ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 3 از 7 نخست 1 2 3 4 5 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 66

    مقاومت در برابر جادوی سیاه2 (مبارزه نهایی)

    • نویسنده کتاب:
    • ژانر: فانتزی
    • دنبال کننده: 18
    • ایجاد شده در: 2014/05/16
    • امتیاز:
    • کتاب کامل نیست!
    • فرستنده،نویسنده کتاب است
    • دارای خلاصه و کاور
    با سلامی دوباره!
    من دوباره اومدم!
    خب این تاپیک هم به مناسبت امتحاناست... می خوام از امتحانا بیفتید...
    چند وقتی بود که حرف از مقاومت زده می شد. که چرا جلد جدید رو شروع نمی کنم. قرار بود این تاپیک رو عید بزنم... اما خب به دلایلی نتونستم...
    ب اول از هرچیزی باید بگم که من یه ذره از خودم ناامیدم. راستش قلمم خیلی بیشتر از قبل پیشرفت کرده اما با این وجود باز هم عالی نیست. و می دونم که بابت جلد اول مقاومت، آشنایی با جادو، خیلی سختی کشیدید... خب درسته. اون اولین کار من بود و بسیار هم ناپخته. من هم وقتی دوباره از اول خوندمش واقعا نتونستم کار زیادی در رابطه با ویرایشش انجام بدم! ازتون عذر می خوام. جلد اول ویرایش می شه. الان نه! بعد از نوشتن جلد سوم. پس خواهشمندم این بار هم منو تحمل کنید و این جلد رو هم بخونید. و اگه تازه می خواید این مجموعه رو شروع کنید اگه از جلد اول خوشتون نیومد باز هم ادامه بدید... آخه واقعا چاره ای ندارم.
    خب چندین نکته!:
    1- به این دلیل این رمان رو جلد جلد کردم که هر جلد این رمان متفاوته با بقیه شون. جلد اول به طور تمام و کمال از دید اول شخص و با زبان محاوره بیان شد. این بار علاوه بر دید اول شخص به دید بقیه ی شخصیت ها هم می پردازیم و این قسمت ها به علت تفاوتشون با زبان ادبی بیان می شن.
    2- خواهش می کنم وقتی این رمان رو می خونید به آرومی و با توجه زیاد به کلمات بخونید. چون این باعث می شه رمان بیشتر به دلتون بشینه و بدونید که موقع تایپ این رمان تلاش شده چه احساساتی بیان بشن. خودم هم می دونم که نثر محاوره کمی سطح رمان رو پایین میاره اما اگه با دقت و تأمل خونده بشه خیلی این به چشم نمیاد. پس ممنون می شم با من همراهی کنید.
    خب اول جلد این رمان:
    http://upcity.ir/images2/68170973133532161483.jpg
    68170973133532161483.jpg
    این جلد توسط شیرین عزیزمدرست شده. ممنون شیرین .
    خلاصه: هانیه با دردی طاقت فرسا از جا بلند می شود و خود را در اتاقی بسته میابد. با کسی که خیلی وقت است می خواهد ازش فرار کند رو به رو می شود و تلاش می کند دوباره فرار کند اما...
    این هم تاپیک جلد اول این رمان: https://www.pioneer-life.ir/thread1617.html
    روی صفحه آراییش خیلی وقت گذاشتم
    دریافت فصول»:

    دانلود رایگان فصل یک تا چهار
    ویرایش توسط haniyeh : 2014/08/05 در ساعت 18:16
  1. 31
  2. #22
    تاریخ عضویت
    2013/08/10
    محل سکونت
    در هر لحظه در همه جا!
    نوشته‌ها
    613
    امتیاز
    16,585
    شهرت
    0
    2,986
    مدیر بازنشسته
    نقل قول نوشته اصلی توسط PLUTO نمایش پست ها
    صاب انجمن خودش اینجاست... واسه اینکه اسپم نشه..
    علیرضا منتقلش کن... @Cyrus-The-Great
    اولا کجا میخوای ببریش؟ جاش همین جاست.

    دوما من مدیر اینجا نیستم. Master و پریسای عزیز مدیر اینحا هستن.

    سوما هانیه اگه احساس میکنی این جوری خوب نیست به محمدحسین یا فاطمه یا هر کدوم از افراد تیم مدیریت خواهش کن تاپیکو برات پاکسازی بکنن
    [SIZE=4][COLOR=#800000][B]
    [LEFT].I don't know where I'm going, But I'm on my way [/LEFT]
    [RIGHT]Carl Sagan-[/RIGHT]
    [/B][/COLOR][/SIZE][CENTER]
    [SA][IMG]http://up.vbiran.ir/uploads/18141143526292613078_photo_2015-06-26_00-26-59.jpg[/IMG][/SA][/CENTER]
  3. #23
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط Cyrus-The-Great نمایش پست ها
    اولا کجا میخوای ببریش؟ جاش همین جاست.

    دوما من مدیر اینجا نیستم. Master و پریسای عزیز مدیر اینحا هستن.

    سوما هانیه اگه احساس میکنی این جوری خوب نیست به محمدحسین یا فاطمه یا هر کدوم از افراد تیم مدیریت خواهش کن تاپیکو برات پاکسازی بکنن
    نه والا من کی همچین حرفی زدم!
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
  4. #24
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    امروز از اون روزاست که دوست ندارم هیچی درمورد مقاومت بشنوم.
    نمی دونم چرا... اصلا حوصله شو ندارم.
    این دو فصل جدیدی که همراه با دو فصل قبلیه رو خیلی وقته که نوشتم اما برای یه سری دلایلی نذاشتم. الان دارم می ذارمش چون تا یه مدت از فصل دادن خبری نیست!
    نمی دونم چرا انقدر خل بودم که نثر محاوره رو انتخاب کردم. که چی؟ میخواستم این محاوره نوشتن رو بین نویسنده ها جا بندازم؟ چه خل وضع بودم! بقیه کلی تلاش می کنن که نثر قدیم رو برگردونن و حفظ تاریخ کنن اونوقت من به دنبال این بودم که نشون بدم مردم با هر دوره باید زبانشون رو عوض کنن.
    بابت غر زدنم ببخشید.
    این بار می خوام بعد از تموم شدن این رمان بدمش دست ویراستار کلشو ویرایش کنه. دیگه نگید اشکال داره و فلان فلان.
    فصل یک تا چهار - تقریبا ویرایش شده

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    راستی دوستان. صفحه آراییش رو به خاطر ژوپیتر عوض کردم. این خوبه یا قبلی بهتر بود؟
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
  5. #25
    تاریخ عضویت
    2013/12/14
    محل سکونت
    قزوین
    نوشته‌ها
    84
    امتیاز
    9,786
    شهرت
    0
    207
    کاربر انجمن
    درود
    با توجه به نوشته هات سرت خیلی شوغه امااز این که این فصول رو قرار دادی خیلی خیلی سپاسگزاریم
    شاد باشی
    [CENTER][FONT=franklin gothic medium][COLOR=#0000FF][SIZE=6]در خانه ایکه بزرگترها کوچک شوند ؛
    کوچکترها هرگز بزرگ نخواهند شد.
    شاد باشید و لبخند بزنید [/SIZE][/COLOR][/FONT]

    [/CENTER]
  6. #26
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط babak_qazvini نمایش پست ها
    درود
    با توجه به نوشته هات سرت خیلی شوغه امااز این که این فصول رو قرار دادی خیلی خیلی سپاسگزاریم
    شاد باشی
    درسته. کمی سرم شلوغه. فعلا دو تا از مشغله های ذهنیم کمتر شده خدا رو شکر.
    مرسی از شما که داستان منو با تمام اشکالاتش تحمل می کنید.
    ممنون

    پ.ن. احتمال داره تا آخر این هفته یه فصل بدم چون دوستان بدجوری اصرار کردن. والا من خودم بی تقصیرم در این که چرا انقدر فصول دیر به دیر داده می شه. به قول بعضی از خواننده ها من که تو هر دو فصل بیست الی چهل صفحه بیشتر نمی نویسم که انقدر طولش می دم!
    والا زندگیه دیگه... همین شکلی می گذره. قصد داشتم یه مدت به سکوت ترانه برسم که بلکه تونستم تو زمان خیلی کوتاه تری تمومش کنم و به مقاومت رسیدگی کنم اما وقتی می بینم خواننده های مقاومت هم منتظرن نمی شه چیزی گفت.
    درسته که سکوت ترانه به نسبت مقاومت از خواننده های کمتری برخورداره اما اگه قرار بود به نسبت خواننده ها رمانی رو ادامه بدم، صد قرن پیش مقاومت رو برمی داشتم از روی سایت سکوت ترانه رو هم نمی نوشتم.
    خوبه که خواننده های باشعوری مثل شما دارم.
    حداقل الان فهمیدم که هفته ای باید سه چهار صفحه هم از مقاومت بنویسم!

    یعد یه خبر خوب! قراره بعد از این که تمام مقاومت به اتمام رسید بدمش دست یه ویراستار خوب کلش رو برام ویراستاری کنه. اونوقت راحت می تونید هر سه جلد رو پشت سر هم بخونید. ویراستار هم داستان رو از نظر جمله بندی و ویرگول و سه نقطه این ها ویرایش می کنه پس شما تا الان ضرر نکردید که این رمان رو خوندید. به هر حال من یه زمانی تایپیستی می کردم و تا حدودی از نکات ویرایشی آگاهم. اما بعضی چیزها از چشمم در می ره. دست من نیست.


    تا الان یعنی فقط یه نظر از این دو فصل داشتید؟ بقیه ی خواننده ها؟ کوشن اونایی که هی می گفتن بیا فصل بده. یه نظر بدید دیگه.
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
  7. #27
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    چقدر نظر... واقعا امیدوار شدم نسبت به خودم.
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
  8. #28
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    دوستان قسمتی از ادامه رو می دم چون ممکنه یه کم طول بکشه که بنویسمش.
    لطفا با نظراتتون من رو همراهی کنید
    از صبح نور وحشتناکی در سرش افتاده بود. احساس می کرد که نور مانند اشعه ی ماورا بنفش به عمق اعصابش نفوذ می کند. دنبال دلیلش نمی گشت. فکر می کرد به خاطر کار کردن زیاد است. اما سرش درد می کرد.
    سرش را مالش داد و نگاهی دوباره به کمدش انداخت. آن چیزی که هانیه داده بود، هنوز همانجایی قرار داشت که آخرین بار گذاشته بود. چه چیز کوچک و مسخره ای! دوباره به خودش یادآوری کرد که نباید آن را از هانیه می گرفت. اگر نمی گرفت، این همه به دردسر نمی افتاد.
    با افتادن نگاهش به چمدانش آهی کشید. باید گردنبند را برمی داشت و می رفت. این یک اجبار بود. راه فراری نداشت. باید می رفت تا از دست این کابوس ها خلاص شود. باید می رفت و می فهمید که علت این همه اتفاق چیست. از این که یک پیشگو به دنیا آمده بود، بدش می آمد. خیلی وقت بود که با این قضیه کنار آمده بود اما نمی دانست که چرا دوباره این موضوع یکی از چیزهای مهم در زندگی اش شده است.
    در، محکم نواخته شد و کسی سراسیمه خودش را داخل اتاق انداخت. سارا با تعجب برگشت و نگاه کرد. کارولین بود. او اینجا چی کار داشت؟ کمی بیشتر که دقت کرد متوجه شد کارولین دارد گریه می کند. حیرت زده گفت: «کارولین؟ چرا داری گریه می کنی؟ این چه کاریه؟»
    کارولین از جایش بلند شد و به سمت سارا دوید. بعد هم خودش را محکم در آغوش سارا انداخت. سارا آرام زمزمه کرد: «کارولین...»
    کارولین با هق هق گفت: «کجا داری می ری؟ اصلا فکر کردی می تونی بری و من نمی فهمم؟ چطوری می تونی منو اینجا... بین این همه آدم که ازشون نفرت دارم تنها بذاری و بری؟»
    سارا دوست داشت همانجا قهقهه بزند. به خاطر چه چیزهای کوچکی داشت گریه و زاری می کرد! اما به زور جلوی خودش را گرفت. کارولین را از خودش جدا کرد، اشک های روی صورت او را با انگشت پاک کرد و گفت: «کارولین، عزیزم، من که برای همیشه نمی رم. می رم اما برمی گردم. قول می دم زود برگردم. تو می تونی دوستای خیلی خوبی اینجا پیدا کنی. تو هر جا که باشی همیشه کسی هست که شبیه تو فکر کنه و مثل تو باشه، خب؟»
    کارولین هق هق کرد و گفت: «نه!!!»
    سارا لبخندی زد. گریه ی کارولین شدت گرفت. سعی کرد او را آرام کند اما این تلاشش نتیجه ای نداشت. کارولین دوباره گفت: «نه!!!»
    سارا احساس کرد که دوباره آن نور ماورا بنفش در سرش افتاده. سعی کرد کارولین را کنار بزند اما کارولین بدجور به او چسبیده بود. نگاهی به چمدان انداخت. صدای کارولین آزارش می داد. او داشت بدجور گریه می کرد. دستش را به سمت گردنبند دراز کرد تا برش دارد. شاید فکر می کرد که این تنها هدفی است که در آن لحظه دارد.
    دستش به گردنبند نرسید. نور دوباره در ذهنش جرقه زد. سرش داشت به دو نیم تقسیم می شد. سرش را گرفت و فریاد زد. کارولین احتمالا از او فاصله گرفته بود چون دستانش را دور خودش حس نمی کرد. سرش دوباره درد گرفت. از درد داد زد و چند قدم به عقب برداشت. روی زمین افتاد. صداهایی در گوشش می پیچیدند.
    بریسینگر استرودایت ریکی سنولوم. آوادا نیو ماریا. استروم تیلا نوادا کاتیلور... استرفورستا... استر فوریمو. تریل سانوو اسیااا!
    درد را دوباره در سرش احساس کرد. همه جا سیاه بود. چشمانش را در حالی باز کرد که انگار نفهمیده بود کی چشم بر روی هم گذاشته. سرش را با دستانش گرفت و تلو تلوخوران از جایش بلند شد. دستانش را که از کنار سرش برداشت، فهمید که سرش دیگر درد نمی کند. چشمانش را چندین بار باز و بسته کرد تا اطرافش را تشخیص بدهد.
    از آنجا که باد نمی آمد فهمید که در یک محیط سربسته قرار دارد. یعنی هنوز هم در کمپ بود؟
    ویرایش توسط haniyeh : 2014/08/26 در ساعت 00:15
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
  9. #29
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    لزومی هست که تهدید کنم تا نظر بدید؟
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
  10. #30
    تاریخ عضویت
    2014/08/25
    نوشته‌ها
    3
    امتیاز
    4,032
    شهرت
    0
    3
    کاربر انجمن
    من از اين كتابت خوشم اومد.
    اى كاش منم مى تونستم كتاب بنويسم.
  11. #31
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط Matin نمایش پست ها
    من از اين كتابت خوشم اومد.
    اى كاش منم مى تونستم كتاب بنويسم.
    ممنون. خوشحالم از این نظرت.
    اگه بخوای چرا که نه تو هم می تونی!
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
صفحه 3 از 7 نخست 1 2 3 4 5 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 66

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. طراحی هایی بی نظیر بر روی کتاب
    توسط Prince-of-Persia در انجمن بایگانی
    پاسخ: 11
    آخرین نوشته: 2015/01/21, 18:06
  2. هیاهوی بسیار بر سر مستند مرتضی پاشایی
    توسط khas در انجمن بایگانی
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2015/01/21, 16:03
  3. پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/12/22, 09:50
  4. مقاومت دربرابر جادوی سیاه( سفید در برابر سیاه)
    توسط haniyeh در انجمن داستان‌های بلند نویسندگان جوان
    پاسخ: 56
    آخرین نوشته: 2014/08/06, 00:55

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •