دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار
دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!

خخخخخخ باحال بود
فقط شمارشو کمک بود بده...

چه کارا...پسر نباید الکی سلام بده که
قشنگ بود...

شاید یه عاشق واقعی بوده

خخخخخخخخخ خیلی باحال بود
خخخخخخخخ

از این شعرای باحال بود
بعضی شعر ها هست مثل اینا باحال نمیدونم فکر کنم اسمشون نقیضه بود.