ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 2 از 10 نخست 1 2 3 4 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 98

    شاهزاده‌ی مرگ (شمشیر شکسته) + کاور اضافه شد

    • نویسنده کتاب: مجید
    • ژانر: فانتزی
    • دنبال کننده: 16
    • ایجاد شده در: 2014/05/17
    • امتیاز:
    • کتاب کامل نیست!
    • فرستنده،نویسنده کتاب است
    کــــــــــاور











    سلام به دوستان عزیز و همیشه همراه من!

    داداشتون شروع به داستان نوشتن کرده؛ نقدش کنید، بکوبیدش.. بترکونیدش!

    ایده ی این داستان خیلی وقت بود که تو ذهنم بود و منم تصمیم گرفتم بنویسمش



    ژانر: فانتزی-حماسی، جادوگری



    سال انتشار:

    1393 خورشیدی


    خلاصه:

    مایکل جوانیست جنگلی که بی توجه به استعداد هایش تنها در تلاش برای حفظ خانواده اش از دست پادشاه زمانه ی خویش است، تلاشی که نافرجام می شود. اما تمام تصورات او اشتباست. رازهایی کهن و سربسته وجود دارند که با افشای آن ها زندگی او دست خوش تغییر می شود. آینده ای مبهم و شوم که تنها با کشف حقایق برایش به وضوح و زلالی آب می شود.
    با او باشید تا در داستانی که در میان قلمروهای فراموش شده و کین خواه رخ می دهد، سرنوشتش را مشاهده کنید. سرنوشتی که برایش تلخی و معدود شیرینی هایی را به ارمغان می آورد. اما او تنها شخصیت اصلی ماجرا نیست...
    در کنار مایکل باشید تا از تقدیر رقم خورده برایش مطلع شوید....

    برای دانلود فصول بر روی عناوین کلیک کنید.
    اول خواستم لینک فصول رو بردارم اما گفتم شاید کسی بخواد بخونه؛ تو متن مخفی گذاشتم

    مقدمه تا فصل سوم:



    ویرایش توسط ThundeR : 2015/05/19 در ساعت 22:12 دلیل: اضافه کردن کاور
  1. 46
  2. #12
    تاریخ عضویت
    2012/10/25
    محل سکونت
    TEHRAN
    نوشته‌ها
    1,008
    امتیاز
    79,128
    شهرت
    6
    6,254
    مدیر بازنشسته
    نقل قول نوشته اصلی توسط shery نمایش پست ها
    خیلی حال کردم مورد بوده با رمان خوندن ادم یاد ارتمیس فاول بیوفته دمت گرم


    در هر حال من یکی دوباری مورور کردم به نظرم موضوع وشروع داستان خوب بود احساسات وشخصیت فرد به خوبی نشون داده شده بود حتی تو سطر اول خواننده سریع حس صممیت با شخصیت داستان بهش دست میداد ولی کمی در توصیف موضوعات و صحنه ها ی کوچیک ولی مهم بی دقتی شده بود مثلا اگه کمی روش بیشتر فکر میکردی میشد جمله ای با منوال بخار نفس نفس زدن دوستانم را میدیدمو
    با تقریبا جمله ای ادبی تر و مملوس تر تعویض کرد مثلا بخار حاصل از نفس های هیجان زده ی دوستانم را میدیدم که چگونه در اسمان پیچ و تاب میخرد یا همیچین چیزای میدونی یهو به صورت خودمونی
    تصویر گرای کردی بعد یهو کاملا جدی و ادبی ادامه دادی مثلا من از کلمه شکارچی وار هیچ هم معنی نتونستم بسازم ولی کلا موضوع و شخصیت و دوست دارم همینطوری ادامه بده و کمی بیشتر وقت بزاری
    عالی هست عالی تر میشه واقعا متنشم دوست دارم از نظر نگارشی خیلی خوبه ملومه با تحقیق وفکر پیش رفتی
    ممنون موفق باشی
    مرسی از نظرت و جالبه که بدونی موقع خواب ایدش اومد تو ذهنم.
    ایشا... همزمان با فصل یک دل و روده ی مقدمه رو در میارم و توصیفات واضح تری رو اضافه می کنم... کلاً بیشتر روش کار می کنم دیگه...
    ممنون از کامنتت.
    ویرایش توسط ThundeR : 2014/05/17 در ساعت 23:46
    ThundeRam
    Fire and Blood
  3. #13
    تاریخ عضویت
    2013/08/03
    محل سکونت
    قم
    نوشته‌ها
    492
    امتیاز
    33,625
    شهرت
    21
    2,308
    پليس سایت
    ایده خوبی داره
    یاد یکی از کتاب ها افتادم ولی اسمش رو نمیگم چون نمیخوام ایدت رو عوض کنی همین رو ادامه بده
    به عنوان اولین داستان بد نیست ولی توصیف خوبی از سخصیت اصلی نداشتی البته این برای مقدمه لازم نیست ولی امیدوارم تو فصل هایی که قراره بدی حتما این رو در نظر بگیری
    منتظر فصل اول هستم
  4. #14
    تاریخ عضویت
    2013/08/23
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    495
    امتیاز
    97,773
    شهرت
    8
    3,651
    مدیر تایپ و اسکن
    اول از همه: آورین برادر!
    اگرچه با این خلاصه و مقدمه ای که نوشتی خیلی چیزها رو نامشخص رها کردی ولی کلیت داستان جالب به نظر می رسه. مشتاقانه منتظر فصل بعدی ام!

    دوم از همه اینکه من تو نقد خوب نستم فقط چند تا سؤال دارم:
    با توجه به این نکته که هدف اصلی "پادشاه قلعه" ست و دور و بر یک پادشاه پر از نگهبانه و این نگهبان ها تنها به چهل نفر خلاصه نمی شن و همه شون هم از دیوار بیرونی قلعه محافظت نمی کنن، چون ما داریم در مورد قدرتمندترین و مهمترین فرد یک قلمرو صحبت می کنیم...

    سؤال اول: برداشت من از داستان این بود که به خاطر سرعت و دقت کماندارهای مایکل بیشتر نگهبانا مردند و بقیه شون هم مشغول دفاع شدند، چرا هیچ کدوم از سربازها به فکرش نرسید بره و بقیه رو خبر کنه؟ چرا با وجود سر و صدا کسی از قلعه بیرون نیومده تا بقیه رو پشتیبانی کنه؟

    سؤال بعدی: همونطور که گفته بودی، تعداد نگهبان ها خیلی کمتر از تعداد سربازای مایکل بود، و موقع حمله فرمانده حساب دونفرشون رو می رسه.
    چرا فرمانده با وجود اون همه سربازی که داشته ترجیه داده خودش دست به کار بشه؟ پس اون همه سرباز چی کار می کردند؟ داشتند با 14 نفر دیگه دست و پنجه نرم می کردند؟
    چرا اول یه گروه رو مشخص نکرده که جلوتر حرکت کنن و راه رو باز کنن؟ اینطور بهتر نیست؟
    اگر مایکل بخواد همه ی سپاهش رو پا به پای هم پیش ببره و وقت همه رو صرف کشتن نگبانا بکنه نمی تونه سراغ خود پادشاه بره، چون تا بخواد شر همه ی سربازا رو کم کنه شاه چند ثانیه وقت به دست میاره و فلنگو می بنده.
    یک فرمانده ی باتجربه می تونه همچین چیزی رو پیش بینی کنه. به خاطر همینه که همیشه موقع حمله های نظامی برای شکستن قلعه ها یک گروه از سربازها جلوتر از فرمانده حرکت می کنند. اینطور هم همه چیز سریعتر پیش می ره و هم جون فرمانده بی خود به خطر نمیفته.

    سؤال سوم: این چه جور پادشاهیه که خودش رو تو یه قلعه زندانی کرده؟ چرا قلعه ش رو در پایتخت قلمروش نساخته و توی یک جنگل زندگی می کنه؟ پس چه جوری حکومت می کنه؟
    آیا یک شاه فراریه؟

    سؤال چهارم: آیا این "نبرد های پی در پی" برای کشتن شاه قلعه اتفاق افتاده بود؟ یعنی مایکل ده سال تمام برای رسیدن به اینجا تلاش کرده بود؟ آیا می شه گفت گروه مقاومت از همون اول یک خطر برای پادشاه بوده و تا حالا هم موفقیت های زیادی به دست آورده؟
    پس چرا شاه که به احتمال زیاد آوازه ی گروه مقاومت به گوشش رسیده (وای به حالت اگه به این جمله بخندی! چیز دیگه ای به ذهنم نرسید خوب!) برای محافظت از خودش هم که شده یک همچین شبیخونی از گروه مقاومت رو پیشبینی نکرده و نگهبانای بیشتری رو آماده نکرده بود؟

    سؤال آخر: حرفام واضح بود یا ابهام داشت؟
    ...though the truth me vary, this ship will carry out body safe to shore

    little talks - the monsters and men
  5. #15
    تاریخ عضویت
    2012/10/25
    محل سکونت
    TEHRAN
    نوشته‌ها
    1,008
    امتیاز
    79,128
    شهرت
    6
    6,254
    مدیر بازنشسته
    نقل قول نوشته اصلی توسط Leyla نمایش پست ها
    اول از همه: آورین برادر!
    اگرچه با این خلاصه و مقدمه ای که نوشتی خیلی چیزها رو نامشخص رها کردی ولی کلیت داستان جالب به نظر می رسه. مشتاقانه منتظر فصل بعدی ام!

    دوم از همه اینکه من تو نقد خوب نستم فقط چند تا سؤال دارم:
    با توجه به این نکته که هدف اصلی "پادشاه قلعه" ست و دور و بر یک پادشاه پر از نگهبانه و این نگهبان ها تنها به چهل نفر خلاصه نمی شن و همه شون هم از دیوار بیرونی قلعه محافظت نمی کنن، چون ما داریم در مورد قدرتمندترین و مهمترین فرد یک قلمرو صحبت می کنیم...

    سؤال اول: برداشت من از داستان این بود که به خاطر سرعت و دقت کماندارهای مایکل بیشتر نگهبانا مردند و بقیه شون هم مشغول دفاع شدند، چرا هیچ کدوم از سربازها به فکرش نرسید بره و بقیه رو خبر کنه؟ چرا با وجود سر و صدا کسی از قلعه بیرون نیومده تا بقیه رو پشتیبانی کنه؟

    سؤال بعدی: همونطور که گفته بودی، تعداد نگهبان ها خیلی کمتر از تعداد سربازای مایکل بود، و موقع حمله فرمانده حساب دونفرشون رو می رسه.
    چرا فرمانده با وجود اون همه سربازی که داشته ترجیه داده خودش دست به کار بشه؟ پس اون همه سرباز چی کار می کردند؟ داشتند با 14 نفر دیگه دست و پنجه نرم می کردند؟
    چرا اول یه گروه رو مشخص نکرده که جلوتر حرکت کنن و راه رو باز کنن؟ اینطور بهتر نیست؟
    اگر مایکل بخواد همه ی سپاهش رو پا به پای هم پیش ببره و وقت همه رو صرف کشتن نگبانا بکنه نمی تونه سراغ خود پادشاه بره، چون تا بخواد شر همه ی سربازا رو کم کنه شاه چند ثانیه وقت به دست میاره و فلنگو می بنده.
    یک فرمانده ی باتجربه می تونه همچین چیزی رو پیش بینی کنه. به خاطر همینه که همیشه موقع حمله های نظامی برای شکستن قلعه ها یک گروه از سربازها جلوتر از فرمانده حرکت می کنند. اینطور هم همه چیز سریعتر پیش می ره و هم جون فرمانده بی خود به خطر نمیفته.

    سؤال سوم: این چه جور پادشاهیه که خودش رو تو یه قلعه زندانی کرده؟ چرا قلعه ش رو در پایتخت قلمروش نساخته و توی یک جنگل زندگی می کنه؟ پس چه جوری حکومت می کنه؟
    آیا یک شاه فراریه؟

    سؤال چهارم: آیا این "نبرد های پی در پی" برای کشتن شاه قلعه اتفاق افتاده بود؟ یعنی مایکل ده سال تمام برای رسیدن به اینجا تلاش کرده بود؟ آیا می شه گفت گروه مقاومت از همون اول یک خطر برای پادشاه بوده و تا حالا هم موفقیت های زیادی به دست آورده؟
    پس چرا شاه که به احتمال زیاد آوازه ی گروه مقاومت به گوشش رسیده (وای به حالت اگه به این جمله بخندی! چیز دیگه ای به ذهنم نرسید خوب!) برای محافظت از خودش هم که شده یک همچین شبیخونی از گروه مقاومت رو پیشبینی نکرده و نگهبانای بیشتری رو آماده نکرده بود؟

    سؤال آخر: حرفام واضح بود یا ابهام داشت؟
    خوب نکته اول اینه دمت گرم آبجی... عاشق اینجور نقدام... راستشو بخوای من به فکرم رسیده که یک اثر بلند حماسی رو به نمایش بذارم برای همین هم تمام فکر و تمرکزم رو گذاشتم روش، نکته بعدی اینکه من نمی تونم تو یه مقدمه همه رو بریزم رو دایره که... شما حق داری که می گی پادشاه نباید خودشرو تو قلعه زندانی کنه... اما این قلعه هم حتماً دلیلی براش وجود داره.
    خلاصه اینکه با نقدت خیلی حال کردم و بهتر از اونی هستی که خودت فکر می کنی...

    منتظر باش... منم تا وقتی که یه هشت فصلی ننویسم فصلی بعدی رو نمی دم.

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    خخخخخخخخ......
    ThundeRam
    Fire and Blood
  6. #16
    تاریخ عضویت
    2013/08/23
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    495
    امتیاز
    97,773
    شهرت
    8
    3,651
    مدیر تایپ و اسکن
    نقل قول نوشته اصلی توسط PLUTO نمایش پست ها
    خوب نکته اول اینه دمت گرم آبجی... عاشق اینجور نقدام... راستشو بخوای من به فکرم رسیده که یک اثر بلند حماسی رو به نمایش بذارم برای همین هم تمام فکر و تمرکزم رو گذاشتم روش، نکته بعدی اینکه من نمی تونم تو یه مقدمه همه رو بریزم رو دایره که... شما حق داری که می گی پادشاه نباید خودشرو تو قلعه زندانی کنه... اما این قلعه هم حتماً دلیلی براش وجود داره.
    خلاصه اینکه با نقدت خیلی حال کردم و بهتر از اونی هستی که خودت فکر می کنی...

    منتظر باش... منم تا وقتی که یه هشت فصلی ننویسم فصلی بعدی رو نمی دم.
    یعنی برای فهمیدن جواب سؤالام باید منتظر بمونم؟
    هی... فایل پیوست 7408
    الآن فوژولی من گل کرده...
    بعد می گن چرا شبا نمی خوابی...
    ...though the truth me vary, this ship will carry out body safe to shore

    little talks - the monsters and men
  7. #17
    تاریخ عضویت
    2012/10/25
    محل سکونت
    TEHRAN
    نوشته‌ها
    1,008
    امتیاز
    79,128
    شهرت
    6
    6,254
    مدیر بازنشسته
    مقدمه(ویرایش شده) و فصل اول: مایکل

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    گفتم گناه دارید برا همین زودتر دادم.
    استقبال کنید
    ThundeRam
    Fire and Blood
  8. #18
    تاریخ عضویت
    2012/11/11
    نوشته‌ها
    12
    امتیاز
    6,995
    شهرت
    0
    28
    کاربر انجمن
    داستان قشنگی بود منتظر فصل بعدی هستم
  9. #19
    تاریخ عضویت
    2014/04/04
    محل سکونت
    قم
    نوشته‌ها
    557
    امتیاز
    10,266
    شهرت
    2
    1,907
    نویسنده
    بعد 10 سال با این جزئیات یادشه ؟
    مقدمه خیلی قشنگ تر شده.
    اما من میگم یکسری از جزئیات فصل اول رو کم کن چون خاطرس اونم بعد 10 سال !!! کی ممکنه یادش باشه ؟
    در کل قشنگ بود.
    ویرایش توسط BOOKBL : 2014/05/18 در ساعت 13:59
    خودتو اذیت نکن. زندگی کوتاهه. اما عوض بقیه رو اذیت کن. خیلی حال میده.
  10. #20
    تاریخ عضویت
    2013/08/03
    محل سکونت
    قم
    نوشته‌ها
    492
    امتیاز
    33,625
    شهرت
    21
    2,308
    پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط BOOKBL نمایش پست ها
    بعد 10 سال با این جزئیات یادشه ؟
    مقدمه خیلی قشنگ تر شده.
    اما من میگم یکسری از جزئیات فصل اول رو کم کن چون خاطرس اونم بعد 10 سال !!! کی ممکنه یادش باشه ؟
    در کل قشنگ بود.
    اشتباه میکنی
    این مقدمه برای آینده بود
    منظورم اینه که اتفاق هایی که قراره تو فصلای آخر یا حتی جلد های بعد(اگه داشته باشه) رو مینویسه
    بعد توی شروع داستان از اول شروع میکنه و ادامه میده تا به اونجا برسه
    یعنی فصل یک خاطرات قهرمان داستان نیست
    نحوه بزرگ شدن و تبدیل به قهرمان شدنشه
    البته فصل یک دچار یک مشکله که بعضی وقت ها به نظر میرسه که داره زمان حال رو میگه و بعضی وقت ها انگار داره خاطره تعریف میکنه
    پس باید ویرایش بشه
  11. #21
    تاریخ عضویت
    2014/02/03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    132
    امتیاز
    20,189
    شهرت
    0
    1,377
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط PLUTO نمایش پست ها
    جالبه که بدونی موقع خواب ایدش اومد تو ذهنم.
    جدا؟استفنی مه یرم ایده توایلایت موقع خواب اومد تو ذهنش.بگذریم...داستان قشنگیبود خوشم اومد.ولی چنتا سوال دارم:
    1.پسره چن سالشه؟16؟اگه شونزده سالشه چرا اون دوستاش(که دوقلوبودن)3 سال ازش بزرگتر بودن بد 29 سالشون بود؟
    یه سوال دیه:فصل اولت برگشته به10سال پیش؟اگه این طوره چطوری یه پسر6ساله میتونه کار سخت اهنگریویاد گیره تازه ماهرم شده باشه که خودش نیازمند چن ساله؟
    من تو نقد سررشته ندارم فقط چنتا سوال ازت پرسیدم خواشا جواب بده.
    در کل:اورین اورین خوب بود
    پ.ن:تایپش یه خورده مشکل داش.
    [CENTER]ای اهل حرم میر و علمدار نیامد......
    سردار حسین سید و سالار نیامد.....
    [/CENTER]
صفحه 2 از 10 نخست 1 2 3 4 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 98

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آثار هنری با دستمال
    توسط .AvA. در انجمن بایگانی
    پاسخ: 7
    آخرین نوشته: 2015/07/10, 01:32
  2. پاسخ: 7
    آخرین نوشته: 2014/09/22, 10:18
  3. پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/02/02, 11:46
  4. رستم و جومونگ
    توسط Ajam در انجمن حکایات و اشعار
    پاسخ: 4
    آخرین نوشته: 2014/01/24, 15:26
  5. دلنوشته ژوپیتر: خسته ام، خسته از...
    توسط JuPiTeR در انجمن بایگانی
    پاسخ: 45
    آخرین نوشته: 2013/12/25, 23:27

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •