ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 3 از 4 نخست 1 2 3 4 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 31
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2014/06/22
    محل سکونت
    ویرجینیای شمالی
    نوشته‌ها
    359
    امتیاز
    4,283
    شهرت
    0
    1,060
    کاربر اخراجی

    من یک روحم(داستان کاملاَ واقعی)

    خونه ی خواهرم خواب بودم. بچه هاش رفته بودم توی کوچه بازی کنن. ناگهان ازخواب پریدم رفتم توی آشپزخونه به سرو صورتم آب بزنم. وقتی آب زدم روی صورتم چیزی حس نکردم
    صورتم را لمس کردم اما مثل سنگ بود و انگار وجود نداشت.
    خیلی ترسیدم
    تو آینه نگاه کردم دیدم صورتم سالمه ولی حسش نمی کنم.
    رفتم و تلفن رو برداشتم و به خواهرم زنگ زدم.
    برداشت گفت: الو
    _الو
    صداشو می شنیدم ولی او صدامو نمی شنید.
    جیغ زدم و رفتم سمت در. 1 لحظه به ذهنم خورد دارم خواب می بینم یا این من نیستم روحمه. به دستگیره چنگ زدم ولی دستم از دستگیره ی در رد شد. وحشت زده به زیرزمین برگشتم و با جسد خودم مواجه شدم. آروم به طرفش رفتم و کنارش نشستم، مثل آبی که تو لیوان می ریزد سر خوردم و به جسمم برگشتم.
    همش راست بود
    وقتی به خواهرم زنگ زدم گفت یکی زنگ زده بود از خونه حرف نمیزد

    1 نکته ی جالب این بود که بعد زمان و مکان نداشتم و در 1 لحظه مسیر زیادی را راه می رفتم بدون اینکه بفهمم.
    ویرایش توسط MaRs : 2014/08/09 در ساعت 16:30
  2. #21
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط MaRs نمایش پست ها
    خونه ی خواهرم خواب بودم. بچه هاش رفته بودم توی کوچه بازی کنن. ناگهان ازخواب پریدم رفتم توی آشپزخونه به سرو صورتم آب بزنم. وقتی آب زدم روی صورتم چیزی حس نکردم
    صورتم را لمس کردم اما مثل سنگ بود و انگار وجود نداشت.
    خیلی ترسیدم
    تو آینه نگاه کردم دیدم صورتم سالمه ولی حسش نمی کنم.
    رفتم و تلفن رو برداشتم و به خواهرم زنگ زدم.
    برداشت گفت: الو
    _الو
    صداشو می شنیدم ولی او صدامو نمی شنید.
    جیغ زدم و رفتم سمت در. 1 لحظه به ذهنم خورد دارم خواب می بینم یا این من نیستم روحمه. به دستگیره چنگ زدم ولی دستم از دستگیره ی در رد شد. وحشت زده به زیرزمین برگشتم و با جسد خودم مواجه شدم. آروم به طرفش رفتم و کنارش نشستم، مثل آبی که تو لیوان می ریزد سر خوردم و به جسمم برگشتم.
    همش راست بود
    وقتی به خواهرم زنگ زدم گفت یکی زنگ زده بود از خونه حرف نمیزد

    1 نکته ی جالب این بود که بعد زمان و مکان نداشتم و در 1 لحظه مسیر زیادی را راه می رفتم بدون اینکه بفهمم.
    یه سوال اگر دستت از دستگیره رد شده چجوری از توی تلفن رد نشده و تونستی زنگ بزنی و چرا توی زمین فرو نرفتی؟؟
    :Its my family's house,Its my children's house




  3. #22
    تاریخ عضویت
    2014/06/22
    محل سکونت
    ویرجینیای شمالی
    نوشته‌ها
    359
    امتیاز
    4,283
    شهرت
    0
    1,060
    کاربر اخراجی
    نقل قول نوشته اصلی توسط smhmma نمایش پست ها
    یه سوال اگر دستت از دستگیره رد شده چجوری از توی تلفن رد نشده و تونستی زنگ بزنی و چرا توی زمین فرو نرفتی؟؟

    تصور من اینه که(البته چون از تجربه ی خیلیا شنیدم و دیدم و...) وقتی یکی میمیره اون مدتی که مرده و نمیدونه مرده و باور داره زندست اون کارارو انجام میده ولی یه لحظه به ذهنش برسه مردست دیگه نمیتونه کاری بکنه......
  4. #23
    تاریخ عضویت
    2014/06/17
    محل سکونت
    ایرلند
    نوشته‌ها
    36
    امتیاز
    8,013
    شهرت
    0
    180
    کاربر انجمن
    والا نمیدونم چی بگم.
    شاید واقعی باشه شایدم نباشه.ولی کلا به این جور چیزا تا حدی اعتقاد دارم .
    ولی...
    [FONT=comic sans ms][SIZE=6]AF[/SIZE][/FONT]
  5. #24
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط MaRs نمایش پست ها
    تصور من اینه که(البته چون از تجربه ی خیلیا شنیدم و دیدم و...) وقتی یکی میمیره اون مدتی که مرده و نمیدونه مرده و باور داره زندست اون کارارو انجام میده ولی یه لحظه به ذهنش برسه مردست دیگه نمیتونه کاری بکنه......
    مهراد به نظرت چرا تا وقتی روح باور داره زندست باید بتونه کار انجام بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    درضمن پس چرا نتونست حرف بزنه
    اگر دستاش کار می کنن پس باید هنجرشم بتونه هوا رو به لرزه در بیاره
    :Its my family's house,Its my children's house




  6. #25
    تاریخ عضویت
    2013/08/03
    نوشته‌ها
    633
    امتیاز
    27,109
    شهرت
    1
    3,905
    مدیر گرافیک
    مهراد این ماجرا کلا یه جوریه ! اولا که روح کلا به این شکلی که گفتی نیست ! بعدشم عایا تا وقتی روح ندونه که روحه میتونه قوانین فیزیک رو به هم بزنه ؟

    الان چجوری روح خودشو تو آینه دیده ؟ یعنی چون نمیدونسته روحه پرتوی نور ازش رد نمیشده عایا ؟

    و از همه مهم تر روح ماهیت فیزیکی نداره چطوری اصلا به صورتش دست زده یا تصویر خودشو دیده تو آینه ؟
    [LEFT][INDENT=2].If Plan A didn't work, the alphabet has 25 more letters[/INDENT]
    [/LEFT]
  7. #26
    تاریخ عضویت
    2014/06/22
    محل سکونت
    ویرجینیای شمالی
    نوشته‌ها
    359
    امتیاز
    4,283
    شهرت
    0
    1,060
    کاربر اخراجی
    نقل قول نوشته اصلی توسط M.Mahdi نمایش پست ها
    مهراد این ماجرا کلا یه جوریه ! اولا که روح کلا به این شکلی که گفتی نیست ! بعدشم عایا تا وقتی روح ندونه که روحه میتونه قوانین فیزیک رو به هم بزنه ؟

    الان چجوری روح خودشو تو آینه دیده ؟ یعنی چون نمیدونسته روحه پرتوی نور ازش رد نمیشده عایا ؟

    و از همه مهم تر روح ماهیت فیزیکی نداره چطوری اصلا به صورتش دست زده یا تصویر خودشو دیده تو آینه ؟
    شاید تصور میکرده داره اینکارارو انجام میده ولی واقعا نبوده
  8. #27
    تاریخ عضویت
    2013/09/28
    محل سکونت
    سرزمین پارس
    نوشته‌ها
    804
    امتیاز
    27,013
    شهرت
    0
    7,799
    کاربر انجمن
    با شکم پر خوابیده بودی .کابوس دیدی
    [CENTER][SIZE=4][FONT=arial black][B]یادش بخیر[/B][/FONT][/SIZE][/CENTER]
  9. #28
    تاریخ عضویت
    2014/02/05
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته‌ها
    93
    امتیاز
    12,480
    شهرت
    0
    954
    ویراستار
    خب بنظرم این غیر از یه خیالبافی بچگانه نمیتونه باشه
    حالا من یه داستان میگم نقل قول از یکی از دوستان که شخصا واسم گفت :
    هفته ی پیش تصمیم گرفتم برگردم مشهد و مدتی پیش خونوادم بمونم...وسایلمو جمع کردم و سوار ماشین شدم...رانندش مرد مهربونی بود...نزدیکای ساعت 11 شب تو جاده ی بجنورد - مشهد بودیم که کنار جاده که کاملا خلوت بود زنی رو کاملا برهنه دیدیم...فریاد میزدو درخواست کمک میکرد...رنگ هردوی ما مثل گچ سفید شده بود....ترسیده بودیم...مات و مبهوت به راهمون ادامه دادیم...مدت زیادی نگذشته بود که رانند تصمیم گرفت برگرده و به اون زن بیچاره کمک کنه....برگشتیم...خودش نبود اما صداش میمومد...ترسمون بیشتر شد...هردو به حالت دویدن سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم...به نزدیکترین اداره ی اگاهی رفتیمو گزارش دادیم...در کمال تعجب هردومون تونستیم تو اون تاریکی شب زن رو شناسایی کنیم...وقتی قضیه مطرح شد مامور گفت که همچین زنی با چنین مشخصاتی چند شب پیش بعد از اینکه بهش تجاوز شده بود به قتل رسیده بود...دقیقا همونجا که ازش صدای فریاد میومد...هنوزم نمیتونم باور کنم که اون یک روح بوده...
    بنظر شما این راسته؟
    بنظر من نیست
    فقط خیالبافیه
    حالمان خوب است ....
    ******
    آب هست ولی کم است
    لطفا درست مصرف کنید
    ☺☻♦♣♠•◘○♥
    روش زندگی خودتون رو انتخاب کنید
    هیچ درست و غلطی وجود ندارد


  10. #29
    تاریخ عضویت
    2013/11/16
    نوشته‌ها
    309
    امتیاز
    31,079
    شهرت
    0
    2,649
    کاربر انجمن
    عطرین خدا چیکارت نکنه!
    نصفه شبی زیر پتو خوندم داستانتو! الان دقیقا قلبم اومده تو حلقم!
    این داستانای ترسناک چین!؟
    .
    .
    منم سخت میتونم باور کنم...یا ترجیح میدم باور نکنم!
    مخ ادمو مخشوش میکنن بیخودی!!
    [CENTER][COLOR=#800080][SIZE=4]یه همچین حالی دارم!!!
    : ( :[/SIZE][/COLOR][/CENTER]
  11. #30
    تاریخ عضویت
    2012/10/25
    محل سکونت
    TEHRAN
    نوشته‌ها
    1,008
    امتیاز
    79,128
    شهرت
    6
    6,254
    مدیر بازنشسته
    غیر منطقی اما باور کردنیستتتتتتتتتت
    امید نقده اسپم نده
    ThundeRam
    Fire and Blood
صفحه 3 از 4 نخست 1 2 3 4 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 31

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شوخی با حافظ(داستان واقعی!!!)
    توسط f.s در انجمن بایگانی
    پاسخ: 16
    آخرین نوشته: 2015/05/23, 10:55
  2. داستانی واقعی! بخونید!
    توسط ThundeR در انجمن پاتوق گپ
    پاسخ: 17
    آخرین نوشته: 2015/01/16, 18:53
  3. داستان کاملا واقعی مرگ مش غلامعلی
    توسط _c_l_o_s_e_d در انجمن بایگانی
    پاسخ: 11
    آخرین نوشته: 2015/01/05, 18:27
  4. یه داستان از عشق واقعی
    توسط argotlam در انجمن بایگانی
    پاسخ: 7
    آخرین نوشته: 2014/03/11, 22:54
  5. یک داستان واقعی
    توسط khdragon در انجمن حکایات و اشعار
    پاسخ: 8
    آخرین نوشته: 2013/08/30, 10:21

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •