اشکم در اومد!
ولی خداوکیلی تاپیک محشریه...
اعظم مرسی یادم کردی!
عاقا منم یه خاطره بگم؟
بنده پس از اینکه یه مدت ب صورت شبانه روزی اینجا در خدمت بودم
خانواده از دستم کلافه شدن
یه روز نسشته بودم داشتم یه چیزی تایپ میکردم تو سایت
داداشم اومد واسم آب هویج آورد
منم ک غرق نوشتم بودم: نمیخوام
داداش : بخور وگرنه میریزمش
من همچنان چشمام به مانیتور و دستم رو کیبورد : نمیخوام
داداش : میخوری یا بریزم؟
من : بعد میخورم
داداشمم ک خودش کار داشت خیلی شیـــک آب هویجو خالی کرد رو کیبورد...
عاقا نمیدونید چ صحنه ای بود!
از کیبورد داشت دود بلند میشد و هی جرقه میزد
منو داداشمم اون وسط داشتیم همدیگه رو میکشتیم
همینجوری زد کیبوردو داغون کرد و رفت...
بنده هم تا یه مدت مدیدی واسه اومدن ب اینجا میرفتم خونه همسایمون (یه مامان بزرگ باحال!)
به اسم درس و مشق و مدرسه میومدم با بروبچ گپ میزدیم!