بپری میزنم شتکت می کنم!
    سپس شیخ عجم به خواب حمزه بشد، شیخ با کتکو شلوار مشکی و پیرهن سفید و کفش واکس خورده مشکی و انگشتر عقیق در انگشت و تسبیح مهره فلز در دست، چنان که از زیبایی او حمزه خواست از خواب بپرد که حرف شیخ را به یاد اورد و از خواب نپرید.
    پس شیخ بفمرود:
    حمزه! از کارهای تو سخت به شگفت شده ام که بسی کارهای خوبی می کنه اما همه رو چپ و چوله! این چه کار است که پیر ریاکار را می زنی اما بیژن قرقی را نمی زنی؟ این چه کار است که بر مانوز جنگی حمله می بری؟ درست است که نیت تو درست است( حال کردین جمله رو) اما میاد که نیت درست را به واسطه عمل نادرست خراب کردن!
    حمزه بگفت: شیخا! چه کنم که انچه بلدم به کار ببرم؟
    شیخ بفرمود فردا ظهر فردی را بفرستم تا تو را به قرار گاه ما اورد تا اموزش بینی!
    پس حمزه چون این خبر بشنید چنان خوشحال شد که از خواب پرید! پس ناگاه حس کرد مشتی از عالم غیب چنان بر چانه اش خورد که تمام دندانهایش بریخت اما چون زبانش را به دندانهایش بزد بدانست که همگی هستند و آن مشت را شیخ عجم در خواب بدو زده است!
    پس دوباره بخفت و این بار شیخ عجم به خواب او شد و چنان وی را بکوفت که حمزه صبح که از خواب برخواست تمام بدنش درد می کرد!
    اما شیخ در خواب بفرمود که:
    - حمزه! به شیخ وحید بگو که: هر چه زودتر دوباره در مجلس چت باکس به منبر رود و خطابه بخواند که خیلی بی وفا شده است!
    چون حمزه روز بعد برخواست از شدت کتک خوردن توان بلند شدن نداشت اما بلند شد! پس چون صبحانه بخوردند حرفاهای شیخ را در مورد وحید بر وی بزد و وحید سخت متاسف شد( اره جون خودش! این وحید اگه تاسف می فهمید چیه این جور الاغی نمی شد! مگه نه وحید؟)
    پس چون ظهر بشد، مریدی از مریدان شیخ به خانه شیخ وحید شد و حمزه را با خود ببرد، چون به راه شدند حمزه نگاهی بر مرید بکرد و بدید که خشتک وی دریده است!
    پس بپرسید: چرا خشتک دریده است یا مرید شیخ؟
    پس مرید بگفت که: شیخ عجم بسی کارها کند که ما از شدت تعجب خشتک خود بدریم و دوباره بدوزیم! اما من دگر خشتک خود ندوزم که دوباره نیاز به دوختن است و سه باره و چهار باره1 پس چرا چنین کنم؟
    حمزه از این مرید درس گرفت که چون خشتکش جرخورد، خشتک خویش ندوزد!
    چون به قرار گاه شیخ عجم شدند حمزه جمعی را دید که از درخت بالا روند و جمعی که با هم گلاویزند و جمعی که کتاب می خوانند و جمعی مباحثه کنند و جمعی فنون جنگ بیاموزند و جمعی فنون دزدی! پس چنان سخت متعجب شد که خشتک خویش بدرید!
    پس شیخ عجم برسید و بفرمود:
    - می بینم که درس اولتو یاد گرفتی!
    پس حمزه دوباره متعجب گشت که مگر خشتک دریدن درس است پس خواست دوباره خشتک خویش از شدت تعجب بدرد که چون خشتکش از قبل دریده بود نتوانست!
    امروز را بیارام تا فردا درس دوم شروع کنیم! پس شیخ به میان جمله مریدان شد چه انان که از درخت بالا می شدند چه انان که گلاویز بودند چه انان که کتاب می خواندند و چه انان که فنون جنگ و دزدی می اخوتند و همه را چنان کتک زد که خشتک خودش نیز جر خورد!
    پند اخلاقی:
    چی بگم الان؟ واقعا این ماجرا پند داشت؟ یه مش چرت و پرت نوشته راوی! خدا بزنه تو سرش! اینا چیه اخه؟
    ولی برای این که بار معنایی داستان زیاد بشه یه راه بهتون میدم که پند اخلاقی بگیرین!
    اگرمایل به گرفتن پند اخلاقی هستید هم اکنون عدد یک را ارسال کنید، شانس تنها یک بار در خانه ادم را می زند، ایا می توانید از این پیشنهاد به راحتی عبور کنید؟
    هر پیام 100 تومان
    راستی اینقدر نظر میدن خسته نشین!
    @vahidkia
    ویرایش توسط Ajam : 2015/03/27 در ساعت 19:21
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  5. #24
    تاریخ عضویت
    2014/11/07
    نوشته‌ها
    195
    امتیاز
    4,677
    شهرت
    0
    947
    کاربر انجمن
    بسیار زیبا و عالی.
    ممنون
  6. #25
    تاریخ عضویت
    2013/08/03
    محل سکونت
    قم
    نوشته‌ها
    492
    امتیاز
    33,625
    شهرت
    21
    2,308
    پليس سایت
    اقا از من به شما نصیحت پیامک ندید یارانه هاتون قطع میشه
    یه سرباز وقتی که می‌رسه به ته خط تازه تبدیل به وزیر می‌شه
    _________
    چقدر عقده نگه داشتم تو دل پیرم چقدر دویدم و فهمیدم رو تردمیلم
    __________
    من اعصاب بیست سال دیگمو الان دارم از بدن خودم مساعده می‌گیرم
    یاس
  7. #26
    تاریخ عضویت
    2012/08/21
    محل سکونت
    ...
    نوشته‌ها
    404
    امتیاز
    7,066
    شهرت
    0
    2,567
    مدیر ارشد
    شیخ اعظم..یگانه ستاره ی هستی...راسخ ترین شیوخ..باحال ترین شیخین..و محبوب تمامی شیخان الاف...قاه قاه به این متنو و تصوارت شما بخندید..قاه قاه قاه..خخخخخخخخخخخخخخخخخ.....ش خ کبیر خوش میدارد که شیخ ممد بداند..جیگر دادا جون اون لوطی الواطی تسبیحی که صب زدی تو سر اون مگس بدبخت نمیتونم بیام...کار بسی فراوان..و وی را نصحیت می نماید..بچه برو سر درست بیچاره فردا که خشتکتو کشیدی سرت رفتی پی بدبختیت میام شتکت میکنم
    در پس هر تاریکی نوریست ، نوید روشنایی

    آنگاه که سرنوشتم تغییر کند

    من آن را دوباره خواهم ساخت ؛ با قدرتم

    چرا که قدرت از آن من است

    آنگاه که درهای سرنوشت بسته شوند

    تنها من محرم خواهم بود

    ای دست های ناپیدای سرنوشت

    من شمارا به مبارزه میطلبم
  8. #27
    تاریخ عضویت
    2014/03/26
    محل سکونت
    رباط کریم
    نوشته‌ها
    11
    امتیاز
    6,499
    شهرت
    0
    32
    کاربر انجمن
    روزی از روزها در بلاد شیخ آباد علیرضایی بس فقیه و فیلسوف گذران زندگی مینمود روزی او از حرفا و سخنان پشت سر شیخ بس تعجب نمود و بر اشفت پس به نزد او رفت و مریدان بسیار را دید و سختر بر آشفت پس به فکر امتحان وی برافتادی و با جلال و کبکبه مخصوص خود به نزد او رفتندی و گفتندی که یا شیخ شیوخ.یا عجم العجوم عرضی دارم بس مهم! شیخ که سرگرم خشتک جر دادن مریدان بود روی گرداند و به چهره علی الکبیر نگاهی بس عمیق انداختندی و از زیبایی چهره و اباهت و خوش جامه گی او بس در اعماق تعجب و تحیر فرو رفتندی.
    پس علی الکبیر نگاهی به او انداختندی و یکی از مریدان خود را با زیر دریایی ساخت جاپن به اعماق فرستاده و خواستار نجات آن شیخ بس والا مقام شدندی پس از عملیات نجات شیج که به خویشتن آمدندی روی را از علی الکبیر گرفته و گفتندی زود عرض خود را بگوی که وقت مرا تلف نمودندی!
    علی الکبیر که نیم نگاهی به مریدان خود انداختندی و از خشتک جر دادن آنان جلوگیری کردندی و گفتندی:44و شیخ که از شیوایی در سخن و فراست و هنر سخن وری او بس نزدیک بود که وانگهی در اعماق دومرتبه فرو رود گفتندی خاب.طولت را نیز گوی!علی الکبیر طول را گفتندی و اینچنین بود که شیخ مساحت آن والامقام را حساب کردندی و از امتحان کبیر الکبرا علیرضا رنجر سر بلند بیرون آمدندی و توانستندی برحق بودن خود را به اثبات رسادندی!!
    دادن سپاس و لایک علاوه بر دفع بلا باعث برکت و عزیز شدن در میان کاربران و تشویق صاحب پست نیز میشود.......(کتاب آثار و برکات سپاس و لایک از شیخ مونجوق)
  9. #28
    تاریخ عضویت
    2014/11/30
    محل سکونت
    همونجا که همه فیکن :)
    نوشته‌ها
    291
    امتیاز
    11,695
    شهرت
    0
    1,700
    کاربر انجمن
    ممد؟؟؟
    من چرا این تایپک قبلا ندیدم؟؟

    این تایپک جدیدت انحصار خودته
    بنویس ببینم چیکار میکنی
    کنکورم بیخی فوقش سال اینده
    والا

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    ممد؟؟؟
    من چرا این تایپک قبلا ندیدم؟؟

    این تایپک جدیدت انحصار خودته
    بنویس ببینم چیکار میکنی
    کنکورم بیخی فوقش سال اینده
    والا
    [CENTER][SIZE=7](:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=6](:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=5](:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=4](:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=3]/:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=2]l:[/SIZE][/CENTER]
    [CENTER][SIZE=1]):[/SIZE][/CENTER]
  10. #29
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط آرمان صبوری نمایش پست ها
    ممد؟؟؟
    من چرا این تایپک قبلا ندیدم؟؟

    این تایپک جدیدت انحصار خودته
    بنویس ببینم چیکار میکنی
    کنکورم بیخی فوقش سال اینده
    والا

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    ممد؟؟؟
    من چرا این تایپک قبلا ندیدم؟؟

    این تایپک جدیدت انحصار خودته
    بنویس ببینم چیکار میکنی
    کنکورم بیخی فوقش سال اینده
    والا
    بی شعور...
    اپمر سنتره دیگه!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  11. #30
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    بی انصافا من می دونم نظر نمیدیدن که ولی ماجرا می زارم، نمی دونم چرا طبع طنزم خفه شده!!! چندان جالب نشد ایشالله داستان بعدیش کهاین زمنیه اونه خوب میشه!
    ماجرای هشتم
    اندر باب جلوه و ظاهر
    آورده اند که چون حمزه ای آموختن دروس پایه که شامل بابلا رفتن از درخت و دعوا کردن و .. می شد فارغ گشت، به سراغ اول درس اختصاصی رفت که مدرس ان شیخ عجم می بودندی.
    چون مریدان شیخ که من جمله حمزه می بودندی، به حجره ای جمع گشتند، شیخ عجمبه مجلس شده، بر صندلی بنشسته، و خطابه چنین آغاز نمود.
    بسم الله
    ای مریدان، چون شما آموزشهای اولیه خویش طی نموده، به دروس اختصاصی رسیده اید، خوش به حالتون، ولی جو نگیرتتون دور بر دارین فک کنین خرای بزرگی هستین، یه کلام اشپشم نیستین هنوز!
    پس جمله مریدان که تا آن لحظه ذوق داشته نیششان تا بناگوس باز می بودندی، چون کره در گرما مانده وا رفتند!
    پس شیخ لبخنده زده و بگفت:
    ههه، اینچنین است جلوه ادم، اگر کسی دیگر این چنین بر شما می گفت، شترش را خرس می کردید( اقا در بابا این حرف بسی مشکلات دارن ادیبان و دانشمندان، بعضی عالمان ادبیات میگن، یعنی به شترش علف می دادید چاق بشه مثل خرس! بعضی میگن شترش را خرس می کردید به این معناست که سرش کلاه می گذاشتید می گفتید شترتو بده به من در عوض بهت خرس میدم، ولی وقتی شترو می گرفتین خرسی در کار نبود بعضیا میگن معنای این حرف در گذر تاریخ حذف شده، بعضیا میگن یعنی می زدین داغونش می کردین!!!) اما کنون من که جلوه محترم دارم همه حرفم باور کردید، پس بیاموزید که جلوه انسان بس مهم است!
    تمام به جر ت و تشدید میم
    پس شیخ برخواسته تا برود که حمزه صیحه بزد:
    یا شیخا! گفتی که جلوه انسان مهم است، اما مگفتی که چگونه جلوه خویش بیاراییم که درست باشد؟
    شیخ بفرمود: مهتر از همه در جلوه انسان متعادل بودن آن است، چنان جلوه خویش بیارایید که دختران چون شما را بدیدند از جمالتان غش کنند و مردان چون بدیدند از هیبتتان برخود بلرزند و کودکان چون بدیدند از لبخندتان بخندند و پیران چون شما را دیدند از چشمانتان تجربه یابند، چنان بپشید که به مناسب مرد است اما نه چنان که دیگران از دیدنتان بلرزند، چنان که چون طیبان شما را بدیدند جرئت گیریدن نداشته باشند و چون پسران دختر نما شما را دیدند خجل گردند!
    پس شیخ از مجلس برون شد و مریدان در کف را تنها بگذاشت، جمله مریدان هنگ کرده بودند جز حمزه که فهمید شیخ چه گوید. پس جمزه مردان را که چون انسانی که روز اخر به نمایشگاه کتاب رود نمی دانستند چه کنند ترک کرده به سوی شهر شد تا جلوه خویش بیاراید
    داشته باشین تا اینجا رو تا بعد بگم حمزه چه جوری جلوه خود می آراید.
    پندهای اخلاقی داستان
    - اقا اول پند داستان، کتاب خوندن خیلی خوبه!
    - استعدادهای خودتونو دفن نکنین!
    - با پژو دلفینی باباتون تو خیابون کلاس نزارین!
    - موتور خطرناکه ولی خیلی حال میده!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
صفحه 3 از 4 نخست 1 2 3 4 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 34

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •