ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2014/06/23
    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوشته‌ها
    30
    امتیاز
    7,346
    شهرت
    0
    90
    کاربر انجمن

    داستان کوتاه روز انتخابات(طنز)

    روز انتخابات

    روزی یک سیاستمدار معروف، درست هنگامی که از محل کارش خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.
    روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و یک فرشته از او استقبال کرد.
    فرشته گفت:«خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم.
    به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»

    سیاستمدار گفت:
    «مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»
    فرشته گفت: «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده،شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید.
    آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»
    سیاستمدار گفت:«اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»
    فرشته گفت:«می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»
    و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند.
    پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.

    در آسانسور که باز شد، سیاستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار
    آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری ازدوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند.
    آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند وحسابی سرگرم شدند.

    همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند وشام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند.
    شیطان هم در جمع آنها حاضر شد وشب لذت بخشی داشتند.


    به سیاستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد.در بهشت هم سیاستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد،به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند.سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت،گرچه به خوبی روز اول نبود.

    بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟
    سیاستمدار گفت:
    «خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم..
    حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»
    بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد.
    وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سیاستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید،

    پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند
    هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.
    سیاستمدار با تعجب از شیطان پرسید:
    «انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟
    آن سرسبزی ها کو؟
    ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...»
    شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود... امروز دیگر تو رای داده‌ای».
    منبع: جوکستان وطنز
    [CENTER][SIZE=4][FONT=b yekan][IMG]http://s3.picofile.com/file/8216405734/523.jpg[/IMG][/FONT][/SIZE]
    [/CENTER]
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2013/11/16
    نوشته‌ها
    309
    امتیاز
    31,079
    شهرت
    0
    2,649
    کاربر انجمن
    خخخ
    مرسی قشنگ بود!
    [CENTER][COLOR=#800080][SIZE=4]یه همچین حالی دارم!!!
    : ( :[/SIZE][/COLOR][/CENTER]
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2014/07/22
    محل سکونت
    تهران-تمام ایران سرای من است
    نوشته‌ها
    46
    امتیاز
    3,303
    شهرت
    0
    147
    کاربر انجمن
    چون shiny گفته قشنگه من مخالفم
    اصلا هم قشنگ نبود
    [SIZE=4]آنکس که بداند وبداند که بداند ....... اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
    آنکس که بداند و نداند که بداند ....... بیدارش نمایید که بس خفته نماند
    آنکس که نداند وبداند که نداند ....... لنگان خرک خویش به منزل برساند
    آنکس که نداند و نداند که نداند ....... در جهل مرکب ابدالدهر بماند
    آنکس که نداند و نخواهد که بداند ....... [SIZE=4] حیف است چنین جانوری زنده بماند [/SIZE][/SIZE]
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2013/08/03
    محل سکونت
    :| اممم خب اینجا زندگی می کنم.
    نوشته‌ها
    469
    امتیاز
    41,022
    شهرت
    0
    1,558
    مدیر آپلود
    خخخخخخخخخخخ

    جالبت بود خوشمان آمد

    از قدیم گفتن زیبایی در سادگیست
    ویرایش توسط Paneer : 2014/12/24 در ساعت 21:47 دلیل: یه چیزی یادم رفت
    خدا نبود، شد. پَ میشه اگه تو هم نباشی... .
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2013/08/24
    نوشته‌ها
    462
    امتیاز
    12,747
    شهرت
    8
    1,806
    نویسنده
    خخخخخخخ

    جالب بود
    تشکر
    چهار چیز بر صاحبان خرد از امت من لازم است :شنیدن دانش, حفظ آن, انتشار آن, و به کار بستن آن.
    حضرت محمد (ص)



    بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او.
    همیلتون

    من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم.
    سقراط

  6. #6
    تاریخ عضویت
    2014/02/05
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته‌ها
    93
    امتیاز
    12,480
    شهرت
    0
    954
    ویراستار
    عالی بود خخخخخخخخخ
    حالمان خوب است ....
    ******
    آب هست ولی کم است
    لطفا درست مصرف کنید
    ☺☻♦♣♠•◘○♥
    روش زندگی خودتون رو انتخاب کنید
    هیچ درست و غلطی وجود ندارد


  7. #7
    تاریخ عضویت
    2013/02/28
    محل سکونت
    قلعه ى هاگوارتز،برج گريفيندور
    نوشته‌ها
    965
    امتیاز
    7,473
    شهرت
    0
    5,842
    معاون سایت
    خخخخخخخ
    خخخ
    خ

    بدک نبود
    ممنون
    Some girls watched Beauty and The Beast and wanted the prince
    I watched it and wanted the library
    متن مخفي!


  8. #8
    تاریخ عضویت
    2014/08/05
    محل سکونت
    بریتانیا کملوت
    نوشته‌ها
    69
    امتیاز
    7,313
    شهرت
    0
    466
    نویسنده
    خخخخخخ باحال بود ممنون
    دنیا جفت دستات پوچه​...
    بنبست آغاز هر کوچه...
    The ways
    ...

  9. #9
    تاریخ عضویت
    2013/08/07
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته‌ها
    227
    امتیاز
    27,856
    شهرت
    0
    1,487
    کاربر انجمن
    خخخخخخخ
    باحال بود
    ممنون
    [FONT=andale mono, times][SIZE=5]سبقت از سایه ها به بیشتر دویدن نیست
    به سوی نور که باشی؛
    سایه ها در پس تواند...[/SIZE][/FONT]
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان کوتاه: روز آخر
    توسط Δelta در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 1
    آخرین نوشته: 2020/02/01, 09:23
  2. پاسخ: 87
    آخرین نوشته: 2018/07/29, 18:09
  3. داستان کوتاه | یک روز معمولی با لعنتی
    توسط mixed-nut در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 4
    آخرین نوشته: 2017/09/28, 11:29
  4. امروز روز گسترش زمین!
    توسط skghkhm در انجمن مناسبت‌ها
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2015/09/09, 17:23
  5. پاسخ: 20
    آخرین نوشته: 2015/06/24, 00:38

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •